هنر نمایش، هنر آگاهیبخشی و روشنگری است
حمیدرضا نعیمی
درامنویس کارگردان و بازیگر
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو...
حافظ از داس، ماه ساخت، باشد تا ما از آن چه بسازیم. هفته هولناکی بود هفتهای که گذشت. خبری دهان به دهان و خانه به خانه پیچید: «انسانی، انسانی را کشت.» هیهات اگر ترسیده باشیم. «مردی، زنی را به قتل رساند.» بیتفاوت گذشتیم، به مانند قتل صدها زن دیگر در گوشه و اکناف دنیا که میشنویم و میخوانیم. تا: «پدری، سر دختر چهاردهسالهاش را با داس برید...» حالا بر خود میلرزیم. چرا؟ آیا این هول و ولا که به جان ما افتاده به رابطه و نسبت خانوادگی قاتل و مقتول بازمیگردد؟ آیا جنسیت و سن کودکْسال مقتول در اینجا نقش مهمی ایفا میکند؟ آیا به کیفیت کشتن و شیوه جنایت ربط مستقیم یا غیرمستقیم دارد؟ آیا در کنار فجایعی چون حیوانآزاری، تخریب طبیعت، طلاق، اعتیاد، بیکاری، بیماری، بالا رفتن خط فقر، افزایش خشونت خانگی و اجتماعی، زورگیری و دزدی و قاچاق مواد مخدر، قاچاق کالا، از بین رفتن زیرساختهای اقتصادی، تعطیلی کارخانهها، سیر صعودی اختلاسها و بسیاری بزههای دیگر، فاجعه «فرزندکشی و کودکآزاری» در جامعه ما وارد مرحله هشدار یا بحران شده است؟ قتل دهشتناک دخترک تالشی، یک حادثه استثنایی و خاص همانند قتل زنی به دست همسر سیاسیاش نیست. مگر در جهان، چند شخصیت سیاسی همسرانشان را در داخل وان حمام یا خارج آن به قتل میرسانند؟ پس در همین ابتدای سخنان گفته باشم که ما درباره استثنائات سخن نمیگوییم، ما به پدیده دردناکی نظر داریم که شوربختانه جامعه درباره آن به چنین باوری رسیده است: پدرانی که دستانشان را به خون بیگناه یا گناهکار فرزندانشان میآلایند در نهایت از مجرای قانون و شرع به سلامت عبور میکنند. چنانکه در کوتاهترین زمان، همانند یک شهروند عادی، زندگی معمولشان را از سر میگیرند. زیرا آنان مالکان حیات و ممات فرزندانشان هستند. از نظر یک قاضی، برداشت و باور عموم نباید تأثیری در رأی و قضاوت او داشته باشد. جامعه و احساسات عمومی چیزی را طلب میکند اما حکم قاضی چیز دیگری را رقم میزند. پس رَستَن از عقوبت و مجازات برای قاتلانی از این دست میباید عادی جلوه کند؛ امّا چرا همچنان در جامعه ما باور عمومی به آن واکنش نشان میدهد؟ براستی تا به کی فاجعه و گناه فرزندکشی، میخواهد روح و روان یک جامعه را خراش بدهد؟ چرا باید در نگاه کودکان ما، پدران و مادران هیولاهایی ترسناک ترسیم شوند، نه عافیتگاهی امن و مطمئن؟ چرا در قرآن، سوره مائده، آیه ۳۲ نجات یک انسان برابر با نجات همه مردم و کشتن یک انسان برابر با کشتن همه مردم قلمداد شده است؟ و دهها پرسش دیگر... هنر نمایش، هنر آگاهیبخشی و روشنگری است. درامنویس و کارگردان بهعنوان مؤلفان اول و دوم در برابر رخدادهایی اینچنینی چه وظیفهای دارند؟ اساساً در جامعه ما جایگاه درامهایی که به چنین وقایعی نگاه جدی و آسیبشناسانه دارند، کجاست؟ آیا نمایشهای موسوم به رئالیسم اجتماعی در تئاترهای ایران حضوری چشمگیر، گسترده و تأثیرگذار دارند؟ چرا اکثریت نمایشهای روی صحنه به سمت آثار ترجمهشده، گونهها، شیوهها و مضامین انتزاعی، کارگاهی و... گرایش دارند تا نقد و تحلیل اتفاقات روز و زمان حاضر؟ براستی نمایشنامه «خانه عروسک» اثر هنریک ایبسن در واکنش به وضعیت اسفبار زنان زمانه خود نگاشته شده، یا ایبسن به ترسیم یک موضوع ذهنی از آدمهای لامکانی و لازمانی پرداخته است؟ یا «مرگ فروشنده» اثر آرتور میلر؟ چرا دیگر درامنویسانی همچون اکبر رادی، اسماعیل خلج، محمود استادمحمد، نصرتالله نویدی، بهمن فرسی، محسن یلفانی، ابراهیم رهبر که با تمرکز بر اوضاع و احوال روز جامعه و نگاهی روشنگرانه و روشنفکرانه به خلق آثار اجتماعی دست میزدند نداریم؟ البته در نسل پس از انقلاب نمیتوان منکر تلاشهایی از این دست، از سوی هنرمندانی همچون علیرضا نادری، محمد یعقوبی، نادر برهانیمرند، شهرام کرمی، چیستا یثربی، حمیدرضا آذرنگ، آرش عباسی، احسان فلاحتپیشه، ایوب آقاخانی، محمد مساوات شد. مگر جامعه ما عاری از فساد و بیعدالتی و بیبندوباری است که اکثریت درامنویسانش به سراغ نوشتن آثار اقتباسی، شبه ترجمهای، سمبلیستی، فرمالیستی، تاریخی و... میروند؟ بیایید بیپرده سخن بگوییم. نمایشنامههای ایرانی که به نقد وضعیت حاضر جامعه میپردازند، یا کمتر موفق به کسب مجوز برای اجرا میشوند یا با جرح و تعدیل شدید مواجه میشوند. حال آنکه میشود با وجود فضای بسته و بیشمار خطوط قرمز آن نمایشنامههایی مانند آنتیگونه، آژاکس، مدهآ، مکبث، شاهلیر، ریچارد دوم، ریچارد سوم، ننه دلاور، زندگی گالیله و... را به روی صحنه برد.
مگر نه اینکه نوشتن و اجرای یک درام بر اساس مبحث «ضرورت» شکل میگیرد. و این ضرورت است که ایجاب میکند یک هنرمند، نمایشنامه «رومئو و ژولیت» را در این بازه زمانی اجرا کند، زیرا که به موضوع عاشقکشی و جهل خانوادههایی اشاره دارد که درک عشق فرزندانشان برایشان چنان دشوار است که براحتی راه مرگ و تباهی را برای آنان هموار میکنند؟ چرا هنرمند ایرانی میتواند در واکنش به اتفاق قتل دخترک تالشی، نمایشنامه «رومئو و ژولیت» را اجرا کند، اما خود نمیتواند مشخصاً درباره این قصه آشنا و فاجعهبار به خلق درام بپردازد؟ چرا هنرمندان حق ندارند درباره نارساییهای جامعه ایران آثاری گزنده، تلخ و انتقادی بنویسند؟ پس بدانیم اگر هنر نمایش امروز ایران در بسیاری مواقع ربطی به دغدغههای تماشاگرانش ندارد.
درامنویس کارگردان و بازیگر
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو...
حافظ از داس، ماه ساخت، باشد تا ما از آن چه بسازیم. هفته هولناکی بود هفتهای که گذشت. خبری دهان به دهان و خانه به خانه پیچید: «انسانی، انسانی را کشت.» هیهات اگر ترسیده باشیم. «مردی، زنی را به قتل رساند.» بیتفاوت گذشتیم، به مانند قتل صدها زن دیگر در گوشه و اکناف دنیا که میشنویم و میخوانیم. تا: «پدری، سر دختر چهاردهسالهاش را با داس برید...» حالا بر خود میلرزیم. چرا؟ آیا این هول و ولا که به جان ما افتاده به رابطه و نسبت خانوادگی قاتل و مقتول بازمیگردد؟ آیا جنسیت و سن کودکْسال مقتول در اینجا نقش مهمی ایفا میکند؟ آیا به کیفیت کشتن و شیوه جنایت ربط مستقیم یا غیرمستقیم دارد؟ آیا در کنار فجایعی چون حیوانآزاری، تخریب طبیعت، طلاق، اعتیاد، بیکاری، بیماری، بالا رفتن خط فقر، افزایش خشونت خانگی و اجتماعی، زورگیری و دزدی و قاچاق مواد مخدر، قاچاق کالا، از بین رفتن زیرساختهای اقتصادی، تعطیلی کارخانهها، سیر صعودی اختلاسها و بسیاری بزههای دیگر، فاجعه «فرزندکشی و کودکآزاری» در جامعه ما وارد مرحله هشدار یا بحران شده است؟ قتل دهشتناک دخترک تالشی، یک حادثه استثنایی و خاص همانند قتل زنی به دست همسر سیاسیاش نیست. مگر در جهان، چند شخصیت سیاسی همسرانشان را در داخل وان حمام یا خارج آن به قتل میرسانند؟ پس در همین ابتدای سخنان گفته باشم که ما درباره استثنائات سخن نمیگوییم، ما به پدیده دردناکی نظر داریم که شوربختانه جامعه درباره آن به چنین باوری رسیده است: پدرانی که دستانشان را به خون بیگناه یا گناهکار فرزندانشان میآلایند در نهایت از مجرای قانون و شرع به سلامت عبور میکنند. چنانکه در کوتاهترین زمان، همانند یک شهروند عادی، زندگی معمولشان را از سر میگیرند. زیرا آنان مالکان حیات و ممات فرزندانشان هستند. از نظر یک قاضی، برداشت و باور عموم نباید تأثیری در رأی و قضاوت او داشته باشد. جامعه و احساسات عمومی چیزی را طلب میکند اما حکم قاضی چیز دیگری را رقم میزند. پس رَستَن از عقوبت و مجازات برای قاتلانی از این دست میباید عادی جلوه کند؛ امّا چرا همچنان در جامعه ما باور عمومی به آن واکنش نشان میدهد؟ براستی تا به کی فاجعه و گناه فرزندکشی، میخواهد روح و روان یک جامعه را خراش بدهد؟ چرا باید در نگاه کودکان ما، پدران و مادران هیولاهایی ترسناک ترسیم شوند، نه عافیتگاهی امن و مطمئن؟ چرا در قرآن، سوره مائده، آیه ۳۲ نجات یک انسان برابر با نجات همه مردم و کشتن یک انسان برابر با کشتن همه مردم قلمداد شده است؟ و دهها پرسش دیگر... هنر نمایش، هنر آگاهیبخشی و روشنگری است. درامنویس و کارگردان بهعنوان مؤلفان اول و دوم در برابر رخدادهایی اینچنینی چه وظیفهای دارند؟ اساساً در جامعه ما جایگاه درامهایی که به چنین وقایعی نگاه جدی و آسیبشناسانه دارند، کجاست؟ آیا نمایشهای موسوم به رئالیسم اجتماعی در تئاترهای ایران حضوری چشمگیر، گسترده و تأثیرگذار دارند؟ چرا اکثریت نمایشهای روی صحنه به سمت آثار ترجمهشده، گونهها، شیوهها و مضامین انتزاعی، کارگاهی و... گرایش دارند تا نقد و تحلیل اتفاقات روز و زمان حاضر؟ براستی نمایشنامه «خانه عروسک» اثر هنریک ایبسن در واکنش به وضعیت اسفبار زنان زمانه خود نگاشته شده، یا ایبسن به ترسیم یک موضوع ذهنی از آدمهای لامکانی و لازمانی پرداخته است؟ یا «مرگ فروشنده» اثر آرتور میلر؟ چرا دیگر درامنویسانی همچون اکبر رادی، اسماعیل خلج، محمود استادمحمد، نصرتالله نویدی، بهمن فرسی، محسن یلفانی، ابراهیم رهبر که با تمرکز بر اوضاع و احوال روز جامعه و نگاهی روشنگرانه و روشنفکرانه به خلق آثار اجتماعی دست میزدند نداریم؟ البته در نسل پس از انقلاب نمیتوان منکر تلاشهایی از این دست، از سوی هنرمندانی همچون علیرضا نادری، محمد یعقوبی، نادر برهانیمرند، شهرام کرمی، چیستا یثربی، حمیدرضا آذرنگ، آرش عباسی، احسان فلاحتپیشه، ایوب آقاخانی، محمد مساوات شد. مگر جامعه ما عاری از فساد و بیعدالتی و بیبندوباری است که اکثریت درامنویسانش به سراغ نوشتن آثار اقتباسی، شبه ترجمهای، سمبلیستی، فرمالیستی، تاریخی و... میروند؟ بیایید بیپرده سخن بگوییم. نمایشنامههای ایرانی که به نقد وضعیت حاضر جامعه میپردازند، یا کمتر موفق به کسب مجوز برای اجرا میشوند یا با جرح و تعدیل شدید مواجه میشوند. حال آنکه میشود با وجود فضای بسته و بیشمار خطوط قرمز آن نمایشنامههایی مانند آنتیگونه، آژاکس، مدهآ، مکبث، شاهلیر، ریچارد دوم، ریچارد سوم، ننه دلاور، زندگی گالیله و... را به روی صحنه برد.
مگر نه اینکه نوشتن و اجرای یک درام بر اساس مبحث «ضرورت» شکل میگیرد. و این ضرورت است که ایجاب میکند یک هنرمند، نمایشنامه «رومئو و ژولیت» را در این بازه زمانی اجرا کند، زیرا که به موضوع عاشقکشی و جهل خانوادههایی اشاره دارد که درک عشق فرزندانشان برایشان چنان دشوار است که براحتی راه مرگ و تباهی را برای آنان هموار میکنند؟ چرا هنرمند ایرانی میتواند در واکنش به اتفاق قتل دخترک تالشی، نمایشنامه «رومئو و ژولیت» را اجرا کند، اما خود نمیتواند مشخصاً درباره این قصه آشنا و فاجعهبار به خلق درام بپردازد؟ چرا هنرمندان حق ندارند درباره نارساییهای جامعه ایران آثاری گزنده، تلخ و انتقادی بنویسند؟ پس بدانیم اگر هنر نمایش امروز ایران در بسیاری مواقع ربطی به دغدغههای تماشاگرانش ندارد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه