روایتی از زندگی جوانی رؤیاپرداز اما ناامید
مریم شهبازی
خبرنگار
«شبهای روشن»، داستان کوتاهی از«فئودور داستایفسکی» است. ماجرایی عاشقانه که در زمره نخستین نوشتههای او به شمار میآید. اگر پیشتر زندگینامه این نویسنده روس را خوانده باشید شباهتهایی میان او با شخصیت اصلی این داستان خواهید یافت و چه بسا که بگویید او از مردی نوشته که بخشهایی از زندگی اش را زیسته است. شبهای روشن درباره مرد 26 سالهای است که زندگی واقعی اش فرق چندانی با اوهامی که در سر
می پروراند ندارد؛ مردی جوان، شبیه راوی اغلب نوشتههای داستایفسکی که بیشتر به شبحی بینام و نشان میماند با افکار مالیخولیایی و البته سرگردان. جالب اینجا که تا پایان داستان حتی از نام او هم با خبر نمیشویم. همان ابتدای داستان، در گفتههای شخصیت اصلی، متوجه تنهایی اش میشویم و اینکه هرگز رابطه دوستانه عمیق یا عاشقانهای را تجربه نکرده. او آنقدر خیال پرداز است که طی پیاده رویهای شبانهاش تا خانه حتی وارد گفتوگو با پنجره و در و دیوار خانهها میشود، آنچنان که جایی میگوید:«وقتی از خیابان رد میشوم مثل این است که خانهها میخواهند به استقبالم بیایند. با همه پنجرههای خود به من نگاه میکنند و با زبان بیزبانی با من حرف میزنند. یکی میگوید: «سلام، حالتان چطور است؟ حال من هم شکر خدا بد نیست. همین ماه مه میخواهند یک طبقه رویم بسازند.» یا یکی دیگر میگوید: «حالتان چطور است؟ فردا بناها میآیند برای تعمیر من!» یا سومی میگوید: «چیزی نمانده بود آتشسوزی بشود. وای نمیدانید چه هولی کردم!» و از این جور حرفها.» در یکی از همین پیاده رویهای شبانه، متوجه زن جوانی میشود که گوشهای ایستاده و گریه میکند، شرایط به گونهای پیش میرود که با یکدیگر آشنا میشوند و البته این گفتوگو با شرط عجیبی از سوی زن ادامه پیدا میکند: «باید مواظب دلتان باشید وعاشق من نشوید.» دیدارهای این دو، پنج شب و البته یک روز ادامه پیدا میکند، هر مرتبه هم به روی نیمکتی، همان حول و حوش اولین دیدارمی نشینند و از آنچه بر زندگیشان گذشته میگویند. جوان داستان که دیگر عاشق شده جرأت ابراز آن را ندارد، تا آنکه بالاخره پرده از احساس قلبی اش برمی دارد و... باقی داستان بماند برای وقتی که خودتان به سراغ ترجمه سروش حبیبی رفتید؛ داستان کوتاهی است اما روایت زیبایی دارد که با قدرت داستایفسکی در کنارهم ردیف کردن کلمات همراه شده، داستان مردی ناشناس که ماجرای دیدار خود با «ناستنکا» را با شما در میان میگذارد.خواندن این کتاب زمان چندانی نمیگیرد.
شبهای روشن
نوشته: فئودور داستایفسکی
ترجمه:سروش حبیبی
نشر ماهی
خبرنگار
«شبهای روشن»، داستان کوتاهی از«فئودور داستایفسکی» است. ماجرایی عاشقانه که در زمره نخستین نوشتههای او به شمار میآید. اگر پیشتر زندگینامه این نویسنده روس را خوانده باشید شباهتهایی میان او با شخصیت اصلی این داستان خواهید یافت و چه بسا که بگویید او از مردی نوشته که بخشهایی از زندگی اش را زیسته است. شبهای روشن درباره مرد 26 سالهای است که زندگی واقعی اش فرق چندانی با اوهامی که در سر
می پروراند ندارد؛ مردی جوان، شبیه راوی اغلب نوشتههای داستایفسکی که بیشتر به شبحی بینام و نشان میماند با افکار مالیخولیایی و البته سرگردان. جالب اینجا که تا پایان داستان حتی از نام او هم با خبر نمیشویم. همان ابتدای داستان، در گفتههای شخصیت اصلی، متوجه تنهایی اش میشویم و اینکه هرگز رابطه دوستانه عمیق یا عاشقانهای را تجربه نکرده. او آنقدر خیال پرداز است که طی پیاده رویهای شبانهاش تا خانه حتی وارد گفتوگو با پنجره و در و دیوار خانهها میشود، آنچنان که جایی میگوید:«وقتی از خیابان رد میشوم مثل این است که خانهها میخواهند به استقبالم بیایند. با همه پنجرههای خود به من نگاه میکنند و با زبان بیزبانی با من حرف میزنند. یکی میگوید: «سلام، حالتان چطور است؟ حال من هم شکر خدا بد نیست. همین ماه مه میخواهند یک طبقه رویم بسازند.» یا یکی دیگر میگوید: «حالتان چطور است؟ فردا بناها میآیند برای تعمیر من!» یا سومی میگوید: «چیزی نمانده بود آتشسوزی بشود. وای نمیدانید چه هولی کردم!» و از این جور حرفها.» در یکی از همین پیاده رویهای شبانه، متوجه زن جوانی میشود که گوشهای ایستاده و گریه میکند، شرایط به گونهای پیش میرود که با یکدیگر آشنا میشوند و البته این گفتوگو با شرط عجیبی از سوی زن ادامه پیدا میکند: «باید مواظب دلتان باشید وعاشق من نشوید.» دیدارهای این دو، پنج شب و البته یک روز ادامه پیدا میکند، هر مرتبه هم به روی نیمکتی، همان حول و حوش اولین دیدارمی نشینند و از آنچه بر زندگیشان گذشته میگویند. جوان داستان که دیگر عاشق شده جرأت ابراز آن را ندارد، تا آنکه بالاخره پرده از احساس قلبی اش برمی دارد و... باقی داستان بماند برای وقتی که خودتان به سراغ ترجمه سروش حبیبی رفتید؛ داستان کوتاهی است اما روایت زیبایی دارد که با قدرت داستایفسکی در کنارهم ردیف کردن کلمات همراه شده، داستان مردی ناشناس که ماجرای دیدار خود با «ناستنکا» را با شما در میان میگذارد.خواندن این کتاب زمان چندانی نمیگیرد.
شبهای روشن
نوشته: فئودور داستایفسکی
ترجمه:سروش حبیبی
نشر ماهی
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه