مرگِ بلیغ هنرمند
ارمغان بهداروند
شاعر
این روزها به شنیدن بسیاری از نامها میتوانیم بگوییم: «غایب!» نامهایی که نمیتوان غمِ غیبتشان را بیلکنت بر زبان آورد؛ در تقویم کرونا، سهم هنر از قافله غیبت آنقدر غیرقابل باور بوده است که به حسرت و از روی دلداری خویش بگوییم: «یاران عزیز آن طرف بیشترند.»
خالقان خاطرههای جمعی، مرگ بلیغتری دارند و خلوت شدن روزگار از حضور التیامبخش آنها به تولید اضطراب و روانپریشی در جامعه مخاطب دامن میزند. فرق غالب غیبت اهالی هنر با دیگر غیبتها را باید در القا و ایفای روحیه تابآوری و تحملبخشی فردی و جمعی دانست؛ فضیلتی که به غایت میتواند در نوزایی روانی جامعه و بهبود بداحوالیها طبابت کند و به خیرخواهی و امیدواری نسخه شفا بنویسد.
اپیکور فیلسوف یونانی برتری انسان را نسبت به موجودات زنده دیگر در آن میداند که آدمی میتواند با استفاده از ابزار فکری، عالیترین لذت را برای زندگی خود تأمین کند، نه لذتی لحظهای و گذرا بلکه مجموعهاحساس خوشایندی که از چیرگی بر دردهای جسمی و رهایی از مزاحمتها و اختلالهای روانی برمیخیزد. بدین وصف هنر میتواند یکی از عوامل این چیرگی باشد و فقدان هر کدام از هنرمندان که توازنی میان «هستها» و «بایدها»ی زیستی ما تدارک دیدهاند، میتواند خُسران جمعی تلقی شود. سرمایه تلقی شدن هنر در ساحت اندیشه به ارتقای این اعتبار دامن میزند و انقطاع برخورداری از این سرمایه برای نسلهای بعدی، وجه دیگری از دردمندانهتر بودن فراق هنرمندان است که فقط با یادآوری این فرضیه که آیا او به تمامی آنچه که میخواسته است آفریده است و دیگر اینکه آیا تجربه و دانش او چنان که باید ثبت و ضبط شده است؟
قصدم این است بگویم که شاید بقای هنرمند به واسطه ثبت آفریدههایش تضمینشده باشد اما اطلاع از «خودبودگی»ها و «خودآفرینی»هاست که باید از حی و حیات هنرمند استخراج شود و در منظر امروزیان قرار گیرد و به فرداییان پیشکش شود؛ در چنین موقعیتی میتوان با مسأله فقدان آگاهانهتر مواجه شد و رنج آن را تاب آورد؛ و اصالت این گفته سوگیال را تجربه کرد که «میتوان حتی به نحوی اسرارآمیز برای رنج سپاسگزار بود.» رنج فقدان را باید با پذیرش واقعیت فقدان تاب آورد اما گاه که سرمایهای به ناگهان مفقود میشود این واقعیت آزاردهندهتر از همیشه با ما روبهرو میشود؛ از خودمان بپرسیم آیا نسل ما و نسل در راه به اَبَرهنرمندان هم چنان محتاج است و اگر پاسخ این پرسش بلی باشد با آنچه که اکنون میتواند انقراضِ اَبَرهنرمندان نام بگیرد چه سرنوشتی باید برای هنر متصور شد. پیشوند نام بسیاری از هنرمندان همروزگار ما «زندهیاد» شده است و برخی نیز به «خودمرگی» مبتلایند که مصیبت اش هیچ کم از مصیبت فقدان نیست. قطار فقدان توقف ندارد؛ از هر چه و هر کس که میتواند از دشواری این رنج بکاهد، بخواهیم در غنیمت دانستن زندگانِ هنر و زندهیادانِ هنر کم نگذارند.
شاعر
این روزها به شنیدن بسیاری از نامها میتوانیم بگوییم: «غایب!» نامهایی که نمیتوان غمِ غیبتشان را بیلکنت بر زبان آورد؛ در تقویم کرونا، سهم هنر از قافله غیبت آنقدر غیرقابل باور بوده است که به حسرت و از روی دلداری خویش بگوییم: «یاران عزیز آن طرف بیشترند.»
خالقان خاطرههای جمعی، مرگ بلیغتری دارند و خلوت شدن روزگار از حضور التیامبخش آنها به تولید اضطراب و روانپریشی در جامعه مخاطب دامن میزند. فرق غالب غیبت اهالی هنر با دیگر غیبتها را باید در القا و ایفای روحیه تابآوری و تحملبخشی فردی و جمعی دانست؛ فضیلتی که به غایت میتواند در نوزایی روانی جامعه و بهبود بداحوالیها طبابت کند و به خیرخواهی و امیدواری نسخه شفا بنویسد.
اپیکور فیلسوف یونانی برتری انسان را نسبت به موجودات زنده دیگر در آن میداند که آدمی میتواند با استفاده از ابزار فکری، عالیترین لذت را برای زندگی خود تأمین کند، نه لذتی لحظهای و گذرا بلکه مجموعهاحساس خوشایندی که از چیرگی بر دردهای جسمی و رهایی از مزاحمتها و اختلالهای روانی برمیخیزد. بدین وصف هنر میتواند یکی از عوامل این چیرگی باشد و فقدان هر کدام از هنرمندان که توازنی میان «هستها» و «بایدها»ی زیستی ما تدارک دیدهاند، میتواند خُسران جمعی تلقی شود. سرمایه تلقی شدن هنر در ساحت اندیشه به ارتقای این اعتبار دامن میزند و انقطاع برخورداری از این سرمایه برای نسلهای بعدی، وجه دیگری از دردمندانهتر بودن فراق هنرمندان است که فقط با یادآوری این فرضیه که آیا او به تمامی آنچه که میخواسته است آفریده است و دیگر اینکه آیا تجربه و دانش او چنان که باید ثبت و ضبط شده است؟
قصدم این است بگویم که شاید بقای هنرمند به واسطه ثبت آفریدههایش تضمینشده باشد اما اطلاع از «خودبودگی»ها و «خودآفرینی»هاست که باید از حی و حیات هنرمند استخراج شود و در منظر امروزیان قرار گیرد و به فرداییان پیشکش شود؛ در چنین موقعیتی میتوان با مسأله فقدان آگاهانهتر مواجه شد و رنج آن را تاب آورد؛ و اصالت این گفته سوگیال را تجربه کرد که «میتوان حتی به نحوی اسرارآمیز برای رنج سپاسگزار بود.» رنج فقدان را باید با پذیرش واقعیت فقدان تاب آورد اما گاه که سرمایهای به ناگهان مفقود میشود این واقعیت آزاردهندهتر از همیشه با ما روبهرو میشود؛ از خودمان بپرسیم آیا نسل ما و نسل در راه به اَبَرهنرمندان هم چنان محتاج است و اگر پاسخ این پرسش بلی باشد با آنچه که اکنون میتواند انقراضِ اَبَرهنرمندان نام بگیرد چه سرنوشتی باید برای هنر متصور شد. پیشوند نام بسیاری از هنرمندان همروزگار ما «زندهیاد» شده است و برخی نیز به «خودمرگی» مبتلایند که مصیبت اش هیچ کم از مصیبت فقدان نیست. قطار فقدان توقف ندارد؛ از هر چه و هر کس که میتواند از دشواری این رنج بکاهد، بخواهیم در غنیمت دانستن زندگانِ هنر و زندهیادانِ هنر کم نگذارند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه