شعر، هیأت شور و شعور




گروه فرهنگی: شعر، مولد شور و شعور است؛ در همه ادوار ادبی، شعر، پاسبان آیین‌ها و آداب و اعتقاداتی بوده است که در باور مردم ریشه داشته‌اند و حافظه جمعی مردم هیچ‌گاه از شعر به مثابه «هنر» و «اندیشه» تهی نبوده است. مخاطبان شعر در هر دو مقام هنر و اندیشه همواره گروه‌های سنی بزرگسال بوده است و کودکان و نوجوانان کمتر از این موهبت برخوردار بوده‌اند. هر چند در دهه‌های اخیر چرخه تولید آثار ادبی در حوزه کودک و نوجوان شتاب بیشتری گرفته است ،اما هنوز تا آن چه می‌تواند مطلوب و مؤثر این جمعیت باشد فاصله زیادی باقی است. سه‌شنبه‌های شعر روزنامه ایران در چند نوبت با تأکید بر جریان ادبیات کودک و نوجوان و ضرورت توسعه آن در مقام الگویی هنری، آموزشی و سرگرمی به ارائه آثاری از شاعران این روزگار اهتمام داشته است. در این نوبت نیز به مناسبت روزهای حَماسه و حُزن حسینی، با انتشار آثاری از شاعران دیروز و امروز شعر کودک و نوجوان بر نقش مؤثر ادبیات در پاسداشت باورها و معارف دینی و انتقال آن به آیندگان تأکید کرده‌ است.

علی باباجانی

1
پرچم سپاه ابر
روی ماه را گرفت
ناگهان
آسمان برق زد
رعد، نوحه خواند
و دل ستاره‌ها شکست
ابر قطره قطره
بر زمین چکید
روی غنچه‌ها نشست
خاک بوی کربلا گرفت
2
بابای من کوهی است محکم
هم‌قد آقای درخت است
خنداندنش کاری است مشکل
گریاندنش هم سخت سخت است
یک روز دیدم توی مسجد
لرزید دست و شانه‌هایش
با «یاحسین» و «یاحسین»اش
یک دفعه اشکی شد صدایش
غمگین شدم رفتم کنارش
لبخند زد تا که مرا دید
مثل گلی نرم و معطر
روی مرا آرام بوسید

بابک نیک‌طلب

ماه خورشید و گل و شبنم رسید
ماه اشک وشیون و ماتم رسید
تازه شد داغ شقایق‌های باغ
باز هم از راه ماه غم رسید
قلب من مثل کبوترها رها
در هوای آشنا پر می‌زند
می‌رود تا دشت سرشار از عطش
خیمه‌ها را یک به یک سر می‌زند
باز می‌پیچد صدای تشنگی
در سکوت سرد صحرای صبور
آسمان ای مهربان آبی رسان
برگلوی تشنه گلهای نور
ای خدا! فردا نمی‌آید چرا؟
باز امشب کودکان لب تشنه‌‌اند
گریه کن ای ابر باران گریه کن
غنچه‌های بی‌زبان لب تشنه‌اند

مهدی مردانی

«بگو چگونه بگویم
دوباره شعر برایت؟
تمام دفتر من را
سیاه کرده عزایت
چگونه از تو بگویم
که مهربان و غریبی
عجب حکایت سختی!
چه سرنوشت غریبی!
گل محمدی من
دهان تشنه چه گفتی؟
چگونه بر سر نیزه
شبیه غنچه شکفتی؟...»

فائزه فرزانه

تشنه‌ام ولی
اشک خاک را نمی‌خورم
سکوت می‌کنم
و کربلا
توی چشم‌هام خیس می‌شود
من غریب درد می‌کشم
از غریبگی‌ست درد من
من که شرم آب‌های تشنه را به دوش می‌کشم
با وجود دردهام
با سکوت گریه می‌کنم
من؛ زمین کربلا!

مریم زندی

یک دسته هیأت این‌جا
یک دسته هیأت آنجا
بر پرچمی نوشته
یک «یا حسین: زیبا
رفتیم توی هیأت
بابا و من دوتایی
بابا به من نشان داد
یک پرچم طلایی
آن را بلند کردم
با یاحسین بر لب
رویش نوشته بودند
جانم فدای زینب...

انسیه موسویان

آرزو دارم صدایم گرم‌تر باشد
تا بخوانم نوحه شب‌های عزاداری
من بخوانم: کو حسین تشنه لب زینب؟
از زمین جوشد صدای گریه و زاری
آرزو دارم که زورم بیشتر باشد
تا که نخلی را به تنهایی بچرخانم
شب که برمی‌گردم از سینه زدن، خانه
مانده باشد روی سینه، جای دستانم
آرزو دارم دل من نرم‌تر باشد
مثل پیرمردهای هیأت بالا
گریه‌ام گیرد بلرزد شانه‌های من
گم شود در های‌هایم روضه آقا
آرزو دارم که تا جان در بدن دارم
داغدار قهرمان کربلا باشم
ای امام مهربان! کاری بکن تا من
تا ابد از دوست‌داران شما باشم

هادی فردوسی

دشت کربلا آن روز
درعطش، شناور بود
غرق دود و خاکستر
غرق خون وخنجر بود
خاک تشنه، آتش را
کاسه کاسه می‌نوشید
از گلوی هر سنگی
خون تازه می‌جوشید
اشک آسمان آن روز
دانه دانه می‌بارید
ابر خسته  بر صحرا
کودکانه می‌بارید
غرق لاله شد صحرا
در بهار عاشورا
پا به پای غم می‌رفت
یادگار عاشورا
سبزه بوی خون می‌داد
غنچه رنگ ماتم داشت
کوه خسته در زنجیر


عمران صلاحی

دجله دجله
رود گریه می‌کنم...
بادها، نوحه خوان
بیدها، دسته زنجیر زن
لاله‌ها، سینه‌زنانِ حرمِ باغچه
بادها، در جنون
بیدها، لاله‌گون
لاله‌ها، غرق خون،
خیمه خورشید سوخت
برگ‌ها، گریه‌کنان ریختند
آسمان، کرده به تن پیرهن تعزیه،
طبل عزا را بنواز ای فلک

یحیی علوی فرد

کودکی که پر کشید و رفت
خالی است جای کوچکش
خاک کربلا همیشه ماند
تشنه صدای کوچکش
داشت غربتی همیشگی
چشم آشنای کوچکش
توی ذهن کربلا هنوز
مانده ردّپای کوچکش
حرف‌های‌ او بزرگ بود
مثل دست‌های‌ کوچکش
ناخدای قلب‌های‌ ماست
قلب با خدای کوچکش

حمید هنرجو

چشم کبوتر
خیس است از غم
زیرا رسیده ماه محرم
او نیز، چون من
اندوه دارد
بر شانه از درد
یک کوه دارد
پر می‌زند باز
تا کربلایت
پیغامی از من
دارد برایت
یک قلب کوچک
در سینه دارد
قلبی شبیه
آیینه دارد
در قلب او هست
یک نام زیبا
آن نام زیبا
مولاست، مولا...

اعظم ایزدی

رفتیم عزاداری
دیشب من و باباجان
با پیرهن مشکی
با چشم و دلی گریان
هنگام عزاداری
درسینه دلم لرزید
درسینه من دیشب
یک باغچه غم رویید
دیشب غم سنگینی
مهمان دل ما شد
در چشم من و بابا
اشک آمد و دریا شد

جعفر ابراهیمی

پرنده گریه می‌کند
پرنده زار می‌زند
و رنگِ غم
به روی باغ‌ها و دشت‌های نوبهار می‌زند
پرنده رنگ غصه، بر تمام آسمان
زمین و کوهسار می‌زند
چرا که روز
روز غصه‌هاست
و روز،
روز گریه‌های بچه هاست!
و روزِ ماتم و بلاست
و روزِ مرگ عاشقان
میان د‌شت کربلاست!

اکرم‌سادات هاشمی پور


بر خیمه ها بر رود
بر خاک تابیدم
شرمنده تابیدم
غمناک تابیدم
ای کاش می مردم
در آسمان آن روز
از بس که تابیدم
بر کودکان آن روز
ای کاش می شد من
جای عمو بودم
یا دست کم جای
یک دست او بودم
تا مشک آبش را
تا خیمه می بردم
یک قطره از آن را
حتی نمی خوردم
آن روز را ای کاش
اصلا نمی دیدم
شرمنده هستم من
از این که خورشیدم

محدثه الماسی

مادر برای من خریده
یک طبل و دو زنجیر کوچک
می گوید عباس علمدار
باشد پناهت شیر کوچک!
آماده بود انگار بغضش
تا بشکند با یک اشاره
از گوشه چشمانش افتاد
یک عالمه ماه و ستاره!
وقتی دلش آرام‌تر شد
بوسید دست کوچکم را
می‌گفت یارب سبزتر کن
سربند سرخ کودکم را
بر روی دوشم دانه دانه
زنجیر چون باران نم نم
از سینه طبل سفیدم
جوشید آواز محرم

شاهین رهنما

1
بچه‌ها
تشنه لب
خیمه‌ها سوخته
چهره خورشید برافروخته
آسمان شاهد پرپرشدنی دیگر است
نوبت پرواز علی اکبر است
2
مشک آب
آفتاب
هر دو خجالت‌زده...
اسب عمو
بی‌سوار آمده...
3
سال‌هاست
از لب عطشان تو
تعزیه‌خوانی شده
قصه عشق تو جهانی شده...
4
صحرای تشنه
صحرای خونی
یک آسمان گرم و آبی
یک پای تاول بسته بر شن‌های خونی
یک مشک خالی
دلواپس لب‌های تشنه
لب‌های خونی
یک نیزه تیز
بر نای خونی
بر دست بابا
خوابیده حالا
یک کودک زیبای خونی
از دور برق نیزه‌ای می‌آید و بعد
بابای خونی...

قیصر امین‌پور

روز عاشوراست
کربلا غوغاست
کربلا آن روز غوغا بود
عشق، تنها بود!
آتشِ سوز و عطش بر دشت می‌بارید
در هجوم بادهای سرخ
بوته‌های خار می‌لرزید
از عَرَق پیشانی خورشید، ‌تر می‌شد
دم به دم بر ریگ‌های داغ
سایه‌ها کوتاه‌تر می‌شد
سایه‌ها را اندک اندک ریگ‌های تشنه می‌نوشید
زیر سوز آتش خورشید
آهن و فولاد می‌جوشید
دشت، غرق خنجر و دشنه
کودکان، در خیمه‌ها تشنه
آسمان غمگین، زمین خونین
هر طرف افتاده در میدان:
اسب‌های زخمی و بی‌زین
نیزه و زوبین
شور محشر بود
نوبتِ یک یار دیگر بود
خطی از مرز افق تا دشت می‌آمد
خط سرخی در میان هر دو لشکر بود
آن طرف، انبوه دشمن
غرق در فولاد و آهن بود
این طرف، منظومه خورشیدِ روشن بود
این طرف، هفتاد سیاره
بر مدار روشن منظومه می‌چرخید
دشمنان، بسیار
دوستان، اندک
این طرف، کم بود و تنها بود
این طرف، کم بود، اما عشق با ما بود
شور محشر بود
نوبت یک یار دیگر بود
باز میدان از خودش پرسید:
«نوبت جولانِ اسب کیست؟»
دشت، ساکت بود
از میان آسمانِ خیمه‌های دوست
ناگهان رعدی گران برخاست
این صدای اوست!
این صدای آشنای اوست!
این صدا از ماست!
این صدای‌ زاده زهراست
«هست آیا یاوری ما را؟»
باد با خود این صدا را برد
و صدای او به سقف آسمان‌ها خورد
باز هم برگشت:
«هست آیا یاوری ما را؟»
انعکاس این صدا تا دورترها رفت
تا دلِ فردا و آن‌سوتر ز فردا رفت
دشت، ساکت گشت
ناگهان هنگامه شد در دشت
باز هم سیاره‌ای دیگر
از مدار روشنِ منظومه بیرون جَست
کودکی از خیمه بیرون جَست
کودکی شورِ خدا در سر
با صدایی گرم و روشن
گفت: «اینک من،
یاوری دیگر»
آسمان، مات و زمین، حیران
چشم‌ها از یکدگر پرسان:
«کودک و میدان؟»
کار کودک خنده و بازی‌ست!
در دل این کودک اما شوق جانبازی‌ست!
از گلوی خسته خورشید
باز در دشت آن صدای آشنا پیچید
گفت: «تو فرزند آن مردی که لَختی پیش
خون او در قلب میدان ریخت!
هدیه از سوی شما کافی است!»
کودک ما گفت:
«پای من در جست‌و‌جوی جای پای اوست!
راه را باید به پایان برد!»
...قصه آن کودک پیروز
سال‌ها سینه به سینه گشته تا امروز
بوی خون او هنوز از باد می‌آید
داستانش تا ابد در یاد می‌ماند
داستان کودکی تنها که شمشیر بلندش کربلا را شخم می‌زد!
خون او امروز در رگ‌های گل جاری‌ست
خون او در نبض بیداری‌ست
خون او در آسمان پیداست
خون او در سرخی رنگین‌کمان پیداست
این زمان، او را
در میان لاله‌های سرخ باید جُست
از میان خون پاک او در آن میدان
باغی از گل رُست
روز عاشوراست
باغِ گل، لب تشنه و تنهاست
عشق اما همچنان با ماست



























آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7432/15/553180/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها