ترجمه‌ای از انسان

پیرمرد و دریا نسخه‌ای برای کرونا‌




ارمغان بهداروند
شاعر
انسان، همزاد مصائبی خودآفریده است که یا بر آنها غالب می‌شود و خود را «اسطوره» می‌نامد یا مغلوب می‌شود و از فرط ناتوانی، سپر مظلومیت به دست می‌گیرد و نواهریمنی را مقصر می‌پندارد. جهل انسان، استخوانی شکسته در زخمِ اهورا‌اهریمنی است و چشمِ دیروز و امروز به دود همین جهل و جدال رنجیده است و چندان که باید منظر مطلوبی پیش رو نداشته است. این درد توانسته است دستمایه داستان‌های دور و نزدیکی باشد که انسان رنجور از خویش را روایت کرده‌اند و ترس موروثی‌اش را یادآور شده‌اند. «پیرمرد و دریا» پرونده انسانِ به ظاهر پیش‌مغلوبی است که در تنهایی، با تردیدهایش می‌جنگد. آزمون‌جوی لجوجی که سرنوشت را به مبارزه می‌طلبد و هیچ در این نبرد، چشم از واقعیات نچرخانده است. پیرمردی که به تجربه می‌داند شاید تاوان سربلند بیرون آمدن از یک تصمیم، به مرارت‌های مرگباری بینجامد اما پیروزی او نه فقط پیروزی او که برچیده شدنِ باورهای ابلهانه‌ای که منتهی‌الیه بودن‌شان، ترس و تسلیم است، پیروزی همه صیادانی است که ناگزیرند او را بدطالع و نگونبخت به حساب آورند. «سانتیگو» در کلبه خود «سالائو» نام گرفته بود؛ عمیق‌ترین تعریف بداقبالی و بدبیاری اما همینگوی با «شاد و شکست‌نخورده خواندن چشم‌هایش که به رنگ دریایند» او را چنان که «هست» به دریا می‌برد و چنان که «باید» از دریا برمی‌گرداند. «نجف دریابندری» این بخت را داشته است که مترجم  پیرمرد و دریا باشد. جنوبی‌مردی سرد و گرم چشیده که خوب به احوال دریا واقف و آدم‌های دریا را از بر است. ناخدازاده‌ای که در قامت «سانتیگو»، پدرش را و در قلب «مانولین» پسرک ماهیگیر خودش را مرور می‌کند و شاد و غمگین می‌شود. شادی و غم‌هایی که دریابندری آنها را حس به حس در تن واژه‌هایش تخلیه کرده است و ساحل گلف‌استریم را به ساحل خلیج‌فارس پیوند می‌زند. در ترجمه نجف دریابندری هیچ اختلالی در متن گزارش نمی‌شود و همه چیز به شرح آن چه که هست و به چشم می‌آید، روایت می‌شود. مترجم، به خردمندی، مردم نومید روزگار خویش را به نبرد با دشمن درون و غولِ غم‌ها تعارف می‌کند و سانتیگوی خسته و خونین پایان قصه پیرمرد و دریای ارنست همینگوی را به رخ آنها می‌کشاند که می‌شود شرافتمندانه باخت و حال خوشی داشت. باخت و سربلند بازگشت. «پیرمرد و دریا»، «یکی داستان است پر آب چشم» رونوشتی از مصیبت‌نامه «رستم‌وسهراب» است که سیاه‌رویی رستم و نگونبختی سهراب را پیش‌پیش بر پیشانی منقّش دارد، یادآور تندبادی است که نه می‌توان «ستم‌کاره‌‌اش» خواند و نه «دادگر» خطابش کرد که «ترنج نارسیده» اگر به خاک افکنده شده است، «بودنی‌ کار» بوده است و بس. ترجمه «پیرمرد و دریا» نه فقط ترجمه یک داستان که ترجمه «شجاعت» می‌تواند باشد. عنصر غایبی که می‌تواند از «هیچ»، «همه» بیافریند. انگشت‌های خموده سانتیگو که مقهور صبوری کوسه‌ماهی بودند و ذهن خواب‌آلوده‌ای که بمبک ترس را ترسناک‌تر از آن چه که بود به نمایش می‌گذاشت، می‌توانستند پایان پیرمرد باشند اما در اوج نومیدی می‌شنوی که: «نشانش می‌دهم که انسان چه کارها که نمی‌تواند بکند و چه چیزها که نمی‌تواند تحمل کند.»‌ حالا با خودمان فکر کنیم همه ما در این روزها که «کرونا»، موریانه‌وار، «صبوری» ما را می‌جود، آیا می‌توانیم بازندگان سربلندی باشیم که نه به دست‌هایشان که در چشم‌هایشان باید نگریست و امیدوار شد؟‌‌

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7359/16/544440/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها