سه شنبه های شعر


نشر خوزان
به جای گالیله می نویسم
مجموعه شعر
بهروز جلالی

ازکدام سمت پرنده می‌وزد این بادهای بنفش
ازکدام سمت؟
بگو! این استخوان بیرون‌زده از تابوت
باید به تو اقتدا کند
یا به لکه‌ای از ماه
که بر گوشه بال طیاره جا مانده است
«دو مدال سیاه» ساده‌ترین تعبیر چشم‌هایت بود
و صاعقه، واضح‌ترین رونوشت دیروز
از کدام سمت پرنده می‌‌آید مرد دوره گرد؟
وقتی سایه مخدوش‌اش در انتهای آیینه عقب‌گرد
می‌کند

برای خودم نامه می‌نویسم گاهی
دیده‌اید؟!
نامه بنویسم و گریه کنم در آن نامه برای خودم
گاهی
همه اینها یعنی «پل»
که نداشته باشی رگ و ریشه
خط می‌خوری
(خط- خطی، نه!؟)
پیرمردی که میدان کوچک را دور می‌زند با عصا
با عصا می‌زند روی سرِ زمین
(سرزمین گالیله)
دیده‌اید!؟
رگی؟ ریشه‌ای؟ لابد...
دارد برای خودش گریه می‌کند و دور می‌شود
دور می‌شود و گریه می‌کند
این نامه‌ای که من دارم به جای گالیله می‌نویسم
گریه کردن دارد
یا پل‌هایی که در نامه بعد...

انتشارات بن
زخم عتیق مِه
پرویز حسینی

با تو حرف می‌زنم
به من نگاه کن!
یادت باشد که بعد از ما
فقط کلمه می‌ماند
و درخت اگر خاموش بماند
فرقی با سنگ ندارد
می‌دانم از فلسفه خوشت نمی‌آید
اما با شعر میانه خوبی داری
من هم می‌گویم کلمه اگر شعر نباشد کلمه نیست
و درخت اگر کلمه نباشد شعر نیست
حالا فهمیدی چه گفتم؟
خودت را به آن راه نزن!
یادت نرود!
می‌خواهم کلمه باشی
درخت باشی
شنگ نباشی...!

گفته بودم
بسیار سال‌ها بیایند و بروند
و دیوارها بمانند
و درها را
بسی دست‌های ناشناس
باز و بسته کنند
در آیینه‌ها
گیسوان شاداب تری شانه می‌شود
و پشت‌پرده‌ها
سایه دلارام دیگری می‌خرامد
بسیار سال‌ها بیایند و بروند
و ما نباشیم که به شب‌ها
فانوس برافروزیم
مگر نگفته بودم؟!
 
مه روبنده از چهره بر‌نمی‌گیرد
عشق سکه‌ سیمینی است
 فرو افتاده از جیب مرگ
 
در سینه‌ام گلی فسرده
 هنوز خواب
سوسن‌های  سوخته می‌بیند

از صدایم عکس انداخته‌ام
نشر سیب سرخ
بهرنگ قاسمی

به چشم‌هایت کویر تعارف کردند
و در دهانت سی و دو حرف ریختند
یک قالب بینی
و دو حجره گوش را
آن گاه
سرب مذاب را روی صورتت پاشیدند
و با کویری از نگاه عمیق
به سراغ موهایت آمدند
آمده بودند از لبانت واژه بسایند
آمده بودند
پیراهنی را به اندامت تهمت زنند
با جنون شب‌ها
نقطه به نقطه
مردمک چشم‌هایت را پرسه زدند
و روی خط به خط دست‌هایت
ذره بینی جای کردند
هر کاری که دوست داشتند کردند
هر کاری که
دوست داشتن را
گریه می‌انداخت کردند
قلاب گرفتند
گریه انداختند
تا فکرت را به مشت بگیرند
همه کار کردند
و هیچ نکردند
تو آنجا که بودی
هم نبودی...

نشر مهر و دل
رسوب غارنشینی در ژن
مجموعه شعر
حسن متین‌راد

برادرم را
تابوت دوسالگی برد
و کفش‌هاش را دم در گذاشتند
تا من
ما با شماره به دنیا می‌آمدیم
پنج بالش
پنج بشقاب
پنج جفت کفش اما من
دو نفر بودم دو برادر...
راه می‌‌رفتم او خسته می‌شد
آجر می‌دادم او درشت و
بر بالش سر می‌گذاشتم او بود
تاریکی بر تاریکی درگودال.
ما دو سیم ساکت لخت
باور هم اگر نکنید دو نفریم
دو برادر هم را ندیده
دو دیوانه در دو مسیر مخالف
و سکه‌ای که پشت و رو ابدی‌ست








آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7724/8/586879/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها