تعهد به فراموشی
علیرضا نراقی
منتقد
اغلب آثار تلویزیونی و سینمایی که به تاریخ پیوند میخورند، با پرسش از میزان مطابقت خود با واقعیت آن تاریخی که نمایش میدهند، روبهرو هستند، اما اصلیترین پاسخی که سازندگان آثار به این پرسش میدهند این است که آنها مورخ نیستند و تعهدی به تاریخ و مطابقت روایت خود با آن ندارند. این پاسخ صحیح و قانع کننده است، اما مرزهایی دارد.
عدم تعهد به تاریخ در اثری تاریخی، به هیچ وجه نمیتواند مطلق باشد. درست است که سازندگان اثر داستانی متعهد به داستان خود و جاذبههای دراماتیک هستند و تاریخ بهانهای است برای گفتن آن داستان، اما پذیرش اثر توسط تماشاگر به باورپذیر جلوه دادن تاریخی که داستان در آن رخ میدهد نیز، وابسته است. با همه تفاوتها و تغییرات، باید نمایش یک برهه تاریخی با ذهنیت تماشاگر و اگر معاصر باشد، با تجربه مخاطب از آن دوره مناسبت و قرابت داشته باشد.
سازنده یا سازندگان یک اثر روی کاغذ، این آزادی را دارند که مثلاً دهه 1360 خورشیدی را شبیه به هر دهه دیگر، یا حتی شبیه به همین امروز بازسازی کنند، اما این با تصور و تجربه مخاطب از دورهای که تنها حدود 4 دهه از آن میگذرد تناقض دارد و این تناقض علاوه بر لطمه زدن به کیفیت و باورپذیری اثر، تاریخ را به مثابه حقیقتی تجربه شده بیمعنا میسازد. دیگر حقایق تجربه شده اعتبار ندارند و هر چیزی را میتوان در هر ظرفی ارائه داد. آشفتگی یعنی همین فضای بیمعنایی که دیگر صدق و کذب در آن بیمرز و بیتفاوت است.
سریال «میخواهم زنده بمانم» ساخته شهرام شاهحسینی که در شبکه نمایش خانگی پخش شده است و بتازگی فصل اول آن به اتمام رسیده، نمونه بارزی از بیتعهدی به تاریخ و مغشوش ساختن هر حقیقتی است. سریال با شعار تبلیغاتی روایتی از دهه شصت پخش شد. دهه شصت برای همه ایرانیان دهه حساسی است؛ تحولات مهم آن دهه، بذرهای آن چیزی است که امروز برداشت میکنیم.
تجربیات ما از آن دهه غریب، شاید بیشتر از گنجایش یک دهه معمولی است، شاید به اندازه یک قرن است! جنگ، منازعات سیاسی شدیدی که سرشار از مناقشه، قهر، خشونت و حذف بودند؛ حسابرسی به گذشته و دادگاههای متعدد؛ صورت ها، پوششها و نمادسازیهای جدید اجتماعی، رکود و تحریم فزاینده، آرمانخواهی و روح جمعی تودهای غالب، تاریکی و ترس، امید و افق برای فردایی متفاوت و... تنها کلیات گذرای بخشی از تجربیاتی است که همه ایرانیان در دهه شصت گذراندند. این تراکم رخداد و تغییر، دهه شصت را تا امروز تازه و گرم نگه داشته است.
بیراه نیست اگر بگوییم حتی کودکان امروز، همینها که دهه 90 به دنیا آمدهاند، هنوز با فرهنگی که دهه شصت در آموزش و مناسبات اجتماعی ساخته شد و قانونی که در التهابات آن دهه نوشته شد و احساساتی که در آن دهه در جان شهروندان کاشته شد، تربیت و آموخته میشوند. پس دهه شصت دهه مردهای نیست که با مظاهری از هر دهه و دورهای دیگر، بتوان بسادگی آن را بزک کرد و چیزی بیهویت را به جای دههای سراسر هویت زده به خورد مخاطب داد. از هر گوشه «میخواهم زنده بمانم» بیتعهدی به تاریخ میبارد. از پارچه و دوخت لباس تا خانه و مبلمان درون آن، از تاریخ انتشار و جلد کتابی که شخصیتها بهم هدیه میدهند تا زبان و ادبیات جاری در دیالوگها، کمتر نشانی از دهه شصت میتوان پیدا کرد. این مسأله درخصوص داستان کار هم وجود دارد. پرسش اساسی در خصوص داستان سریال این است که آیا اصلاً امکان رخ دادن در آن بستر را داشته است؟
تاریخ، رخدادها و در نتیجه داستانها را به خود مقید میکند. اغلب شخصیتهای سریال و داستانی که دارند، با التهابات دهه شصت بیارتباط است. ما در سریال خیابان و زمینه اجتماعی نمیبینیم. این نکته حتی در کارگردانی و فضای بصری سریال هم مشهود است. سریال نمای باز یا نمای معرفی بسیار کم دارد، بیشتر نماها بستهاند و مکانها هیچگاه به شکل پیوسته و معناداری شناسانده نمیشوند. این فضا به داستان و فرم سریال ماهیتی انتزاعی داده است که گویی در هر دوره دیگری میتواند ساخته شود. فروپاشی تاریخ امری آشناست، که دلایل متفاوتی دارد، اما همه دلایل نتیجهای جز فراموشی و دستکاری حقیقت ندارند.
گاه تلاش برای فراموشی، سیاسی است. مثلاً میدانیم که در ترکیه سیاستی کلان در تولید سرگرمی وجود دارد تا تاریخ را بازتعریف و با توجه به افقهای مورد نظر سیاستمداران امروز این کشور، دگرگون سازد. گاه فراموشی نوعی واکنش اجتماعی است، مردمان میخواهند دورهای سخت را فراموش کنند و از آن واقعیت تازهای بسازند، ابتدا از آن دوره نوستالژی میسازند و اگر نتیجه نداد، راه تازهای برای دستکاری در حقیقت پیدا میکنند. به نظر میرسد «میخواهم زنده بمانم» نشانهای از راهی تازه برای فراموشی دهه شصت است.
منتقد
اغلب آثار تلویزیونی و سینمایی که به تاریخ پیوند میخورند، با پرسش از میزان مطابقت خود با واقعیت آن تاریخی که نمایش میدهند، روبهرو هستند، اما اصلیترین پاسخی که سازندگان آثار به این پرسش میدهند این است که آنها مورخ نیستند و تعهدی به تاریخ و مطابقت روایت خود با آن ندارند. این پاسخ صحیح و قانع کننده است، اما مرزهایی دارد.
عدم تعهد به تاریخ در اثری تاریخی، به هیچ وجه نمیتواند مطلق باشد. درست است که سازندگان اثر داستانی متعهد به داستان خود و جاذبههای دراماتیک هستند و تاریخ بهانهای است برای گفتن آن داستان، اما پذیرش اثر توسط تماشاگر به باورپذیر جلوه دادن تاریخی که داستان در آن رخ میدهد نیز، وابسته است. با همه تفاوتها و تغییرات، باید نمایش یک برهه تاریخی با ذهنیت تماشاگر و اگر معاصر باشد، با تجربه مخاطب از آن دوره مناسبت و قرابت داشته باشد.
سازنده یا سازندگان یک اثر روی کاغذ، این آزادی را دارند که مثلاً دهه 1360 خورشیدی را شبیه به هر دهه دیگر، یا حتی شبیه به همین امروز بازسازی کنند، اما این با تصور و تجربه مخاطب از دورهای که تنها حدود 4 دهه از آن میگذرد تناقض دارد و این تناقض علاوه بر لطمه زدن به کیفیت و باورپذیری اثر، تاریخ را به مثابه حقیقتی تجربه شده بیمعنا میسازد. دیگر حقایق تجربه شده اعتبار ندارند و هر چیزی را میتوان در هر ظرفی ارائه داد. آشفتگی یعنی همین فضای بیمعنایی که دیگر صدق و کذب در آن بیمرز و بیتفاوت است.
سریال «میخواهم زنده بمانم» ساخته شهرام شاهحسینی که در شبکه نمایش خانگی پخش شده است و بتازگی فصل اول آن به اتمام رسیده، نمونه بارزی از بیتعهدی به تاریخ و مغشوش ساختن هر حقیقتی است. سریال با شعار تبلیغاتی روایتی از دهه شصت پخش شد. دهه شصت برای همه ایرانیان دهه حساسی است؛ تحولات مهم آن دهه، بذرهای آن چیزی است که امروز برداشت میکنیم.
تجربیات ما از آن دهه غریب، شاید بیشتر از گنجایش یک دهه معمولی است، شاید به اندازه یک قرن است! جنگ، منازعات سیاسی شدیدی که سرشار از مناقشه، قهر، خشونت و حذف بودند؛ حسابرسی به گذشته و دادگاههای متعدد؛ صورت ها، پوششها و نمادسازیهای جدید اجتماعی، رکود و تحریم فزاینده، آرمانخواهی و روح جمعی تودهای غالب، تاریکی و ترس، امید و افق برای فردایی متفاوت و... تنها کلیات گذرای بخشی از تجربیاتی است که همه ایرانیان در دهه شصت گذراندند. این تراکم رخداد و تغییر، دهه شصت را تا امروز تازه و گرم نگه داشته است.
بیراه نیست اگر بگوییم حتی کودکان امروز، همینها که دهه 90 به دنیا آمدهاند، هنوز با فرهنگی که دهه شصت در آموزش و مناسبات اجتماعی ساخته شد و قانونی که در التهابات آن دهه نوشته شد و احساساتی که در آن دهه در جان شهروندان کاشته شد، تربیت و آموخته میشوند. پس دهه شصت دهه مردهای نیست که با مظاهری از هر دهه و دورهای دیگر، بتوان بسادگی آن را بزک کرد و چیزی بیهویت را به جای دههای سراسر هویت زده به خورد مخاطب داد. از هر گوشه «میخواهم زنده بمانم» بیتعهدی به تاریخ میبارد. از پارچه و دوخت لباس تا خانه و مبلمان درون آن، از تاریخ انتشار و جلد کتابی که شخصیتها بهم هدیه میدهند تا زبان و ادبیات جاری در دیالوگها، کمتر نشانی از دهه شصت میتوان پیدا کرد. این مسأله درخصوص داستان کار هم وجود دارد. پرسش اساسی در خصوص داستان سریال این است که آیا اصلاً امکان رخ دادن در آن بستر را داشته است؟
تاریخ، رخدادها و در نتیجه داستانها را به خود مقید میکند. اغلب شخصیتهای سریال و داستانی که دارند، با التهابات دهه شصت بیارتباط است. ما در سریال خیابان و زمینه اجتماعی نمیبینیم. این نکته حتی در کارگردانی و فضای بصری سریال هم مشهود است. سریال نمای باز یا نمای معرفی بسیار کم دارد، بیشتر نماها بستهاند و مکانها هیچگاه به شکل پیوسته و معناداری شناسانده نمیشوند. این فضا به داستان و فرم سریال ماهیتی انتزاعی داده است که گویی در هر دوره دیگری میتواند ساخته شود. فروپاشی تاریخ امری آشناست، که دلایل متفاوتی دارد، اما همه دلایل نتیجهای جز فراموشی و دستکاری حقیقت ندارند.
گاه تلاش برای فراموشی، سیاسی است. مثلاً میدانیم که در ترکیه سیاستی کلان در تولید سرگرمی وجود دارد تا تاریخ را بازتعریف و با توجه به افقهای مورد نظر سیاستمداران امروز این کشور، دگرگون سازد. گاه فراموشی نوعی واکنش اجتماعی است، مردمان میخواهند دورهای سخت را فراموش کنند و از آن واقعیت تازهای بسازند، ابتدا از آن دوره نوستالژی میسازند و اگر نتیجه نداد، راه تازهای برای دستکاری در حقیقت پیدا میکنند. به نظر میرسد «میخواهم زنده بمانم» نشانهای از راهی تازه برای فراموشی دهه شصت است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه