خاطرات یک دیپلمات
روایت گمشده
فاروق الشرع / وزیر خارجه سابق سوریه
مترجم: حسین جابری انصاری
دوران مدرسه و مصدق
محیط خانوادگی من همانند دیگر سوریها، محیطی ملی بود و «موفق الشرع» از جمله افرادی بود که سنگ بنای «جنبش بعث» را در استان «درعا» گذاشتند. او کتابخانه غسانی و بعد «مرکز قومی عربی» که خود تأسیس و اداره کرد را پایگاه اساسی خود برای تبلیغ نوگرایی و آزادی قرار داده بود. خواهران او بهعنوان مثال در جنبش زنان راه افتاده در آغاز دهه ۱۹۵۰ فعال بودند و از وجهه همراه با احترامی در میان عشایر سنتی «حوران» برخوردار بودند. بیتردید پدرشان «محمد شرع» که فرانسویها او را محکوم به اعدام کرده بودند، در کسب این جایگاه توسط آنها نقش اساسی داشت.
در دبیرستان اشتیاق زیادی به بحث و جدلهای سیاسی داشتیم و بهدنبال حریف میگشتیم. گاه وارد جدال کلامی تند درباره تحولات روز میشدیم که در آن دوره بسیار هم زیاد بود. انقلاب ۱۹۵۲ در «مصر» و «افسران آزاد» و «جمال عبدالناصر»، انقلاب «محمد مصدق» در «ایران» و ملی شدن [صنعت] نفت در سال ۱۹۵۳، «پیمان بغداد» در عهد «نوری سعید» در «عراق» و حمله گسترده علیه ناسیونالیستهای سوری که همگی متهم به ترور سرهنگ «عدنان مالکی» در سال ۱۹۵۵ شدند، ملی شدن «کانال سوئز» و جنگ سه جانبه علیه «مصر» در سال ۱۹۵۶ و انقلاب [چهارده] ژوئیه ۱۹۵۸ در «عراق» که با وجود همراه بودن با خشونت، انعکاس مثبت خود را در سراسر منطقه داشت.
تلاش «اخوان المسلمین» برای ترور «جمال عبدالناصر» در سال ۱۹۵۴ را محکوم کردیم، اما در عین حال اعدام اخوانیها پس از ترور، را تأیید نکردیم و از این خوشحال شدیم که دانستیم برخی رهبران «بعث» در «دمشق»، تلاش برای ترور را محکوم، اما از اقدام «عبدالناصر» به اعدام اعضای «اخوان المسلمین» راضی نیستند. شاید چیزی که بر تکاپوها و مناقشههای ما غلبه داشت و در شکلگیری زودهنگام آگاهی سیاسی ما نیز سهمی ایفا کرد، خوانش ما از رویدادها در آن زمان بود، که با تغییر زمانه، تغییر زیادی نکرد زیرا این خوانش تنها بر شعارها و برخورد واکنشی استوار نبود و بر نگاهی درازمدت و قطب نمایی بنا نهاده شده، که عقل حافظ آن بود. من بهعنوان یک دانشآموز دبیرستانی در دهه ۱۹۵۰، از عمق جان بر این باور بودم که شجاعت تنها در صورتی که با حکمت همراه شود، ارزش واقعی خود را خواهد یافت.
کشمکشهای سیاسی در داخل و خارج «سوریه» در میان ما دانشآموزان نیز به شکل بحثهای تند و جدال و ستیزهایی منعکس میشد و گاه ما را از درس خواندن و خوب گوش دادن به درس معلمان باز میداشت و برخی اوقات حتی باعث میشد از جزئیات مشکلات و مصیبتهای مادی و طبی غفلت کنیم که خانوادههای ما با آن روبهرو بودند. پدرم بیش از یک سال، بیمار بود و من وضعیت سلامتی او را از نزدیک دنبال نمیکردم. برادرم «علی»، پدر را به پزشکی در «درعا» و متخصصی در «دمشق» میبرد و میآورد. بالاخره جراحی ناموفق روی پدر انجام و موجب شد، هفتهها و ماهها با درد شدید، در بستر بیفتد. پدر نمیپذیرفت که داروهای مسکن بخورد و من ناله پیوسته و بدون توقف او را تا ساعتهای پایانی شب، میشنیدم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه