از روی نقطه‌چین باز شود...




نجمه ولی‌زاده
نویسنده
فشار نیرویی است که به‌طورعمود به سطح ماده وارد می‌شود یعنی برای محاسبه آن...
پرنده‌ای از بین نرده‌ها به شیشه نوک می‌زند. از زهرا می‌پرسی: چیه؟ سفید است و از گنجشک بزرگتر. زهرا، سرش را از روی کتاب بلند نمی‌کند و شانه بالا می‌اندازد، پرنده می‌پرد.
- چون از تقسیم نیرو بر سطح به‌دست می‌آید، کمیتی نرده‌ای...
 صفحه اول کتاب را باز می‌کنی، بدن و سر پرنده را
می کشی، نوکش را آنقدر ادامه داده‌ای که تعادل بدن را بهم می‌زند. ساغر که روی میز جلو نشسته سرش را برمی‌گرداند: هد هد نبود؟ دیشب اخبار می‌گفت، بیشتر شدن توی شهر. کاکلی می کشی روی سر پرنده. شبیه هیچ چیز نیست. خط خطی‌اش می‌کنی.
معلم صدایش را بلند‌تر می‌کند. رد فرمول‌ها روی تابلو مانده. بلند می‌شوی و پنجره را باز می‌کنی، باد می‌خورد به عرق روی صورتت.کسی داد می‌زند: خسته نباشید. صدای زنگ می‌پیچد.
- بیا بریم تو حیاط
- هواشناسی گفته بود امروز برف میاد
- فردا کارنامه مستمر میدن؟
 دست می‌گذاری روی گوشت و سرت را می‌گذاری روی میز. چشم هات سنگین می‌شود. توی آسمان شناوری. دست و پا می زنی. صدات در نمی‌آید. سقوط می‌کنی سمت زمین، کسی تکانت می‌دهد. ساغر بالای سرت ایستاده: آنقدر شلوغ بود که یادم رفت آبمیوه هم بخرم.
و کیک آلبالویی را می‌گذارد روی میز: نمی‌دونم کی هولم داد جلوی بوفه. دستم خورد به در.
کیک را برمی داری. از روی نقطه چین باز شود. بازش نمی‌کنی.
نازنین و مریم با معلم ادبیات می‌آیند توی کلاس. نازنین دست گذاشته روی شانه‌اش. همه بلند می‌شوند، تو نیم‌خیز. نازنین می‌گوید: خانم مانتتون شیکه. زرشکی خیلی بهتون می‌آد. کسی می خندد. آن یکی می‌گوید: خب مرض و ساغر که می‌پرسد: امتحانا رو امضا کردین؟ سروصدا می‌خوابد.کنار پرنده، نقطه‌چینی می کشی.
توی اتوبوس، جا برای نشستن نبود. دستت نرسیده بود به نرده‌های بالای سر. به دست بقیه نگاه می‌کردی که دیدیش. سمت دیگر اتوبوس ایستاده بود. روی شاهرگ دستی که به نرده گرفته بود، خطی کشیده شده بود. یک نفر را کنار زدی و جلوتر رفتی، که خط چین روی شاهرگ را واضح دیدی. اتوبوس رفته بود روی دست‌انداز و تعادلت را از دست دادی و برگشتی سمت پنجره.
هرگاه شاعر برای موضوعی، علتی تخیلی اما دلپذیر ارائه دهد، حسن تعلیل...
لابد با خودش فکر کرده بود، اگر شبی برای دیر به خانه رسیدن توهینی شنید و نخوابید و صبح لباس مدرسه‌اش چروک شده بود و یکی از میله‌های چترش شکسته بود و آبمیوه‌های بوفه مدرسه طعم شربت سرماخوردگی می‌داد، می‌تواند با خیال راحت، مستقیم روی خط چین را بشکافد و دراز بکشد روی برف‌هایی که قرار بود امروز ببارد.
- تا چشم بشر نبیندت روی...
قبل از اینکه اتوبوس برود روی دست‌انداز، به اندازه چند ثانیه نیم رخش را دیده بودی. که نور افتاده بود روی موهای قهوه‌ای که ریخته بودند روی پیشانی‌اش و بعد پشت کرد به تو. چشمایش را ندیدی.
- نگار محمودی 20
یکی می گوید: خرخون
- ساغر عزیزی 5/10
همه می خندند.
- سارا آزاد 13
می‌روی سمت میز و برگه را می‌گیری.روی معنی همه بیت‌ها خط قرمز کشیده شده.
- فاطمه...
- من همه معنی‌ها رو نوشتم خانم.
سرش را بلند می‌کند و از بالای عینک‌ها نگاهت می‌کند: شما باید درست شبیه معنی‌های سر کلاس رو بنویسی نه هر چی خودت فهمیدی رو آزاد.
فکر می‌کنی، چشم‌هاش شبیه چشم گربه است و سرت را برمی‌گردانی. صدای زنگ می‌آید و همهمه توی سالن بلند می‌شود. بچه‌ها جمع می‌شوند جلوی میز: خانم ما امسال کنکور داریم، چرا هنوز از ما امتحان تشریحی می‌گیرین؟ کوله‌پشتی و کاپشنت را برمی داری و می روی بیرون. ساغر دنبالت می‌دود: کیکت رو یادت رفت.
صدای اذان توی خیابان می پیچد. از کنار ماشین‌هایی که بوق می‌زنند و بچه‌ها که می‌خندند و برای هم دست تکان می‌دهند و جیغ می‌کشند و انگار نه انگار شش ساعت بی‌حرکت نشسته‌اند روی صندلی‌های چوبی و باید تمام استخوان‌هایشان درد کند، رد می‌شوی و می دوی سمت ایستگاه اتوبوس. کیک توی دستت جمع می‌شود.
زیر سایبان ایستگاه که می‌ایستی، رعدوبرق می‌زند و قطره‌های باران روی سقف می‌ریزد. می‌نشینی، کوله را کنار می‌گذاری و کیک را هم رویش می‌گذاری. از روی نقطه چین باز شود. اتوبوس می‌رسد. بلند می شوی. کیک از روی کوله می‌افتد. درهای اتوبوس باز می‌شوند. تا روی دوتا پله آدم ایستاده و نمی‌فهمی چرا راننده ایستاده؟ شاید توقع داشته به درها آویزان شوی. برمی‌گردی سمت نیمکت و می‌نشینی تا کیک را برداری. کنار پایه نیمکت، پرنده‌ای کز کرده که سفید است و از گنجشک بزرگتر اما شک‌داری که شبیه پرنده پشت پنجره باشد. دستت را نزدیک می‌کنی. تکان نمی‌خورد. یخ‌زده. برمی داری و می‌گذاری‌اش روی نیمکت. دفتر و مداد را از توی کوله در می آوری. بیضی برای بدن و گردی کوچکی برای سر. کاکلی به اندازه چند پر کوتاه و چشم‌ها که رنگ شان را نمی‌بینی بسته می‌کشی. باد می‌آید و پرهای پرنده تکانی می‌خورند که فکر می‌کنی الان است بلند شود و بپرد. بال‌هایش را باز می‌کشی انگار که دارد پرواز می‌کند. سفید و رنگ نوک شان خاکستری و قهوه‌ای است. نوکش کوتاه‌تر از چیزی است که فکر کنی هدهد است. باد قطره‌های باران را روی دفتر می‌ریزد. ماشینی بوق می‌کشد. سرت را بلند می‌کنی، پسر بچه‌ای که لباس فرم آبی مدرسه پوشیده کنارت ایستاده و خیره نگاهت می‌کند: میشه بهش دست بزنم؟
اتوبوس بعدی می‌رسد. دفتر را می‌گذاری توی کوله و بلند می‌شوی. کیک را روی زمین نمی‌بینی. درهای اتوبوس باز می‌شود. می‌ایستی کنار پنجره و به جای خالی رو به رو خیره می‌شوی. از روی نقطه چین باز شود.



آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7401/19/549306/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها