رونوشتی از زخم
آرزو سبزوار قهفرخی
«لبکوک» نخستین مجموعه شعر آرزو سبزوار قهفرخی است. شاعر جوانی که با انتخاب در جایزه غزل حسین جلالپور به جامعه ادبی امروز معرفی شد. لبکوک لبریز از روایاتی است که از دقیقهها و دغدغههای زن امروز رونوشت شدهاند و از زخمی مینویسد که شاید به مدد ادبیات بتواند آن را علاج کند. همین جدی گرفتن رویکردهای زنانه در شعر با تأکید بر واقعیتآفرینیها میتواند تفرد این دفتر باشد. این مجموعه که دربرگیرنده 31 غزل است توسط نشر ایهام منتشر شده است.
از مردمان ده گرفته تنگ، رویش را
مردی مباد از چارقد یک تار مویش را!
آن دختری که مادرش میگفت «سنگین باش»
لبریز کرد از چشمهای خود سبویش را!
قلبش دهی کوچک، که در آن دهخدایی نیست
عشقش همان شهری که شبها آرزویش را...
زن قبل و بعد خانه شوهر، غمی زیباست
با لطف سیلی سرخ کرده نیمرویش را!
از مرد خاطرخواه خود، پنهان کند تا کی
هرشب صدای گریه زیر پتویش را؟
با سرمهای خوشبخت در آیینه میبیند
راز سکوت چشمهای راستگویش را
با دست پر برگشته امشب شوهرش از شهر
از پشت کوه آورده میهمان، خُلق و خویش را...
دارد به پایان میرساند سوزنی غمگین
گلدوزی پرنقش بالشت هوویش را!»
هر وقت در فکر است درد شانه اش نیست
مادر که دیگر شانه مردانه یادش نیست
گاهی فراموشی برای یک پدر خوب است
بیمهری فرزند خوشبختانه یادش نیست
خود را به نادانی زدیم و زود بخشیدیم
با هر بدی گفتند: «این دیوانه یادش نیست»
دل، پیرمردی خسته که از خانه بیرون زد
حالا که برگشتهست راه خانه یادش نیست
با بوسهای ابریشمی، دود از دلش برخاست
شمعی که بعد از خواب، آن پروانه یادش نیست
گفتی خرام کردهای گفتم خدا رو شکر!
ای غم، تو را در سرخوشی ویرانه یادش نیست
«لبکوک» نخستین مجموعه شعر آرزو سبزوار قهفرخی است. شاعر جوانی که با انتخاب در جایزه غزل حسین جلالپور به جامعه ادبی امروز معرفی شد. لبکوک لبریز از روایاتی است که از دقیقهها و دغدغههای زن امروز رونوشت شدهاند و از زخمی مینویسد که شاید به مدد ادبیات بتواند آن را علاج کند. همین جدی گرفتن رویکردهای زنانه در شعر با تأکید بر واقعیتآفرینیها میتواند تفرد این دفتر باشد. این مجموعه که دربرگیرنده 31 غزل است توسط نشر ایهام منتشر شده است.
از مردمان ده گرفته تنگ، رویش را
مردی مباد از چارقد یک تار مویش را!
آن دختری که مادرش میگفت «سنگین باش»
لبریز کرد از چشمهای خود سبویش را!
قلبش دهی کوچک، که در آن دهخدایی نیست
عشقش همان شهری که شبها آرزویش را...
زن قبل و بعد خانه شوهر، غمی زیباست
با لطف سیلی سرخ کرده نیمرویش را!
از مرد خاطرخواه خود، پنهان کند تا کی
هرشب صدای گریه زیر پتویش را؟
با سرمهای خوشبخت در آیینه میبیند
راز سکوت چشمهای راستگویش را
با دست پر برگشته امشب شوهرش از شهر
از پشت کوه آورده میهمان، خُلق و خویش را...
دارد به پایان میرساند سوزنی غمگین
گلدوزی پرنقش بالشت هوویش را!»
هر وقت در فکر است درد شانه اش نیست
مادر که دیگر شانه مردانه یادش نیست
گاهی فراموشی برای یک پدر خوب است
بیمهری فرزند خوشبختانه یادش نیست
خود را به نادانی زدیم و زود بخشیدیم
با هر بدی گفتند: «این دیوانه یادش نیست»
دل، پیرمردی خسته که از خانه بیرون زد
حالا که برگشتهست راه خانه یادش نیست
با بوسهای ابریشمی، دود از دلش برخاست
شمعی که بعد از خواب، آن پروانه یادش نیست
گفتی خرام کردهای گفتم خدا رو شکر!
ای غم، تو را در سرخوشی ویرانه یادش نیست
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه