در خبرها آمده بود که خانه پدری احمد محمود تخریب شد
«نه فقط آوار شدن یک خانه در اهواز...»
ارمغان بهداروند
شاعر
خانهای که زادگاه کلمه باشد نه فقط یک خانه با در و دیوار و پنجره، که جهان موجزی است با بیشمار جمعیت که همه لااقل نسبتی سببی با هم دارند. نسبتی که میتواند به خواندن قصهای، شعری پا گرفته باشد و به حق همین نان و نمک میتواند سهمالارثی هم برای هر کدام از این جمعیت ایجاد کند. حقی نانوشته اما محترم که در ملاحظات شهروندی، برای خودش حساب و کتابی دارد. حالا هر کدام از شما حتماً با خواندن همین چند خط، احتمالاً خانههایی را در خاطر آوردهاید که به همین نسبت از آنها سهمی داشتهاید: خانهای که مثلاً میتواند یکی از خانههای یوش در مازندران، یا یکی از خانههای خیابان زرتشت یا خانهای در کوچهای در دزاشیب یا خانهای در لالهزار تهران یا هر کجای دیگر جهان باشد که روزی کسی بهنام نیما، کسی بهنام اخوان، کسی بهنام جلال، کسی بهنام سیمین، کسی بهنام ابتهاج یا هر نام دیگر که در آن خانه، خودش را خرج کرده باشد که میراثی برای ما باقی بگذارد. میراثی که مسئولیتزاست و بود و نبودش باید آن جمعیت را سرد و گرم کند. در این سالها هر کدام از ما با شکلهای رنجآور این مسئولیت مواجه بودهایم. روزی از سرقت هویتی مفاخر خویش که به هزار آیه ایرانیاند رنج میبریم و روزی از بدسلیقگیهای تندیسسازان بازاری گلایهمند میشویم و دیگر روز سوگوار تخریب شبانه خانههای تاریخی خویش میگردیم. نمیدانم خطاب این رنج تازه دقیقاً کدام وزیر و وکیل میتواند باشد اما این را خوب میدانم که خراب کردن خانه پدری احمد محمود که میتوانست بخشی از تاریخ مجسّم ادبیات این روزگار باشد، خودکشی دستهجمعی ماست که نبض او در کتابهایش میتپد و این ماییم دقیقاً ماییم که ریههایمان از آوار آن خانه، پر از خروار خروار خاک فراموشی و فرصتسوزیست. احمد محمود از معدود نامهای ادبیات روزگار ماست که برای به خاطر آوردنش هیچ نیازی به مرحمت گوگل و ویکیپدیا نیست و نشانیاش چنان سرراست هست که گم نشود. یادمان باشد نتیجه این سربرگرداندن ساده و خود را به ندیدن زدن صاحبان تصمیم، نه آوار شدن یک خانه در اهواز که بیاهمیت بودن ادبیات و جهل به جهانی است که بینصیبان، به جد و جهد مستندات هویتی برای خود جعل میکنند تا به چشم بیایند. متأسفانه آن خانه خم شد و این خرابی پیش چشم است و نمیشود آن را مثل تندیس بیشباهت به «شهریار» در موزه مشاهیر از چشمها پنهان کرد. به همین چند خط از «زمین سوخته» که حال و احوال اهواز در روزهای رمنده جنگ است، آن خانه و آن خانهنشین را یاد میکنم:
«گنجشکها تو شاخ و برگ انبوه درخت کنار، که وسط حیاط است سر و صدا راه انداختهاند. عصر که میشود، گنجشکها، دستهدسته هجوم میآورند به درخت کنار و غروب که میشود، درخت کنار از گنجشک سیاهی میزند.»
شاعر
خانهای که زادگاه کلمه باشد نه فقط یک خانه با در و دیوار و پنجره، که جهان موجزی است با بیشمار جمعیت که همه لااقل نسبتی سببی با هم دارند. نسبتی که میتواند به خواندن قصهای، شعری پا گرفته باشد و به حق همین نان و نمک میتواند سهمالارثی هم برای هر کدام از این جمعیت ایجاد کند. حقی نانوشته اما محترم که در ملاحظات شهروندی، برای خودش حساب و کتابی دارد. حالا هر کدام از شما حتماً با خواندن همین چند خط، احتمالاً خانههایی را در خاطر آوردهاید که به همین نسبت از آنها سهمی داشتهاید: خانهای که مثلاً میتواند یکی از خانههای یوش در مازندران، یا یکی از خانههای خیابان زرتشت یا خانهای در کوچهای در دزاشیب یا خانهای در لالهزار تهران یا هر کجای دیگر جهان باشد که روزی کسی بهنام نیما، کسی بهنام اخوان، کسی بهنام جلال، کسی بهنام سیمین، کسی بهنام ابتهاج یا هر نام دیگر که در آن خانه، خودش را خرج کرده باشد که میراثی برای ما باقی بگذارد. میراثی که مسئولیتزاست و بود و نبودش باید آن جمعیت را سرد و گرم کند. در این سالها هر کدام از ما با شکلهای رنجآور این مسئولیت مواجه بودهایم. روزی از سرقت هویتی مفاخر خویش که به هزار آیه ایرانیاند رنج میبریم و روزی از بدسلیقگیهای تندیسسازان بازاری گلایهمند میشویم و دیگر روز سوگوار تخریب شبانه خانههای تاریخی خویش میگردیم. نمیدانم خطاب این رنج تازه دقیقاً کدام وزیر و وکیل میتواند باشد اما این را خوب میدانم که خراب کردن خانه پدری احمد محمود که میتوانست بخشی از تاریخ مجسّم ادبیات این روزگار باشد، خودکشی دستهجمعی ماست که نبض او در کتابهایش میتپد و این ماییم دقیقاً ماییم که ریههایمان از آوار آن خانه، پر از خروار خروار خاک فراموشی و فرصتسوزیست. احمد محمود از معدود نامهای ادبیات روزگار ماست که برای به خاطر آوردنش هیچ نیازی به مرحمت گوگل و ویکیپدیا نیست و نشانیاش چنان سرراست هست که گم نشود. یادمان باشد نتیجه این سربرگرداندن ساده و خود را به ندیدن زدن صاحبان تصمیم، نه آوار شدن یک خانه در اهواز که بیاهمیت بودن ادبیات و جهل به جهانی است که بینصیبان، به جد و جهد مستندات هویتی برای خود جعل میکنند تا به چشم بیایند. متأسفانه آن خانه خم شد و این خرابی پیش چشم است و نمیشود آن را مثل تندیس بیشباهت به «شهریار» در موزه مشاهیر از چشمها پنهان کرد. به همین چند خط از «زمین سوخته» که حال و احوال اهواز در روزهای رمنده جنگ است، آن خانه و آن خانهنشین را یاد میکنم:
«گنجشکها تو شاخ و برگ انبوه درخت کنار، که وسط حیاط است سر و صدا راه انداختهاند. عصر که میشود، گنجشکها، دستهدسته هجوم میآورند به درخت کنار و غروب که میشود، درخت کنار از گنجشک سیاهی میزند.»
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه