ذکرخیری از محمدعلی سپانلو در سالمرگش
انسان شکوهمند شعر
ارمغان بهداروند
شاعر
«خانه ما کنار ریل راهآهن بود. کوچهای قدیمی که همه زیباییاش درخت کنارکهنسالی بود که در سایهسارش، کودکان و در شاخسارش، گنجشکها به شیطنت مشغول بودند. جنگ بود و به رفت و آمد قطار، صبح به صبح میدویدیم و برای سربازانی که برای آمدن دلیلی بر پیشانی داشتند، دست تکان میدادیم و عصر به عصر میدویدیم و برای سربازانی که برای برگشتن، بر پیشانی، دلیلی داشتند، دست تکان میدادیم و خودمان را به همین اندازه، در جنگ شریک میدانستیم. روزی هم که موشک دوازده متری، سایه آن درخت کهنسال را از کودکان و گنجشکها گرفت، شریکتر شدند. موشک، نام خیلی از آن کودکان را «مفقودالاثر» گذاشت که حالا اگر میبودند حتماً شبیه آن درختِ کنار، سایهای داشتند و همسایههایی!»
آنها و خیلی دیگر از کودکانی که از دیروز و امروز کسر شدند، به معجزه کلمه منقرض نشدند و آن معجزه، که از داستانی شبیه به همین حکایت، خونخورده بود، متولدِ «محمدعلی سپانلو» بود. کودکان آن قصه در سال شصتوپنج «یحیی» شدند و کودکان این قصه در سال شصتوشش، «یحیی»:
«خانه من نزدیک پادگان جمشیدآباد بود. در زمان جنگ مرتب اعلام میشد که باید این جا را تخلیه کنیم. موشکباران شروع شد و یک بار موشکی به کوچه بالایی خانه من که خانه پدری من هم در آن کوچه بود، اصابت کرد. خانه پدریام ویران شد و خانه من تقریباً غیرقابل سکونت. من در همان زمان رفتم خانه برادرم که در اکباتان زندگی میکرد. برادرم آلبوم عکسی نشان من داد که در آن آلبوم، عکسی از بچههایی بود که در کوچه خانه پدریام با هم بازی میکردند. همان کوچهای که در موشکباران تمام خانههایش از بین رفته بود و وقتی آن عکس را دیدم برادرم به من گفت که به غیر از پسرش، تمام بچههای آن عکس در موشکباران کشته شدهاند. این عکس، مرا یاد ملتی از کودکان انداخت که در برابر دشمن، مقاومت میکردند. اسم یحیی در «نام تمام مردگان یحیی است»، نماد زندگی است. من با این شعر میخواهم بگویم که بچهها نمردهاند که تمامشان زنده و حی هستند.»
اگر قرار باشد یک شعر که هم شاعرش و هم ملتش را بقا بخشیده باشد، گواه بگیریم، همین شعر «نام تمام مردگان یحیی است» سپانلو میتواند باشد. او را به غنیمت تعلّقش به تهران، «شاعر تهران» مینامند اما به شهادت همین یک شعر میتوان او را «شاعر ایران» نامید که عطر اندوهش هیچ کم از مردمان اندوهگینی ندارد که همخاطره با او از دردی مشترک گریستهاند. سپانلو، چنان خوانده بود که بتواند خوانندهاش را بهدنبال بیاورد. مسافر تاریخ بود و اگر دیروزها را به امروز احضار میکرد، به جستوجوی جهانی نو بود که از جای خالی آن درد کشیده بود و غیاب آن را خُسران میدانست. شناخت دقیق روزگار خویش و خلق ادبیات به شرطی که جامعه در گزارههای ادبی، نامیرا بماند، وجه تفرد سپانلوست. واقعیتنویسی که نه در گردآب رمانتیسم غرق شد و نه خود را به بیابانهای بیمعنا تبعید کرد. انسان غالب شعرهای سپانلو، انسان شکوهمندی است که با تردید بهگذشته و با نگرانی به فردا میاندیشد. امروز سالمرگ اوست. یحیی دیگری که فروتنانه، زندگی را زیسته بود و هیچ از مصائب انسان، نگریخته بود. محمدعلی سپانلو شدن چنان دشوار هست که بگوییم جای او خالی.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه