جهان در عقربههای چشم تو
لبریز از تمامی اشارتها
چه دارم
جز جانی تنیده در اندوه
چشمی سپید
بر درگاه
شقیقهها که بلرزند
از آدمی چه میماند
جز نگاهی انباشته
از انقباض مِه
که روز کوزهی دربستهایست
به سایبان
و شب
شراب مردهای
که به انزوا
نوش میشود
با آه شبانه سراغ تو را میگیرم
با رمز آخرین ستاره در گلوی خروس
و هیجان انباشته در غروب شب.
باز میگردم
سمت تو را گم میکنم
مِه میزاید
و تو
تن از پیراهن نارنجی برهنه میکنی.
کجایی ای امنیت سلامت
که بلوط طعم چشمان پرندگان خسته را دارد
بادبادک تنها بهانهای است
برای آشتی من و کودکم
و روز، پریشان راه گم کردهای
که بیاختیار
به دامن شب میافتد.
تسلیم کدام طلسمم
برهنهی کدام چشم
با این خراب خاطر و
با این شکیب بیدلیل
سرنوشت من آیا
آواز نیمبند آن قناری نیست
که راه را گم کرده بود؟
بگذار ببارد برف
و باز هم سیاه شود
من بهار را
به خواب اگر
میبینم
آواز کامل آن
قناری را
برهانم از تسلسل اندوه
میارایم به شکوفهی اعتراف
جاری کن
پروانههای نگاهت را میان پیرهنم
تا بگذرم
از شکاف این درهی عمیق
در تنگههای تنهایی
بگو که مرگ
تنها لبیک فرشتهی غمگینیست
به سوسوی چراغی
در تسلیم
جهان نه تویی
نه پیراهنی که بر تن تو رقص میشود
اما غفلت من که سر میرود
جهان را
در عقربههای چشم تو میبینم
در منقار پرندهای
که آب از گلوی ابر مینوشد
در رقص بادبادکی
که آبنباتهای نعنایی دلهره را
بر کفهای کودک میپاشد
در گشودن پاکتی تیره
که در رفت و آمد پلکهایش
اتاق
طعم ریواس میگیرد
جهان اما
تبسم مردی است
که فاصلهی خود را
با آب نمیداند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه