گزارش «ایران» درباره نقش زنان در دوران دفاع مقدس
مشق عاشقی در خط مقدم
مهسا قوی قلب
خبرنگار
در تمامی عرصههای سخت و شرایط خاص در کشور، زنان همواره حضوری فعال و پررنگ دارند. هشت سال دفاع مقدس در جبهههای حق علیه باطل نیز از این مقوله مستثنی نیست. شاید اگر در آن هشت سال، زنان دوشادوش و در کنار مردان نمیایستادند، حالا پیروز میدان نبودیم. امیدها، دلگرمیها و قوت دل دادنها، سبب تحکیم اراده مردان و افزایش انگیزه ایشان برای نبردی سخت و نابرابر بود. تک تک روزهایی که زنان در پشت جبهه یا در بطن جنگ، فداکارانه و با ایثار طلبی، رشادتها کردند، ستودنی و قابل تقدیر است. میتوان گفت زنان، آیینه تمامنمای ایثار و مقاومت در دوران جنگ بودند، چرا که در این دوران ۷۴۰۹ زن شهید شده و ۸۹۳۸ عزیز نیز جانباز گشتند، ۶۶ نفر از زنان میهن نیز آزاده شدند و اکنون از تعداد زنان جانباز ۷۷۳۳ نفر و ۵۹ زن آزاده نیز از میان زنان آزاده کشور در قید حیات هستند. به جرأت میتوان گفت حجم بالای فداکاری زنان در دوران دفاع مقدس و بیان جزئیات حضور بیچشمداشت ایشان، در قالب هیچ قلم و گفتاری نمیگنجد. زنان از خانه تا پشت جبهه و حضور در میادین جنگ، مجهز به اسلحه و نارنجک، همدل و همیار پدران، همسران و فرزندان خود بودند. شاید بیان خاطرات تنی چند از این عزیزان، از حضور در دوران هشت سال دفاع مقدس، تنها اندکی بتواند گوشهای از زحمات این عزیزان ایثارگر را به تصویر بکشد.
جنگیدن در کنار همسر
خدیجه میرشکار، جانباز، آزاده و همسر شهید است که به جرأت میتوان گفت عشق بههمسرش از عشق لیلی و مجنون نیز میتواند زبانزدتر باشد و عالم را فراگیر کند، چراکه تا لحظه شهادت همسرش، حتی لحظهای معشوق را تنها نگذاشت. خانم میرشکار خلاصهای از داستان حضورش در میادین جنگ حق علیه باطل را به «ایران» شرح میدهد، وقتی پای صحبتهایش مینشینم اشک امانم نمیدهد، اما سعی میکنم به چشمهایم فشار بیاورم تا بتوانم کلمات را روی کاغذ به خط کنم. میرشکار میگوید: ما نزدیک مرز عراق زندگی میکردیم، سال ۵۹ توفیق اجباری شد و در جنگ قرار گرفتیم، تازه سه ماه بود که ازدواج کرده بودم، روزی که عقد کرده بودم، همسرم گفت من میدانم که شهید خواهم شد، به او گفتم، از ته دلم دعا میکنم که هر بلایی سر تو بیاید، سر من هم بیاید، همسرم گفت که چطور میشود، من که تو را با خودم به هیچ جنگی نخواهم برد، باید همراه خانوادهات باشی، رو به او کردم و گفتم حتی لحظهای تنهایت نمیگذارم، وقتی جنگ شروع شد، همسرم بهخاطر انقلاب وارد سپاه شده بود و زمان جنگ هم به خط مقدم میرفت، ما به نوعی ستاد پشتیبانی بودیم، اما یک دوره نظامی کامل قبل از جنگ دیده بودم، چرا که باید ارتش بیست میلیونی میداشتیم. شهرستان ما کاملاً محاصره شده بود و ناچار به سوسنگرد رفتیم، اما خمپارهها، سوسنگرد را هم دیگر محاصره کرده بودند، در روزهای محاصره شهر، هلالاحمر از طریق مساجد و با بلندگو در خیابانها اعلام کرد که دختران جوان بیایند، امداد را آموزش ببینند، من هم با دختر خالهام در آن دوره شرکت کردم. دیگر جنگ خیلی شدید شده بود، شبها همیشه چادر مشکی و مقنعه چانه دار میپوشیدم، چرا که موقع خواب فکر میکردم اگر شهید شوم، حجاب داشته باشم. خانوادهها همه رفته بودند، اما من پای قولم و در کنار همسرم باقی ماندم، یک روز همسرم ماشینی پوشیده شده از گل و پر از مهمات آورد، اسلحه به دستم داد و سوار ماشین شدیم. بعثیها با لباس شخصی در شهر پر بودند. چادر مشکی و مقنعه چانه دارم را پوشیدم و همراه شدم، ماشین پر از مهمات بود، با همسرم راهی جاده سوسنگرد - اهواز شدیم. در طول جاده بودیم که ناگهان در سمت راست، چشمم به چند نفر افتاد، پیش خودم گفتم، خدا رو شکر نیروهای کمکی آمدند تا جلوی عراقیها را بگیرند. در همین فکر بودم که ناگهان آن افراد شروع به تیراندازی کردند، همسرم سرعت ماشین را زیاد کرد، ماشین پر از مهمات بود و زیر پای من هم از نارنجک پر بود، چند دقیقهای با سرعت میرفتیم، صدا میکردم «یا امام زمان»، «یا حضرتزهرا»، لاستیکها را هم نشانه گرفتند و ماشین متوقف شد. از پنجره به سمت مان تیراندازی میکردند، تفنگم را محکم در بغلم فشار میدادم، اما تیرها به کمر و پهلوهایم میخورد، در را باز کردم خود را از ماشین بیرون انداختم، وقتی از ماشین بیرون افتادم، تفنگ از من جدا شد، پاهای همسرم هم تیر خورده بود. بعثیها سمت مان حمله کردند، حتی ساعت مچی همسرم را هم برداشتند، هر چقدر گفتیم ما را رها کنید، گوش نکردند تا اینکه یک آمبولانس عراقی آمد. در آن آمبولانس کوچک همه لباسهایم با خون خیس شده بود، من و همسرم را کنار هم خواباندند، همان طور خوابیده، نماز خواندیم، انگار آب جوش روی بدنم ریخته بودند، دستم را به سمت پشتم کشیدم، پر از خون بود، عراقیها هیچ کاری برایمان نکردند، ما را به سمت عراق میبردند، یک شب کامل در همان آمبولانس بودیم، هر دو تشنگی عجیبی داشتیم، تنها آرزوی ما این بود که قطره آبی بنوشیم، دائماً سورههای کوچکی را که بلد بودم، میخواندم. غروب آفتاب بود که همسرم به من گفت دعایم دارد مستجاب میشود، من شهید میشوم و در همان حال گفت، چرا دعا کردی که کنار هم باشیم؟ نباید این بلا سر تو میآمد، گفتم که تنها چیزی که میتواند تو را از من جدا کند، شهادت است، من قول داده بودم که هیچ وقت از تو جدا نخواهم شد، اگر تو بروی، دیگر نمیخواهم بعد از تو زندگی کنم. دستم را زیر سر همسرم گذاشته بودم، روی دستم خوابش برده بود. در میانه راه ۵ نفر چشم بسته و دست بسته را که ایرانی بودند، سوار آمبولانس کردند، به من گفتند دست یکی از ما را باز کن تا بتوانیم کمکتان کنیم. چشم و دستشان را باز کردم، آنها شوهرم را شناختند، گفتم شوهرم خوابش برده، آن چند مرد که سنشان در حدود ۴۰ سال بود، علائم حیاتی شوهرم را چک کردند و گفتند اشتباه میکنید، او نخوابیده، هیچ علائم حیاتی ندارد، گفتم که شوهرم بیهوش شده خوابش برده، اما پاسخ دادند، نه همسرت به هدفش رسیده، شهید شده، باورش برایم خیلی سخت بود. من را به شهر «العماره» بیمارستان «جمهوری» بردند، در حالی که همسرم در آمبولانس باقی مانده بود، وقتی به اورژانس رفتم، تنها و یکه بودم. 10 روز با نگهبانان مسلح در آن محل ماندم. حالم خیلی بد بود، چیز زیادی یادم نمیآید، فقط بهخاطر دارم که خیلی شلوغ بود و مرا دائم کتک میزدند، یکبار چشمانم را باز کردم و گفتم چرا میزنید؟ گفتند، دائماً میگویی «خون بعثی نمیخواهم. اگر خون نزنی میمیری.»بدن من بشدت به خون نیاز داشت، چون خون زیادی از من رفته بود. بعد از آنجا من را به زندانی انفرادی به بغداد بردند. ۴ ماه را در سلولی کوچک در آنجا سپری کردم تا اینکه یک ایرانی، در راه بهداری زندان، مرا به صلیب سرخ جهانی معرفی کرد و اسم و مشخصات مرا گرفت و به صلیب سرخ جهانی داد. ۴ ماهی که در آنجا بودم، حمام نرفته بودم، بدنم پر از عفونت شده بود، فکرش را هم نمیتوانید، بکنید که چهار ماه به حمام نروید، دیگر پوست انداخته بودم، از زخم هایم دائماً خون میآمد، عرق میکردم و پوست تنم همینطور میریخت و فقط دلم میخواست که موهای پرپشت مرا قیچی کنند تا راحت شوم، پس از سپری شدن آن چهار ماه، به اردوگاه شهر موصل عراق منتقل شدم. آن زمان ۱۵۰۰ ایرانی در آن اردوگاه اسیر بودند، پزشکی ایرانی بهنام آقای جلالوند در اردوگاه موصل بود، به من گفت که هیچ نامی از سپاه نبر و نگو که سپاهی هستی، اگر بگویی، تیرخلاص میزنند. یک سال در آنجا ماندم و باید عمل جراحی میشدم، بعد از آن همه زمان، هنوز هم زخم هایم باز بودند، مرا به شهر موصل بردند، در بیمارستان بستری شدم و ترکشها را خارج کردند اما گفتند، باز هم باید عمل شوی. بعد از یک سال و اندی تازه میتوانستم، بایستم و کمکم راه بروم. در تمام طول اسارت هر لحظه به فکر ایران، امام و خانوادهام بودم. هیچ آدرسی از خانواده هم نداشتم. نامه مینوشتم اما آدرسی نداشتم، پس از 10 ماه از اسارتم بود که خانوادهام متوجه شدند زنده هستم، من را دوباره به بغداد بازگرداندند و در اردوگاه دیگری زندانی شدم، اما بهدلیل جراحت و عمل دیگری که باید انجام میدادم، در نهایت با گروهی از اسرا مبادله شدم، ما یک گروه ۳۷ نفره بودیم که از طریق قبرس به تهران آمدیم. پس از حدود دو سال آزاد شدم، بعد از انتقال به ایران پزشکان گفتند که نمیتوانیم بقیه ترکشها را بیرون بیاوریم، چون ممکن است عوارض جدی برای سلامتیات داشته باشد، همچنان در بدنم از شانههایم تا پایین کمرم و پای چپم پر از ترکش است، گرما راه رفتن را برایم سخت میکند، بههمین دلیل نتوانستم در جنوب زندگی کنم و الان چند سالی است که در شهر مشهد مقدس زندگی میکنم.
درس آزادگی در دوران اسارت
دکتر فاطمه ناهیدی، دانشیار دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، هنگام شروع جنگ تحمیلی، لیسانس مامایی و فارغالتحصیل از دانشگاه ملی سابق بود.
فاطمه ناهیدی هم از جمله آزادگان عزیزی است که با آغاز جنگ تحمیلی در قالب یک تیم درمانی و امدادی بهصورت خودجوش و داوطلب به جبهههای حق علیه باطل عزیمت کرد تا در آن شرایط بحرانی به امور درمانی و امدادی مردم جنگ زده و همچنین رزمندگان اسلام بپردازد، او پس از ۲۱ روز از آغاز جنگ تحمیلی در منطقه شلمچه حین کمک وانتقال مجروحان به پشت خط مقدم جبهه اسیر نیروهای بعثی عراق شد. بهعنوان اولین زن اسیر ایرانی فعالیت خود را درقالب یک گروه امدادی درمانی از کرمانشاه، ایلام، سرپل ذهاب، گیلانغرب و خرمشهر آغاز کرد و در نهایت در شلمچه به اسارت درآمد.
ناهیدی درباره نحوه حضور خود در دفاع مقدس به «ایران» میگوید: بهصورت شیفتی با دکتر صادقی یکی از همکاران گروه، برای امدادرسانی به خط مقدم میرفتیم، روز اسارت، در نزدیکیهای خط شلمچه متوجه حضور عراقیها شدم، از آمبولانس بیرون پریدیم و وارد گودالی شدیم اما همان زمان یکی ازبچهها حین بیرون پریدن از آمبولانس تیر خورد، مشغول پانسمان کردن او بودم که نیروهای بعثی رسیده و ما را به اسارت گرفتند.
او به مدت دو سال در زندان الرشید بغداد بههمراه سه دختر ایرانی دیگر بود. در آن زندان، ایرانیهای دیگری هم از جمله شهید تندگویان و وزیر نفت آن زمان، چهار مهندس از شرکت نفت و 6 نفر دکتر هم حضور داشتند. برای انتقال از زندان به اردوگاه و ارتباط با خانواده با بعثی ها درگیر شدند، در نهایت تصمیم به اعتراض و اعتصاب غذا گرفتند.
وی میگوید که پس از ۱۹ روز اعتصاب غذای سخت به بیمارستان منتقل شده و سپس دو سال در اردوگاه موصل و همچنین اردوگاه انبار که تحت نظارت صلیب سرخ بودند، منتقل شدیم، آنجا بود که از طریق صلیب سرخ قرآنی هدیه گرفتم و بعد هم یک مفاتیح از طرف خدمه بیمارستان الرشید بهطور پنهانی به ما اهدا شد که در سالهای اسارت به من و سایر اسرای دیگر کمک فراوانی کرد. در نهایت در ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۲ همراه با ۱۹۰ اسیر دیگر آزاد شده و به کشور بازگشتم.
ناهیدی میگوید: اسارت یک نعمت معنوی و دانشگاهی بود که درس مقاومت و ایثار را از آن آموختم.
خدمات خودجوش زنان در دوران جنگ
فریده اولاد قباد، همسر و فرزند شهید و همچنین معاون امور زنان در بنیاد شهید و ایثارگران با اشاره به اینکه زنان در دفاع مقدس نقش مؤثر ، عمیق و تأثیرگذاری ایفا کردند، به «ایران» میگوید: نقش زنان در کنار مردان و همراه مردان در دوران دفاع مقدس و همچنین جایگاه زنان در صیانت از انقلاب اسلامی و پیروزی انقلاب اسلامی مشهود است، اکنون هم باز با توجه به شیوع ویروس کرونا میبینیم که زنان در خط مقدم جبهه سلامت نقشآفرینی میکنند. امام خمینی(ره) درباره نقش زنان در دفاع مقدس فرمودند که «پیروز و سرافراز باد، نهضت اسلامی زنان معظم ایران، افتخار بر این بخش عظیمی که با حضور ارزشمند و شجاعانه خود در صحنه دفاع از میهن اسلامی و قرآن کریم، انقلاب را به پیروزی رساند و اکنون در جبهه و پشت جبهه در حال فعالیت و آمادگی فداکاری هستند.» بهترین جلوههای حضور زنان ایران در دفاع مقدس نقش پشتیبانی و خدماتی زنان و فراهم آوردن تدارکات لازم برای رزمندگان در جبهههای جنگ بود. در روزهای آغازین تهاجم دشمن، بیشتر خدمات بهصورت خودجوش و کمتر سازمان یافته، در مراکزی مثل مساجد، حسینیهها و حتی مدارس با مشارکت فعال زنان روبهرو بود. کارهایی مانند آشپزی، تهیه آذوقه، خیاطی، دوخت لباس برای رزمندگان، جمعآوری کمکهای مردمی و حضور بهصورت امدادگر را میتوان از جمله مواردی نام برد که زنان در آنها فعالیت مستقیم داشتند.
اولاد قباد در ادامه میافزاید: مقاومت و فداکاری زنان در جنگ تحمیلی آنچنان اعجابانگیز است که قلم و بیان از ذکر همه رشادتها و ایثار و فداکاری زنان چه در پشت جبهه و چه در این که همسران و فرزندان خود را راهی جبهه میکردند، عاجز است؛ اگر زنان همکاری نمیکردند، رفتن رزمندگان هم به جبهه سخت میشد، پس خانمها علاوه بر نقش پشتیبانی و خدماتی که داشتند، همراه و همدل رزمندگان برای حضور در جبهه بودند. با توجه به نقش غیر مستقیم زنان در جنگ تحمیلی، هنوز آنچنان که شایسته است، از فداکاری، مقاومت و ایثار این زنان شیردل سخن به میان نیامده، در حالی که آنان در پشت صحنه نقش عظیمی را ایفا میکردند، تا اینکه در سال گذشته اولین کنگره ۱۷ هزار زن شهید، جانباز و آزاده برگزار شد. این کنگره شاید اولین کنگرهای بود که بهصورت همزمان و بهصورت ویدیو کنفرانس در سراسر کشور با پیام رهبر معظم انقلاب که بهصورت زیبایی این زنان را تفسیر کردند، شروع شد. رهبر معظم انقلاب در این پیام، زنان شهید، جانباز، آزاده، مجاهد، شجاع و فداکار را از برترین قلههای افتخارات انقلاب اسلامی خواندند.
او در ادامه با تأکید بر اینکه یکی از مهمترین کمیتههای این کنگره، کمیته علمی با ۸ محور و ۳۷ موضوع بود، توضیح میدهد: در ابعاد عرصههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، آموزشی، دفاعی و حقوقی فراخوان مقاله داده شد و استادان برتر دانشگاهها هم شرکت کردند. کنگره علمی - حقوقی که مسئولیت آن برعهده معاونت زنان بود، برگزار شد و مهمترین خروجی این بیانیه راهاندازی کارگروه علمی و پژوهشی زنان ایثارگر در مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران بود.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه