مردی با چشمان حادثه ساز
توطئه در مراسم شمرکشون!
محمد بلوری/ روزنامه نگار
مراسم سالانه «شمرکشون» با حضور مردم مرادآباد، با هلهله و شادی در میدان مقابل خانه مخصوص اعضای شورای ریشسفیدان آبادی برگزار شد. در این مراسم بر تن داوطلب رخت مخصوص شمر ذالجوشن را پوشاندند تا مدت یک هفته گشت سواره خود را آغاز کند.
مردی که نقش شمر را برعهده میگرفت، رضی خرکچی، فروشنده دورهگرد، بود. این مرد سیاه چرده آبلهرو، با طبل برآمده شکم، هیکل خپلهای داشت، مرد مهربان و باانصافی بود که به مشتریانش اجحاف نمیکرد و با گرانفروشی میانهای نداشت. دفترچهای داشت برای سیاهه نام خانمهایی که نسیه جنس میخریدند؛ چون بیسواد بود، پس از گشت روزانه، از مرد همسایهاش میخواست که نام نسیهبرها را در دفترچهاش برای او بنویسد.
آن روز مرد و زن و بچهها در میدان جمع شده بودند تا مراسم «رختپوشانی» بر تن میرزا رضی را تماشا کنند. در مراسم آغاز کوچه گردی شمر، امسال تماشاگران شاهد بدعتی بودند که میرزا رضی بر ریشسفیدان آبادی تحمیل کرده بود. او با این شرط حاضر شده بود رخت شمر بپوشد که برخلاف مراسم سالانه «شمرکشی» بهجای اسب، گشت درآبادی را سوار بر الاغ محبوبش آغاز کند و دلیل آورده بود الاغ محبوبش او را سوار بر حیوان غریبه ببیند از غصه دق میکند! و چون هیچ مردی حاضر نشده بود لباس سرخ شمر را برتن کند پیرمردان به ناچار تن به خواسته او داده بودند. در میدان آبادی، طبق رسم دیرینشان مردان و کودکان لباس عیدشان را پوشیده بودند و زنان و دختران رخت سرخ برتن داشتند و پسربچهها بر بام خانهها نشسته و برشاخه درختان آویخته بودند تا یک صحنه تماشایی را ببینند.
مشاطهها با روبانهای قرمز، الاغ را آراستند و به پیشانیاش مرکب سرخ زدند. آنگاه چکمههایی کهنه که یک لنگهاش از پنجه وا رفته دهن باز کرده بود به پایش کردند. کلاه خودی رنگ کرده با یک پر خروس بر پیشانی که از بادیه مسی فرم گرفته بود، بر سرش گذاشتند و کمکش کردند یک شنل سرخ بپوشد. آنگاه در میان فریاد شادی جمعیت سوار الاغش شد و راه افتاد. سیل تماشاگران، هلهله کنان بهدنبالش جریان یافت.
سوار بر الاغش با گذر از کوچههایی به میدان اصلی که درخت کهنسال «حاجت» در حاشیه آن قد برداشته رسیده بود که الاغ شروع به جفتک انداختن کرد. این جفتکاندازی چنان جفتپاهای عقباش را بالا میانداخت و بر گردنش پیچ و تاب میداد که میرزا رضی روی حیوان بالا و پایین میپرید و افسار حیوان چموش را محکم گرفته بود تا پایین پرت نشود. الاغ وحشیانه با لگداندازیهایش عرعرکنان در میان لبهای از هم دریده دندانهایش را بهم فشرده بود و از دردی که میکشید، با بیتابی به بدنش پیچ و تابی میداد و هر لحظه، هر دو پایش را هرچه بیشتر رو به بالا پرت میکرد تا اینکه با شدت پیچ و تاب و حرکات وحشیانه حیوان میرزا رضی از روی الاغ به بالا پرت شد و با شدت بر زمین افتاد. تماشاگرانی که شاهد این صحنه بودند با پرتاب میررضی بر زمین با این باور که استخوانهایش شکسته است به طرفش هجوم بردند. با احتیاط دستها و پاهایش را گرفتند و از زمین بلندش کردند و به قهوهخانهای در حاشیه میدان بردند و در حال بیهوشی، دراز به دراز به روی یک میز خواباندند.
مردمی که با شتاب به میدان هجوم میآوردند الاغ وحشتزده را میدیدند که چشمانش از حدقه بیرون زده بود. از شدت درد شیهه میکشید با بیتابی به خود میپیچید و جفتکانداز دور میدان میدوید. از میان جمعیت مردی فریاد زد:
- طناب بیاورید. طناب...
با انداختن حلقه طناب بر گردن حیوان، بر زمیناش انداختند چند مرد پاهایش را بستند پاهایش را طناب پیچ کردند در حالی که از درد همچنان به سر و گردن و بدنش پیچ و تاب میداد.
به پیرمرد سپید مویی راه دادند تا از میان جمع خودش را به الاغ میررضی رساند. خم شد، پس از معاینه سر و تن، در جستوجویی بوکشان روی تن حیوان، لای دو پای عقبیاش بیشتر سر خم کرد و آنگاه با چهرهای در هم از خشم رو به جمعیت کرد و گفت:
- نشادور...! نامردها نشادور به ما تحت حیوان فرو برده! و دیوانهاش کردهاند. آب و صابون بیارید. عجله کنید.
و چند نفر به طرف قهوهخانه دویدند تا به دستور پیرمرد باتجربه عمل کنند...!
ادامه دارد
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه