بسیج وبسیجی تداوم ایثار واخلاص در جامعه




محمد شفیعی
رزمنده بسیجی‌
بعد از انقلاب من هم مثل بسیاری از مردم ایران با فرمان امام خمینی(ره) عضو بسیج ملی شدم. از سال 59-58 در مقرمان که پایگاه شمیرانات بود به‌عنوان بسیجی فعال بودم. آن زمان وقتی منافقان دیدند که نمی‌توانند نقشی در رأس مملکت داشته باشند، دست به اسلحه شدند و به‌همراه گروه فرقان، شخصیت‌ها را ترور می‌کردند. یکی از برنامه هایشان هم شناسایی و ترور بسیجی‌ها بود. تیپ اکثر بچه بسیجی‌ها ساده بود. یعنی بعد از انقلاب برادران بسیجی را معمولاً با شلوار خاکی، پیراهن روی شلوار و کتانی می‌شناختند. این گروه‌ها وقتی این تیپ آدم‌ها را در کوچه و خیابان می‌دیدند ترور می‌کردند و کاری نداشتند که آن فرد چه مسئولیتی داشت و چه کاره بود.
خانه ما آن زمان در محله خاوران بود و جزو کسانی بودم که در پایگاه‌های بسیج نیرو جذب می‌کردم. برای همین بارها از جانب این گروه‌ها تهدید شدم و برایم در حیاط خانه نامه انداختند که دست از فعالیتم بردارم. اما من توانسته بودم اکثر همشهری‌هایم را جذب بسیج کنم و مسئول آموزش‌شان هم باشم.در آن ایام بارها مسجد منطقه خاوران را به رگبار بستند اما ما کوتاه نیامدیم و به کارمان ادامه می‌دادیم.
وقتی هم که جنگ تحمیلی شروع شد به‌عنوان نیروی داوطلب بسیجی به جبهه رفتم. اولین عملیاتی که شرکت کردم عملیات شکستن حصر آبادان بود.بعد از آن عملیات «فتح المبین» بعد از آن هم عملیات «بیت المقدس» بود. در این دو عملیات خیلی از دوستانم که باهم به جبهه رفته بودیم شهید شدند. دو سال به‌طور ثابت در مناطق جنگی حضور داشتم که در این مدت عملیات‌های مختلفی انجام شد. ازجمله عملیات والفجر 4، بدر، خیبر، رمضان، کربلای 5 و مرصاد که در بعضی از این عملیات‌ها مجروح شدم و الان 46 درصد جانبازی دارم.
در عملیات والفجر 4 که خیلی عملیات موفقی نبود، مسئول مخابرات بودم. من و تعدادی دیگر از بچه‌ها محاصره شدیم و حدود 24 ساعت مقاومت کردیم، اما در نهایت از بی‌آبی یا خونریزی شدید اکثر بچه‌ها شهید و مجروح شدند. بعد از چند روز حدود 30 نفرمان موفق شدیم نجات پیدا کنیم و به عقب برگردیم. یکی از بچه‌های آموزش و پرورش به اسم «جوادی»  بود که هردو دستش قطع شده بود،  من دست و پایش را تا آنجا که امکانات بود برایش پانسمان کردم و راهی اش کردم تا به عقب برگردد اما وقتی خودمان داشتیم برمی گشتیم دیدم که وسط راه شهید شده است.همه ما بسیجی‌ها داوطلبانه به جبهه رفتیم و تا جایی که در توان داشتیم با کمترین امکانات با دشمنان متجاوز مقابله کردیم وهر یک از ما که شهید می‌شد همه به او غبطه می‌خوردیم، اما پرقدرت راه آنان را ادامه می‌دادیم.
در عملیات خیبرکه یکی از عملیات‌های پرخطر و پرحادثه جنگ بود، حضور داشتم که منجر به اسارتم شد. در این عملیات وقتی به جزیره مجنون حمله شد، امام فرمان داد هرطور شده باید این جزیره را حفظ کنیم. آن موقع گردان کناری ما موفق نشده بود خط را بشکند و جلو برود، برای همین ما در محاصره افتادیم. متأسفانه فرمانده گردان ما برادر «حسن زمانی» همان اول عملیات شهید شد. ناچار به گردان دستورعقب نشینی داده شد و فقط 8-7 نفرآنجا ماندیم که در محاصره قرارگرفته واسیر شدیم. عراقی‌ها ما را به پشت خط خودشان بردند و حدود 24 ساعت آنجا بودیم، بعد ما را به مقر خودشان که عقب‌تر بود، بردند. همان موقع هواپیمای ایرانی آنجا را بمباران کرد. در آن گرد وخاک 3 نفر از آن جمع که اسیر شده بودیم موفق شدیم به سمت مرز خودمان فرار کنیم. 24 ساعت طول کشید تا ازمنطقه دشمن بگذریم و به نیروهای خودمان برسیم. بلافاصله بعد از بازگشت درمرحله بعدی عملیات شرکت کردیم و با هدف گرفتن جاده العماره به خط زدیم، اما موفق نشدیم و عقب نشینی کردیم. یادم می‌آید آن موقع عراقی‌ها با توپ نفر می‌زدند! در میان ما دو برادر کرجی بودند که درعملیات یکی از این برادرها را با تانک زدند. برادر بزرگ‌تر وقتی این صحنه را دید خواست که پیش او برود اما همه جلویش را گرفتیم و گفتیم دوباره همه‌مان را اسیر می‌کنند و با همه ناراحتی که تک تک‌مان داشتیم به هر زوری بود راضی‌اش کردیم و به عقب برگشتیم. از این دست اتفاقات بسیار پیش می‌آمد که عزیزانمان جلوی چشم‌مان پرپر می‌شدند و کاری از دستمان بر نمی‌آمد. اما باز کوتاه نمی‌آمدیم چون نسبت به وظیفه‌ای که داشتیم احساس مسئولیت داشتیم و می‌دانستیم که باید تا آخرین نفس بجنگیم.
در نهایت اگر بخواهم از تجربه‌ام و حسم به‌عنوان یک بسیجی در این سال‌ها بگویم، به این موارد باید اشاره کنم که من از سالی که وارد سپاه شدم در جایگاه‌های مختلف یعنی قرارگاه، ستاد، مناطق عملیاتی و... خدمت کرده‌ام. بعد از جنگ تحمیلی و در سال‌های اخیر که جنگ در سوریه و مبارزه با داعش پیش آمد من دوباره فعالیت هایم را بیشتر کردم و برای تشکیل گردان‌های «فاتحین» که تمرکز فعالیت‌شان روی پشتیبانی گردان‌های رزمی سوریه و عراق است، مأمور شدم. آنجا من بازهم کار جذب و آموزش نیرو را انجام می‌دادم و خودم هم یکی، دوبار به منطقه رفتم. در این سال‌ها هم بسیجی‌های دوران دفاع مقدس را دیدم، هم بسیجی‌های نسل جدید را، به‌نظرم در کل از نظر روحیات و اهداف تفاوتی باهم ندارند. البته بعضی مواقع می‌بینم که بسیجی‌های نسل جدید پرشورتر از ما بسیجی‌های دوران دفاع مقدس هستند که اتفاق بسیار خوبی است.


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7510/15/562367/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها