قابهای تنگ قضاوت
علیرضا نراقی
منتقد
قضاوت کردن رویکردی ذهنی است که به انسان اجازه میهد پیچیدگیها را ساده کند. زندگی مبهم، کوتاه و دشوار است، بههمین دلیل اغلب تصور ما این است که برای برقراری وضوح و نظم در روند آن چارهای جز قضاوت و دسته بندی نداریم. اما قضاوت کردن خود فعلی پیچیده است. مجموعهای از باورها و احساسات شخصی، جمعی، قومی و تاریخی زمینه قضاوت را ایجاد میکنند و اغلب متکی بر پیش فرضهای مشکوک و ابطال پذیرند. بدیهی است که اینجا منظور از قضاوت، قضاوت قضایی نیست، بلکه نوعی عملکرد ذهنی است که آدمیان به طور روزمره به کار میگیرند. بسیاری از آثار هنری، داستانی و نمایشی بر مضمون قضاوت متکی هستند. آنها در پی این هستند که نشان دهند چقدر این رفتار ساده میتواند آزاردهنده و مخرب باشد و روابط ما را از نابیت و درک متقابل تهی کند.
فیلم استیلواتر(Stillwater) ساخته تام مککارتی که برای فیلم افشاگر(Spotlight) در سال 2015 جایزه اسکار را کسب کرده بود، فیلمی است که بر اساس قضاوت نوعی هارمونی روایی ایجاد میکند. در این فیلم تلاش شده تا مدام این رفتار انسانی در داستان و روابط شخصیتها به چالش کشیده شود. فیلم حاوی این نکته است که فردیت امری پیچیده و قضاوتناپذیر است. قضاوت ذهن را معطل و تصورات را در قابهای تنگ و جعلی متوقف میکند.
«استیلواتر» درباره بیل بیکر یک کارگر ساختمان سختکوش است که همسر خود را از دست داده و حالا دخترش در مارسی فرانسه به جرم کشتن یار خود در زندان است. او متقاعد شده که دخترش بیگناه است و چون وکیل پرونده را مختومه میداند، بیل خود دست به کار میشود تا در شهری که نه شناختی از آن دارد و نه زبان مردم آن را بلد است قاتل اصلی را گیر بیاورد. فیلم تصویری از تضادهای فرهنگی است. بیل یک کارگر تیپیکال سفیدپوست امریکایی است. مسیحی بسیار مؤمن و سخت کوشی که گذشته تاریکش را پشت سر گذاشته، مهارت فنی بالایی دارد اما همواره در حالی که تلاش میکند کار درست را انجام دهد خرابی به بار میآورد و اطرافیانش را نا امید میسازد.
طبقه به اصطلاح روشنفکر فرانسوی که بیل اتفاقی گیر آنها میافتد فکر میکنند او یک سفید پوست گردنکلفت حامی ترامپ است، اما او چنان از سیاست کشورش ناامید است که اصلاً رأی نداده. دخترش تصور میکند بیل ورشکسته و ناسالم و ناامیدکننده است اما بیل مردی متکی به نفس است که تنها حامی دختر و ناجی اوست. بیل مطمئن است که دخترش بیگناه است، اما با وجود قاتل نبودن، دختر عمیقاً گناهکار است. ما بر اساس شناخت خود در یک سوم ابتدایی فیلم تصور میکنیم بیل انسانی سرد و فاقد توانمندی ارتباط است اما در طول فیلم میبینیم که او مردی بسیار عاطفی و شکننده است که سریع وابسته میشود و دل میبازد. کار تام مک کارتی بهعنوان فیلمسازی جستوجوگر این است که روی مرزهایی حرکت کند که قطعیت را سست میکند و ارتباط را جایگزین قضاوت میگرداند. قضاوت پایان ارتباط است، زمانی که دیگر واقعیت در زندان ذهن معذب و محصور شده است، اما ارتباط پایان تحریف واقعیت و آغاز جریانی زنده بهنام زندگی است.
منتقد
قضاوت کردن رویکردی ذهنی است که به انسان اجازه میهد پیچیدگیها را ساده کند. زندگی مبهم، کوتاه و دشوار است، بههمین دلیل اغلب تصور ما این است که برای برقراری وضوح و نظم در روند آن چارهای جز قضاوت و دسته بندی نداریم. اما قضاوت کردن خود فعلی پیچیده است. مجموعهای از باورها و احساسات شخصی، جمعی، قومی و تاریخی زمینه قضاوت را ایجاد میکنند و اغلب متکی بر پیش فرضهای مشکوک و ابطال پذیرند. بدیهی است که اینجا منظور از قضاوت، قضاوت قضایی نیست، بلکه نوعی عملکرد ذهنی است که آدمیان به طور روزمره به کار میگیرند. بسیاری از آثار هنری، داستانی و نمایشی بر مضمون قضاوت متکی هستند. آنها در پی این هستند که نشان دهند چقدر این رفتار ساده میتواند آزاردهنده و مخرب باشد و روابط ما را از نابیت و درک متقابل تهی کند.
فیلم استیلواتر(Stillwater) ساخته تام مککارتی که برای فیلم افشاگر(Spotlight) در سال 2015 جایزه اسکار را کسب کرده بود، فیلمی است که بر اساس قضاوت نوعی هارمونی روایی ایجاد میکند. در این فیلم تلاش شده تا مدام این رفتار انسانی در داستان و روابط شخصیتها به چالش کشیده شود. فیلم حاوی این نکته است که فردیت امری پیچیده و قضاوتناپذیر است. قضاوت ذهن را معطل و تصورات را در قابهای تنگ و جعلی متوقف میکند.
«استیلواتر» درباره بیل بیکر یک کارگر ساختمان سختکوش است که همسر خود را از دست داده و حالا دخترش در مارسی فرانسه به جرم کشتن یار خود در زندان است. او متقاعد شده که دخترش بیگناه است و چون وکیل پرونده را مختومه میداند، بیل خود دست به کار میشود تا در شهری که نه شناختی از آن دارد و نه زبان مردم آن را بلد است قاتل اصلی را گیر بیاورد. فیلم تصویری از تضادهای فرهنگی است. بیل یک کارگر تیپیکال سفیدپوست امریکایی است. مسیحی بسیار مؤمن و سخت کوشی که گذشته تاریکش را پشت سر گذاشته، مهارت فنی بالایی دارد اما همواره در حالی که تلاش میکند کار درست را انجام دهد خرابی به بار میآورد و اطرافیانش را نا امید میسازد.
طبقه به اصطلاح روشنفکر فرانسوی که بیل اتفاقی گیر آنها میافتد فکر میکنند او یک سفید پوست گردنکلفت حامی ترامپ است، اما او چنان از سیاست کشورش ناامید است که اصلاً رأی نداده. دخترش تصور میکند بیل ورشکسته و ناسالم و ناامیدکننده است اما بیل مردی متکی به نفس است که تنها حامی دختر و ناجی اوست. بیل مطمئن است که دخترش بیگناه است، اما با وجود قاتل نبودن، دختر عمیقاً گناهکار است. ما بر اساس شناخت خود در یک سوم ابتدایی فیلم تصور میکنیم بیل انسانی سرد و فاقد توانمندی ارتباط است اما در طول فیلم میبینیم که او مردی بسیار عاطفی و شکننده است که سریع وابسته میشود و دل میبازد. کار تام مک کارتی بهعنوان فیلمسازی جستوجوگر این است که روی مرزهایی حرکت کند که قطعیت را سست میکند و ارتباط را جایگزین قضاوت میگرداند. قضاوت پایان ارتباط است، زمانی که دیگر واقعیت در زندان ذهن معذب و محصور شده است، اما ارتباط پایان تحریف واقعیت و آغاز جریانی زنده بهنام زندگی است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه