دختری که در زندان زاده شد
محمد بلوری - قسمت پانزدهم/ روز جدایی مهتاب از دختر شیرخوارهاش، در شیرخوارگاه زندان زنان صحنه غمانگیزی را ترسیم کرده بود. زن و شوهری که به تشخیص دادستان تهران، صلاحیت سرپرستی کودک را داشتند به زندان آمده بودند تا در مراسم قانونی، فرزند مهتاب را بهعنوان فرزندخوانده تحویل بگیرند و با خودشان ببرند.
زنان زندانی در سالن شیرخوارگاه حلقه بسته و شاهد این صحنه غمانگیز بودند. مهتاب قنداق فرزندش را به سینه فشرده بود و چشمهای نگران و غم زدهاش را با بیقراری به اطراف میگرداند.
رئیس زندان رضایتنامه دادستانی را نشانش داد و گفت:
- مهتاب خانم، این زوج از خانواده محترمی هستند که فرزندی ندارند و مشتاق هستند آزاده کوچولوی شما را به فرزندی قبول کنند. هرچند شما یک مادر هستید و جدایی همیشگی از فرزند برای یک مادر بسیار غمانگیز و دردناک است. حالا این آقا و خانم به اینجا آمدهاند تا فرزند شما را تحویل بگیرند.
مهتاب رو برگرداند و نگاهشان کرد. انگار میخواست از زیر پوست صورت زن و شوهر تا اعماق وجودشان نفوذ کند و اندازه مهربانیشان را نسبت به فرزندش بسنجد. زن را دید که دست هایش را بهسوی او دراز کرد تا کودک شیرخواره را در بغل بگیرد.
یکباره ترس پشیمانی بهجانش نشست و عرق سردی روی شقیقههایش جوشید. زنان زندانی با چشمانی گریان این صحنه را تماشا میکردند و گوشه چارقد را به گونههای خیسشان میکشیدند، مهتاب جلوتر رفت. کودکش را توی بغلش گذاشت. لحظهای با چشمهای پر از اشک به بچهاش زل زد و با لحنی سرشار از تمنا گفت:
- دوستش داشته باشید. دردانه ام، این یادگار عشق من و پدر خدا بیامرزش را به شما میسپارم.
آنگاه صورت خیس از اشکش را در موهای طلایی کودک فرو برد و با عمق سینه بویید. زنهای زندانی که شاهد این صحنه بودند به گریه افتادند و صدای هقهق بلند شد. مهتاب خم شد و رضایتنامهای را که روی میز بود امضا کرد و به نگهبانی که او را از سلول آورده بود، گفت:
-بریم دیگر
به پای در سالن که رسید سربرگرداند و رو به زن گفت:
- خانم خواهش میکنم آزاده صداش کنید.
چند روز بعد که برای ملاقات با مهتاب رفته بودم، یکی از زنان نگهبان برایم تعریف کرد: شبها مهتاب که میخواهد بخوابد بالش کوچک آزادهاش را به سینهاش میفشارد و با نفسهای عمیق بو میکشد تا با عطر موهای فرزندش بخوابد و من به یاد شبهای این مادرغمگین افتادم که روسری آبی مادرگمشدهاش را میبویید تا بخوابد.
٭٭٭
با گذشت پانزده سال از این ماجرا در یک غروب پاییزی، خیابان ناصرخسرو تن به شلاق تند باران سپرده بود و همچون ساقههای سربی و مواج به کف سربی خیابان فرود میآمد. مدیر یک مسافرخانه، در پاگیر پلهها پشت میزش نشسته بود و از یک لنگه در ورودی، خیابان باران زده را تماشا میکرد. زنی را دید که با چمدانی در دست وارد شد از پلهها بالا آمد و پای میزش ایستاد. زن لاغراندام و بلند قدی بود که یک بارانی خاکستری به تن داشت و چند تار از موهای خاکستری اش از زیر روسری آبی، روی پیشانیاش چسبیده بود. سر تا پا خیس شده بود. مهتاب بود که با صدای خسته و غم زدهای گفت:
- آقا سلام یک اتاق میخواستم.
مرد مسافرخانهچی به چهره افسردهاش خیره شد و پرسید:
- ببخشید شناسنامه همراهتان هست؟
مهتاب جواب داد:
- یک اتاق تک نفره میخواستم آقا، اما شناسنامه همراهم نیست.
صبح همان روز از زندان آزادش کرده بودند با یک برگه موقت آزادی که به دستش دادند و رئیس زندان گفته بود:
- ساعتی پیش بیگناهی ات در قتل همسرت طی نامهای از دادستان تهران به زندان ابلاغ شد. باید تا طی مراحل قانونی که معمولاً یک روز طول میکشد امروز هم میهمان ما در این زندان باشی اما سزاوار نبود با وجود بیگناهی تا فردا تو را اینجا نگه داریم. تصمیم گرفتم امروز آزادت کنم و خودمان مقررات قانونی را انجام میدهیم. فقط فردا سری به ما بزن تا برگههایی را هم امضا کنی. فردا که آمدی شناسنامهات را تحویلت میدهیم و برگه آزادیات را به تو میدهیم.
مهتاب بهت زده به رئیس زندان نگاه کرد و پرسیده بود:
- پس وصیتنامه رسمی برادرخوانده شوهر مرحومم در اعتراف به قتل از طرف دادگاه جنایی تأیید شده و قضات این دادگاه پس از پانزده سال زندان من را در کشته شدن مهرداد خدابیامرز بی گناه تشخیص دادهاند؟
- درسته مهتاب خانم شنیدهاید که میگن آدم بی گناه تا پای چوبه دار میره اما بالای دار نمیره، ما هم خوشحال هستیم بی گناهیات بالاخره برای قضات ثابت شده و حالا باید از ما خداحافظی کنی. عجله کن خانم ساعتی هم زودتر از این زندان خلاص شی، باز غنیمت است.
مهتاب در بیرون آمدن از اتاق رئیس زندان، قدمی بهسوی در برداشته بود که ایستاد و به فکر ماند، نگاه غم زدهاش را به او برگرداند و گفت:
- اما دخترم چی. باید پیداش کنم آدرسی از محل اقامت پدر و مادرخواندهاش باید داشته باشید؟
ادامه دارد
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه