نوع تعامل «زبان و سیاست» در عصر پسامدرن
زبان سیاستزده یا پرده دودگرفته
حمیدرضا شعیری
زبان شناس و استاد دانشگاه تربیت مدرس
1 پرسش مهمی که در مورد «ربط و نسبت زبان و سیاست» در دنیای امروز مطرح میشود این است که زبان، سیاست را حمل میکند یا سیاست، زبان را؟
ما در جهان امروز، به «زبان سیاستزده» دچار شدهایم. اگر زبان وسیلهای برای مشروعیت بخشیدن به سیاست و قدرت باشد، ما از ذات حقیقی آن دور میشویم و زبان ابزاری بیش در دست ما نیست. این همان چیزی است که زبان را بدون چهره، فاقد کنشگری، بیارزش، تهی از وجود و مکانیکی میکند.
ماهی خارج از آب، قدرت ادامه حیات ندارد، انسان خارج از زبان و بدون زبان میمیرد. زبان شناسان اعتقاد دارند که زبان فرمول مهم دکارتی که عبارت است از «من فکر میکنم، پس من هستم» را به فرمول جدیدی با عنوان «من میگویم، پس من هستم» تغییر داد. بنابراین، وقتی از زبان و سیاست صحبت میکنیم باید از حمل جسد زبان توسط سیاست سخن بگوییم، چرا که دو عنصر «قدرت» و «ایدئولوژی» سبب میشوند تا زبان بسیاری از توانشهای مبنایی خود را از دست داده و فقط محدود به یک توانش شود که آن هم عبارت است از تمرکز بر یک ابژه یا مفهوم مشترک جهت تعمیم و یکسانسازی روابط و بهرهگیری از آن جهت استحکام قدرت.
2 زبان به مثابه مفهوم مشترک و نگرش یکسان بر جهان کنش همان چیزی است که سیاست بر زبان تحمیل کرده و به این ترتیب «هستایش زبان» را ساقط کرده است. سیاست رابطه زبان با جهان را به رابطه عمودی تغییر میدهد. این یعنی اینکه زبان کارکردی تجویزی دارد و آبشخور اندیشگانی خود را از دست داده است. در حالی که حقیقت زبان بر مبنای حقیقت وجودی هر کنشگر صورت میگیرد و بههمین دلیل زبان یک ساختار همشکل و مکانیکی نیست و دارای تکثر صورت و محتواست.
سیاستمداران آنچه را فیلسوف زبان ویتگنشتاین «بازی زبانی» مینامد، زیر سؤال میبرند. چراکه بازی زبانی تجاربی از اندیشه است که سبب کاربرد نامحدود واژگان در دل گفتمان میشوند. همه ما مثال آن عارفی را میدانیم که بعد از سالها ریاضت به نزد مراد خود بازگشت و بر در کوبید. مراد از داخل عمارت پرسید: کیست؟ و عارف جواب داد منم. مراد او را نپذیرفت و از او خواست بازگردد. سالها میگذرد و عارف دوباره بازمیگردد و بر در میکوبد. مراد میپرسد: کیست؟ و اینبار عارف پاسخ میدهد: تویی. و مراد در میگشاید. این داستان نشان میدهد که «من» و «تو» دو واقعیت زبانی هستند که بر عمل و ماهیت سخنگو دلالت مطلق دارند.
3 پییر بوردیو اعتقاد دارد که زبان بر اساس فرآیند حضور سوژه شکل گرفته و سبب میشود تا هر کنشگر بر اساس موقعیت و شرایط اجتماعی و فرهنگی که درون آن قرار دارد به سبک زندگی، نگرش و شیوهای از زیستن دست یابد. این همان چیزی است که او «عادتواره زبانی» مینامد. مفهوم سوژه در نگرش نشانه- معناشناحتی با کنش زنده زبانی درون بافت و موقعیتی کاربردی گره خورده است. اما سیاست جهت مشروعیت بخشیدن به کنشهای خود این استقلال زبانی را از بین میبرد تا به گفتمانی یکسانسازی شده دست یابد و باوری یکسان در مورد جهان را بر همگان القا و تجویز نماید. همین اعمال قدرت سیاسی بر زبان، سبب گسست درونی جوامع میشود و زبان به لایههای پنهان جامعه پناه میبرد یا اگر مقاومت کند به کارزاری برای خشونت بدل میشود.
در همین ماههای اخیر شاهد دو گفتمان «سیاه» و «سفید» در امریکا و عدم تابآوری یکی در برابر دیگری بودیم. وقتی سیاست از تولید زبانی با کارکرد هژمونیک باز میماند، گسست و چندگانگی بروز کرده و جامعه به آشوب یا خشونت رو میآورد. راه حل در این است که سیاست توانش های متعدد زبانی را به زبان بازگرداند که این توانشها عبارتند از «توانش شناختی»، «عاطفی»، «زیباییشناختی»، «ادراکی»، «کنشی»، «پدیدارشناختی» و «اجتماعی-فرهنگی» تا به این ترتیب زبان در فضای تعامل به رشد و بالندگی خود ادامه داده و تنفس نماید.
هرچه جوامع در راستای تطبیق بر هم «بود» و «نمود» زبانی حرکت کنند، اعتماد بین کنشگران جامعه نسبت به یکدیگر افزایش مییابد. هر چه زبان از بود خود و هستایش واقعی خود دور شود، دروغ، فضای بیاعتمادی، گسست و ناامیدی نیز در جوامع افزایش مییابد.
«زبان سیاستزده» مانند پرده دودگرفته است روی هستی چیزها. زبانی که پشت آن را نمیتوان دید و صورت آن نیز چیزی جز مسخشدگی نیست. شاید بههمین دلیل است که شاعر میگوید: «من قطاری دیدم که سیاست میبرد و چه خالی میرفت...»
زبان شناس و استاد دانشگاه تربیت مدرس
1 پرسش مهمی که در مورد «ربط و نسبت زبان و سیاست» در دنیای امروز مطرح میشود این است که زبان، سیاست را حمل میکند یا سیاست، زبان را؟
ما در جهان امروز، به «زبان سیاستزده» دچار شدهایم. اگر زبان وسیلهای برای مشروعیت بخشیدن به سیاست و قدرت باشد، ما از ذات حقیقی آن دور میشویم و زبان ابزاری بیش در دست ما نیست. این همان چیزی است که زبان را بدون چهره، فاقد کنشگری، بیارزش، تهی از وجود و مکانیکی میکند.
ماهی خارج از آب، قدرت ادامه حیات ندارد، انسان خارج از زبان و بدون زبان میمیرد. زبان شناسان اعتقاد دارند که زبان فرمول مهم دکارتی که عبارت است از «من فکر میکنم، پس من هستم» را به فرمول جدیدی با عنوان «من میگویم، پس من هستم» تغییر داد. بنابراین، وقتی از زبان و سیاست صحبت میکنیم باید از حمل جسد زبان توسط سیاست سخن بگوییم، چرا که دو عنصر «قدرت» و «ایدئولوژی» سبب میشوند تا زبان بسیاری از توانشهای مبنایی خود را از دست داده و فقط محدود به یک توانش شود که آن هم عبارت است از تمرکز بر یک ابژه یا مفهوم مشترک جهت تعمیم و یکسانسازی روابط و بهرهگیری از آن جهت استحکام قدرت.
2 زبان به مثابه مفهوم مشترک و نگرش یکسان بر جهان کنش همان چیزی است که سیاست بر زبان تحمیل کرده و به این ترتیب «هستایش زبان» را ساقط کرده است. سیاست رابطه زبان با جهان را به رابطه عمودی تغییر میدهد. این یعنی اینکه زبان کارکردی تجویزی دارد و آبشخور اندیشگانی خود را از دست داده است. در حالی که حقیقت زبان بر مبنای حقیقت وجودی هر کنشگر صورت میگیرد و بههمین دلیل زبان یک ساختار همشکل و مکانیکی نیست و دارای تکثر صورت و محتواست.
سیاستمداران آنچه را فیلسوف زبان ویتگنشتاین «بازی زبانی» مینامد، زیر سؤال میبرند. چراکه بازی زبانی تجاربی از اندیشه است که سبب کاربرد نامحدود واژگان در دل گفتمان میشوند. همه ما مثال آن عارفی را میدانیم که بعد از سالها ریاضت به نزد مراد خود بازگشت و بر در کوبید. مراد از داخل عمارت پرسید: کیست؟ و عارف جواب داد منم. مراد او را نپذیرفت و از او خواست بازگردد. سالها میگذرد و عارف دوباره بازمیگردد و بر در میکوبد. مراد میپرسد: کیست؟ و اینبار عارف پاسخ میدهد: تویی. و مراد در میگشاید. این داستان نشان میدهد که «من» و «تو» دو واقعیت زبانی هستند که بر عمل و ماهیت سخنگو دلالت مطلق دارند.
3 پییر بوردیو اعتقاد دارد که زبان بر اساس فرآیند حضور سوژه شکل گرفته و سبب میشود تا هر کنشگر بر اساس موقعیت و شرایط اجتماعی و فرهنگی که درون آن قرار دارد به سبک زندگی، نگرش و شیوهای از زیستن دست یابد. این همان چیزی است که او «عادتواره زبانی» مینامد. مفهوم سوژه در نگرش نشانه- معناشناحتی با کنش زنده زبانی درون بافت و موقعیتی کاربردی گره خورده است. اما سیاست جهت مشروعیت بخشیدن به کنشهای خود این استقلال زبانی را از بین میبرد تا به گفتمانی یکسانسازی شده دست یابد و باوری یکسان در مورد جهان را بر همگان القا و تجویز نماید. همین اعمال قدرت سیاسی بر زبان، سبب گسست درونی جوامع میشود و زبان به لایههای پنهان جامعه پناه میبرد یا اگر مقاومت کند به کارزاری برای خشونت بدل میشود.
در همین ماههای اخیر شاهد دو گفتمان «سیاه» و «سفید» در امریکا و عدم تابآوری یکی در برابر دیگری بودیم. وقتی سیاست از تولید زبانی با کارکرد هژمونیک باز میماند، گسست و چندگانگی بروز کرده و جامعه به آشوب یا خشونت رو میآورد. راه حل در این است که سیاست توانش های متعدد زبانی را به زبان بازگرداند که این توانشها عبارتند از «توانش شناختی»، «عاطفی»، «زیباییشناختی»، «ادراکی»، «کنشی»، «پدیدارشناختی» و «اجتماعی-فرهنگی» تا به این ترتیب زبان در فضای تعامل به رشد و بالندگی خود ادامه داده و تنفس نماید.
هرچه جوامع در راستای تطبیق بر هم «بود» و «نمود» زبانی حرکت کنند، اعتماد بین کنشگران جامعه نسبت به یکدیگر افزایش مییابد. هر چه زبان از بود خود و هستایش واقعی خود دور شود، دروغ، فضای بیاعتمادی، گسست و ناامیدی نیز در جوامع افزایش مییابد.
«زبان سیاستزده» مانند پرده دودگرفته است روی هستی چیزها. زبانی که پشت آن را نمیتوان دید و صورت آن نیز چیزی جز مسخشدگی نیست. شاید بههمین دلیل است که شاعر میگوید: «من قطاری دیدم که سیاست میبرد و چه خالی میرفت...»
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه