پریدن در چهار دقیقه
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
آنوقتها که دانشجوی تئاتر بودم و دستم از دنیای تئاتر مرکز هم کوتاه بود به همین آمدنهای گاهبهگاه تهران و دیدن تئاترهای گاهبهگاه خوش بود. یکبار در همین آمدنها بود که نمایش «خواب در فنجان خالی» نوشته نغمه ثمینی را دیدم. تئاتری که کیومرث مرادی کارگردانی کرده بود. نمایشی که بسترش خانوادهای قجری بود و بعدها هم که نشر نی این نمایشنامه را منتشر کرد. همیشه اما این نمایشنامه در خاطرم مانده است. نمایشنامهای در رفت و آمد رؤیا و خیال و واقعیت. و حالا بعد از سالها دوباره به نمایشنامهای از نغمه ثمینی برخورد میکنم با نام «چهار دقیقه و همان چهار دقیقه» که این نمایشنامه را هم نشر نی منتشر کرده است. نشر نی بعد از نمایشنامههای «دور تا دور دنیا» که در قطع جیبی منتشر میکند بخش دیگری را باز کرده با عنوان «جهان نمایش» که در این بخش هم به نمایش میپردازد. به تئوری و نمایشنامههایی برای اجرا و نمایشنامههایی برای خواندن. نشری که خیلی آرام و بیهیاهو دارد بخش مغفول مانده ادبیات نمایشی را پوشش میدهد. اینکه میگویم مغفول مانده به این معنی نیست که کسی به این نمایشنامهها یا تئوریها نپرداخته است بلکه من فکر میکنم هرچه از تئاتر بنویسیم کم است. تئاتر بخش مهمی از دموکراسی است و پرداختن به آن یعنی وارد شدن به دموکراسی و تمرین دموکراسی. تئاتر بخشهای مغفول زندگی را به ما نشان میدهد. آدرس میدهم به نمایشنامه «هملت». همان که شکسپیر در آن نمایشنامه «تلهموش» را اجرا میکند تا بخش مغفول زندگی عمویش را به تصویر بکشد. این یعنی شکسپیر میداند چه کاری از تئاتر بر میآید. واقعاً از تئاتر چه کاری بر میآید؟
بیایید برویم به نمایشنامه «چهار دقیقه و همان چهار دقیقه» دو نمایشنامهای که همدیگر را کامل میکنند. ثمینی در مقدمه کتاب از سختیهای نوشتن این نمایشنامه نوشته است. نمایشنامهای که ایدهاش در استانبول به سراغش میآید و آن را در حال و هوای استانبول مینویسد و آدم را با خودش به دل این شهر میبرد. نمایشنامهای که در غیاب شکل میگیرد. غیاب و همیشه غیاب. یعنی همیشه یکی در میان نیست. یکی نیست و همیشه باید بهدنبال آن بود. این نمایشنامه این غیاب را به دل شهر تاریخی استانبول برده است و جذابیتهای این شهر را در عاشقی و زندگی و روزمرگی به نمایش گذاشته است. در این یادداشت هیچ قصد ندارم به نقد این نمایشنامه بپردازم. فقط میخواهم بگویم نغمه ثمینی آدم رفت و آدم میان خیال و واقعی است. او بیشتر در خیال به سر میبرد. گاهی در روزمره و زندگی عادی حضور پیدا میکند. اما این گاهی یعنی نبودن. یعنی نیست شدن. یعنی غیاب. اینطوری است که این نمایشنامهها شکل گرفتهاند.
اینجای پشت جلد کتاب را مینویسم: «چرا سعی نمیکنی منو خوشبخت کنی. همین الان، همین الان منو خوشبخت کن.
ـ چطوری میتونم همین الان؟
ـ چهار دقیقه وقتداری منو خوشبخت کنی. خودت توی فیلمت میگی چهار دقیقه کم نیست. زیاده. تو چهار دقیقه میشه عاشق شد. میشه خندید. پرید. میشه جهید. میشه از مرز گذشت...»
اینطوری که در همین چهار دقیقه خیلی کارها میشود انجام داد. میشود بهقول نغمه ثمینی خندید، پرید و جهید.
داستاننویس
آنوقتها که دانشجوی تئاتر بودم و دستم از دنیای تئاتر مرکز هم کوتاه بود به همین آمدنهای گاهبهگاه تهران و دیدن تئاترهای گاهبهگاه خوش بود. یکبار در همین آمدنها بود که نمایش «خواب در فنجان خالی» نوشته نغمه ثمینی را دیدم. تئاتری که کیومرث مرادی کارگردانی کرده بود. نمایشی که بسترش خانوادهای قجری بود و بعدها هم که نشر نی این نمایشنامه را منتشر کرد. همیشه اما این نمایشنامه در خاطرم مانده است. نمایشنامهای در رفت و آمد رؤیا و خیال و واقعیت. و حالا بعد از سالها دوباره به نمایشنامهای از نغمه ثمینی برخورد میکنم با نام «چهار دقیقه و همان چهار دقیقه» که این نمایشنامه را هم نشر نی منتشر کرده است. نشر نی بعد از نمایشنامههای «دور تا دور دنیا» که در قطع جیبی منتشر میکند بخش دیگری را باز کرده با عنوان «جهان نمایش» که در این بخش هم به نمایش میپردازد. به تئوری و نمایشنامههایی برای اجرا و نمایشنامههایی برای خواندن. نشری که خیلی آرام و بیهیاهو دارد بخش مغفول مانده ادبیات نمایشی را پوشش میدهد. اینکه میگویم مغفول مانده به این معنی نیست که کسی به این نمایشنامهها یا تئوریها نپرداخته است بلکه من فکر میکنم هرچه از تئاتر بنویسیم کم است. تئاتر بخش مهمی از دموکراسی است و پرداختن به آن یعنی وارد شدن به دموکراسی و تمرین دموکراسی. تئاتر بخشهای مغفول زندگی را به ما نشان میدهد. آدرس میدهم به نمایشنامه «هملت». همان که شکسپیر در آن نمایشنامه «تلهموش» را اجرا میکند تا بخش مغفول زندگی عمویش را به تصویر بکشد. این یعنی شکسپیر میداند چه کاری از تئاتر بر میآید. واقعاً از تئاتر چه کاری بر میآید؟
بیایید برویم به نمایشنامه «چهار دقیقه و همان چهار دقیقه» دو نمایشنامهای که همدیگر را کامل میکنند. ثمینی در مقدمه کتاب از سختیهای نوشتن این نمایشنامه نوشته است. نمایشنامهای که ایدهاش در استانبول به سراغش میآید و آن را در حال و هوای استانبول مینویسد و آدم را با خودش به دل این شهر میبرد. نمایشنامهای که در غیاب شکل میگیرد. غیاب و همیشه غیاب. یعنی همیشه یکی در میان نیست. یکی نیست و همیشه باید بهدنبال آن بود. این نمایشنامه این غیاب را به دل شهر تاریخی استانبول برده است و جذابیتهای این شهر را در عاشقی و زندگی و روزمرگی به نمایش گذاشته است. در این یادداشت هیچ قصد ندارم به نقد این نمایشنامه بپردازم. فقط میخواهم بگویم نغمه ثمینی آدم رفت و آدم میان خیال و واقعی است. او بیشتر در خیال به سر میبرد. گاهی در روزمره و زندگی عادی حضور پیدا میکند. اما این گاهی یعنی نبودن. یعنی نیست شدن. یعنی غیاب. اینطوری است که این نمایشنامهها شکل گرفتهاند.
اینجای پشت جلد کتاب را مینویسم: «چرا سعی نمیکنی منو خوشبخت کنی. همین الان، همین الان منو خوشبخت کن.
ـ چطوری میتونم همین الان؟
ـ چهار دقیقه وقتداری منو خوشبخت کنی. خودت توی فیلمت میگی چهار دقیقه کم نیست. زیاده. تو چهار دقیقه میشه عاشق شد. میشه خندید. پرید. میشه جهید. میشه از مرز گذشت...»
اینطوری که در همین چهار دقیقه خیلی کارها میشود انجام داد. میشود بهقول نغمه ثمینی خندید، پرید و جهید.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه