یادکردی از سردار شهید مصطفی طالبی فرمانده عملیات لشکر 4 بعثت
ققنوس روزهای سخت جنگ
سمیه مظاهری
خبرنگار
زندگی پررنجی دارند؛ به سختی نفس میکشند، زخم هایشان عمیق است آنقدر که جگرت را آب میکند. سرفه، خس خس و تنگی نفس؛ همدم و همراه همیشگیشان و یادگار از جنگ است. پا به سن که میگذارند زخم هایشان تازه میشود. از درد مچاله میشوند، اما خم به ابرو نمیآورند. مرد روزهای سختند؛ روزهایی که نگذاشتند کابوس شوم جنگ بر خواب ناز فرزندان این سرزمین سایه اندازد. شیمیایی شدند و درد را به جان خریدند تا از انقلاب و وطن دفاع کنند. مثل «مصطفی طالبی» سردار شهدای شیمیایی استان همدان که تیر و ترکش و شیمیایی جزئی از وجودش شده بود. متولد 1339 بود در شهر ملایر و خانوادهای با شش پسر که چهار نفرشان به طور همزمان در جبهه بودند. وی در عملیات های بسیاری حضور داشت. مطلع الفجر، والفجر مقدماتی، بدر، خیبر، رمضان، بیت المقدس، فتح المبین، والفجر۲، والفجر ۴ و ۵، کربلای ۴ و ۵، والفجر ۸ و مرصاد.
اخلاص، ایمان محکم و قدرت نظامی بالا سبب شد تا مسئولیتهای متعددی را به او واگذار کنند. فرماندهی گردان ۱۵۱ مسلم ابن عقیل(ع) لشکر 32 انصار، جانشین فرماندهی عملیات قرارگاه نجف، فرماندهی عملیات تیپ ذوالفقار، فرماندهی محور لشکر ۳۲ انصار، فرماندهی قرارگاه شهید کاظمی و فرماندهی عملیات لشکر ۴ بعثت. مبارزهای همراه با تحمل مصدومیتهای متعدد و خونریزی ریه و جراحت شیمیایی. خودش میدانست چه دردی بر وجودش سایه انداخته، اما دم نمیزد تا اینکه در پاییز 72 بیماریاش اوج گرفت. سرطان ارمغان شوم جنگ برای مصطفی بود و تا 31 خرداد 1374 که مظلومانه پر کشید؛ مشغول درمان بود. او را «سردار شهدای شیمیایی استان همدان» مینامند چون در بین افرادی که بر اثر عوارض ناشی از شیمیایی به شهادت رسیدهاند از نظر رده نظامی بالاتر است.
درد او را مچاله کرده بود
مژگان کشاورزیان همسر صبورش او را اینطور روایت میکند: «از مصطفی برایم دو پسر و یک دختر به یادگار مانده و انبوهی از خاطرات تلخ و شیرین. هجده ساله بودم که با مصطفی ازدواج کردم. در سپاه خدمت میکردم و یکی از دوستانمان من را به او معرفی کرد. وقتی به خواستگاریام آمد؛ خانوادهام نگران بودند که شاید نتوانم در این زندگی دوام بیاورم چون پدرم از ملاکان بزرگ ملایر بود و دو خانواده از نظر اقتصادی باهم فاصله طبقاتی داشتیم، اما وقتی رضایت من را دیدند؛ موافقت کردند. مهریهام یک جلد قرآن و یک سکه بود. زندگی ساده، اما پر محبتی را آغاز کردیم. در سرکوبی غائله کردستان آسیب جدی دید و شنوایی یکی از گوشهایش را از دست داد.
مصطفی در کربلای 5 بشدت مجروح شد و دست چپش از کار افتاد. وقتی پیکر خون آلودش را برگرداندند؛ سه ماه در یکی از بیمارستانهای تهران بستری بود و مدتی هم در منزل، اما خوب نشد. برای معالجه به آلمان اعزامش کردند و 9 ماه آنجا بود. 14 بار دستش جراحی شد و همانجا بود که متوجه شدند؛ ریههایش بشدت شیمیایی شده است. از سال 63 با مشکل ریه کنار آمده بود تا اینکه سال 65 وقتی در آلمان دچار خونریزی ریه شده بود متوجه وخامت حالش شدند. همراهانش را قسم داده بود که به ما چیزی نگویند. وقتی برگشت دخترم 6 ماهه بود که برای نخستین بار در آغوش پدر جای گرفت چون در غیاب او متولد شده بود. او تا پایان جنگ در مناطق عملیاتی ایفای نقش کرد و در عملیات مرصاد حضور داشت. ایشان در گردان 151 حضرت مسلم ابن عقیل(ع) ملایر در تنگه چهارزبر حضور مؤثری داشتند، اما متأسفانه هیچ کجا از وی نام برده نشده است. مصطفی پس از جنگ تحمیلی هم برای خدمت به نظام جمهوری اسلامی تلاش کرد، اما مشکلات جسمی اش بر اثر عوارض ناشی از حمله شیمیایی از سال 73 شدیدتر شد تا جایی که سرطان خون گرفت و پس از سالها تحمل رنج در بیمارستان تهران به شهادت رسید.»
نگران تربیت بچهها بود
شهناز طالبی خواهر شهید هم میگوید: «دو برادرم در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند. کوچکترین برادرم «علیرضا» که در نیروی ارتش بود و مصطفی که در سپاه خدمت میکرد. علیرضا باوجود کم سن و سال بودنش هوای ما را خیلی داشت و مرتب به ما سر میزد و از همان حقوق اندکش برای ما خرج میکرد. همسرم معلم بود و در کنار تدریس به مناطق عملیاتی میرفت تا از کشورش دفاع کند.
سال 65 در سرپل ذهاب بود که برای نخستین بار، ملایر را بمباران کردند. برگشت تا ما را در جای امنی قرار دهد و دوباره برگردد. همان موقع سال خمسیمان هم رسیده بود و وقتی از منزل خارج شد تا خمس را پرداخت کند بر اثر بمباران هواپیماهای عراقی به شهادت رسید. بعد از شهادت همسرم «رستم علی یزدان»، مصطفی و علیرضا برای بچههایم پدری میکردند. ماههای اول پس از شهادتش با حضور مصطفی در آلمان مصادف شده بود. از آنجا برایم نامه مینوشت و دلداری میداد که صبر کنم تا بتوانم بچههای خوبی تربیت کنم.»
به تمام معنا خود را وقف انقلاب کرد
مرتضی نادرمحمدی، معاون گردان تخریب لشکر 32 انصار استان همدان هم درباره سردار شهید طالبی میگوید: «پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در جلسات قرآن با هم آشنا شدیم. من و مصطفی و شهید حسن تاجوک. اعلامیههای امام(ره) را با هم پخش میکردیم. بعدها وارد جمع مبارزان انقلابی شدیم تا اینکه انقلاب پیروز شد. حاج مصطفی در خدمت به انقلاب از هیچ کوششی دریغ نمیکرد. تلاش برای برقراری امنیت شهر، کمک به کشاورزان و خدمت به محرومان از مهمترین کارهای او بود. مدتی هم مسئولیت بنیاد مستضعفان و تنها سینمای شهر را برعهده گرفت، اما این کارها روح بزرگ مصطفی را آرام نکرد. وقتی سپاه پاسداران در ملایر تشکیل شد؛ جزء نخستین افرادی بود که به آن پیوست. در آموزش و سازماندهی نیروهای بسیجی فردی مؤثر بود. در مبارزه با جبهه نفاق و بیان روشنگری از هیچ کوششی دریغ نمیکرد و برای امام(ره) سربازی پا در رکاب بود. مصطفی به تمام معنا خود را وقف انقلاب و نظام جمهوری اسلامی کرده و همواره در خط مقدم دفاع بود. حضور مداوم در مناطق عملیاتی، گویای این واقعیت است که او دنبال گمشدهای بود و زندگی در شهر و کنج امن، او را قانع نمیکرد. جبهه میانی سرپل ذهاب در آغازین روزهای دفاع مقدس تا سرزمین شلمچه و آخرین حضورش در مرصاد نشان بیقراری او در رسیدن به معشوق بود. حضور و نقش مؤثر شهید طالبی در عملیات «مطلع الفجر» فراموش نشدنی است؛ وقتی تعدادی از رزمندگان در منطقه تنگه کورک و تنگه حاجیان محاصره شدند به کمک رزمندگان ملایر آنها را نجات داد. در امور مربوط به دانش نظامی تبحر ویژهای داشت و به همین دلیل در جبهه ایلام کنار شهید «موسی محمدی» انجام کارهای اطلاعات و شناسایی را به او سپردند. با وجود شایستگی و تواناییهای بالای فردی متواضع بود و با اینکه میتوانست عنوانهای برجستهای بگیرد؛ همراهی با شهید تاجوک در گردان 151 مسلم ابن عقیل(ع) ملایر را ترجیح داد. حضور این دو فرمانده شجاع که شباهت بسیاری از نظر چهره و اندیشه به هم داشتند در عملیات کربلای 5 با پیکر مجروح، اوج اخلاص و عزم راسخ شان را در رویارویی با دشمن بعثی میرساند. حضور این دو سردار رشید در شهرک «دوعیجی» عراق سبب قوت قلب رزمندگان ملایر شده و توانستند به خوبی در برابر دشمن ایستادگی کنند. حضور در منطقه ماووت و ارتفاعات «گرده رش» آخرین عملیات مشترک حاج حسن و حاج مصطفی بود و حاج حسن در این منطقه، گوی سبقت را از یار دیرینش ربود و آسمانی شد. مصطفی که داغ یار روزهای سخت جنگ بر قلبش سنگینی میکرد و پذیرش قطعنامه جگرش را آتش زده بود؛ صبر پیشه ساخت تا میدانداری کند. در عملیات مرصاد کاری کرد کارستان زیرا نخستین گردان آماده و سازماندهی شده در اردوگاه شهید شهبازی گردان رزمندگان ملایر بود که در جاده اسلام آباد - کرمانشاه، نخستین اقدام بازدارنده بر ضد منافقان را انجام داد. پس از پایان جنگ تحمیلی هم مدتی در دانشکده فرماندهی و ستاد، دوره دافوس را گذراند و مدتی هم فرمانده لشکر 4 بعثت شد تا اینکه مشکلات ریهاش شدت گرفت و مشغول درمان شد و پس از تحمل رنج بسیار در آخرین روز از خرداد سال 1374 پر کشید.»
خبرنگار
زندگی پررنجی دارند؛ به سختی نفس میکشند، زخم هایشان عمیق است آنقدر که جگرت را آب میکند. سرفه، خس خس و تنگی نفس؛ همدم و همراه همیشگیشان و یادگار از جنگ است. پا به سن که میگذارند زخم هایشان تازه میشود. از درد مچاله میشوند، اما خم به ابرو نمیآورند. مرد روزهای سختند؛ روزهایی که نگذاشتند کابوس شوم جنگ بر خواب ناز فرزندان این سرزمین سایه اندازد. شیمیایی شدند و درد را به جان خریدند تا از انقلاب و وطن دفاع کنند. مثل «مصطفی طالبی» سردار شهدای شیمیایی استان همدان که تیر و ترکش و شیمیایی جزئی از وجودش شده بود. متولد 1339 بود در شهر ملایر و خانوادهای با شش پسر که چهار نفرشان به طور همزمان در جبهه بودند. وی در عملیات های بسیاری حضور داشت. مطلع الفجر، والفجر مقدماتی، بدر، خیبر، رمضان، بیت المقدس، فتح المبین، والفجر۲، والفجر ۴ و ۵، کربلای ۴ و ۵، والفجر ۸ و مرصاد.
اخلاص، ایمان محکم و قدرت نظامی بالا سبب شد تا مسئولیتهای متعددی را به او واگذار کنند. فرماندهی گردان ۱۵۱ مسلم ابن عقیل(ع) لشکر 32 انصار، جانشین فرماندهی عملیات قرارگاه نجف، فرماندهی عملیات تیپ ذوالفقار، فرماندهی محور لشکر ۳۲ انصار، فرماندهی قرارگاه شهید کاظمی و فرماندهی عملیات لشکر ۴ بعثت. مبارزهای همراه با تحمل مصدومیتهای متعدد و خونریزی ریه و جراحت شیمیایی. خودش میدانست چه دردی بر وجودش سایه انداخته، اما دم نمیزد تا اینکه در پاییز 72 بیماریاش اوج گرفت. سرطان ارمغان شوم جنگ برای مصطفی بود و تا 31 خرداد 1374 که مظلومانه پر کشید؛ مشغول درمان بود. او را «سردار شهدای شیمیایی استان همدان» مینامند چون در بین افرادی که بر اثر عوارض ناشی از شیمیایی به شهادت رسیدهاند از نظر رده نظامی بالاتر است.
درد او را مچاله کرده بود
مژگان کشاورزیان همسر صبورش او را اینطور روایت میکند: «از مصطفی برایم دو پسر و یک دختر به یادگار مانده و انبوهی از خاطرات تلخ و شیرین. هجده ساله بودم که با مصطفی ازدواج کردم. در سپاه خدمت میکردم و یکی از دوستانمان من را به او معرفی کرد. وقتی به خواستگاریام آمد؛ خانوادهام نگران بودند که شاید نتوانم در این زندگی دوام بیاورم چون پدرم از ملاکان بزرگ ملایر بود و دو خانواده از نظر اقتصادی باهم فاصله طبقاتی داشتیم، اما وقتی رضایت من را دیدند؛ موافقت کردند. مهریهام یک جلد قرآن و یک سکه بود. زندگی ساده، اما پر محبتی را آغاز کردیم. در سرکوبی غائله کردستان آسیب جدی دید و شنوایی یکی از گوشهایش را از دست داد.
مصطفی در کربلای 5 بشدت مجروح شد و دست چپش از کار افتاد. وقتی پیکر خون آلودش را برگرداندند؛ سه ماه در یکی از بیمارستانهای تهران بستری بود و مدتی هم در منزل، اما خوب نشد. برای معالجه به آلمان اعزامش کردند و 9 ماه آنجا بود. 14 بار دستش جراحی شد و همانجا بود که متوجه شدند؛ ریههایش بشدت شیمیایی شده است. از سال 63 با مشکل ریه کنار آمده بود تا اینکه سال 65 وقتی در آلمان دچار خونریزی ریه شده بود متوجه وخامت حالش شدند. همراهانش را قسم داده بود که به ما چیزی نگویند. وقتی برگشت دخترم 6 ماهه بود که برای نخستین بار در آغوش پدر جای گرفت چون در غیاب او متولد شده بود. او تا پایان جنگ در مناطق عملیاتی ایفای نقش کرد و در عملیات مرصاد حضور داشت. ایشان در گردان 151 حضرت مسلم ابن عقیل(ع) ملایر در تنگه چهارزبر حضور مؤثری داشتند، اما متأسفانه هیچ کجا از وی نام برده نشده است. مصطفی پس از جنگ تحمیلی هم برای خدمت به نظام جمهوری اسلامی تلاش کرد، اما مشکلات جسمی اش بر اثر عوارض ناشی از حمله شیمیایی از سال 73 شدیدتر شد تا جایی که سرطان خون گرفت و پس از سالها تحمل رنج در بیمارستان تهران به شهادت رسید.»
نگران تربیت بچهها بود
شهناز طالبی خواهر شهید هم میگوید: «دو برادرم در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند. کوچکترین برادرم «علیرضا» که در نیروی ارتش بود و مصطفی که در سپاه خدمت میکرد. علیرضا باوجود کم سن و سال بودنش هوای ما را خیلی داشت و مرتب به ما سر میزد و از همان حقوق اندکش برای ما خرج میکرد. همسرم معلم بود و در کنار تدریس به مناطق عملیاتی میرفت تا از کشورش دفاع کند.
سال 65 در سرپل ذهاب بود که برای نخستین بار، ملایر را بمباران کردند. برگشت تا ما را در جای امنی قرار دهد و دوباره برگردد. همان موقع سال خمسیمان هم رسیده بود و وقتی از منزل خارج شد تا خمس را پرداخت کند بر اثر بمباران هواپیماهای عراقی به شهادت رسید. بعد از شهادت همسرم «رستم علی یزدان»، مصطفی و علیرضا برای بچههایم پدری میکردند. ماههای اول پس از شهادتش با حضور مصطفی در آلمان مصادف شده بود. از آنجا برایم نامه مینوشت و دلداری میداد که صبر کنم تا بتوانم بچههای خوبی تربیت کنم.»
به تمام معنا خود را وقف انقلاب کرد
مرتضی نادرمحمدی، معاون گردان تخریب لشکر 32 انصار استان همدان هم درباره سردار شهید طالبی میگوید: «پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در جلسات قرآن با هم آشنا شدیم. من و مصطفی و شهید حسن تاجوک. اعلامیههای امام(ره) را با هم پخش میکردیم. بعدها وارد جمع مبارزان انقلابی شدیم تا اینکه انقلاب پیروز شد. حاج مصطفی در خدمت به انقلاب از هیچ کوششی دریغ نمیکرد. تلاش برای برقراری امنیت شهر، کمک به کشاورزان و خدمت به محرومان از مهمترین کارهای او بود. مدتی هم مسئولیت بنیاد مستضعفان و تنها سینمای شهر را برعهده گرفت، اما این کارها روح بزرگ مصطفی را آرام نکرد. وقتی سپاه پاسداران در ملایر تشکیل شد؛ جزء نخستین افرادی بود که به آن پیوست. در آموزش و سازماندهی نیروهای بسیجی فردی مؤثر بود. در مبارزه با جبهه نفاق و بیان روشنگری از هیچ کوششی دریغ نمیکرد و برای امام(ره) سربازی پا در رکاب بود. مصطفی به تمام معنا خود را وقف انقلاب و نظام جمهوری اسلامی کرده و همواره در خط مقدم دفاع بود. حضور مداوم در مناطق عملیاتی، گویای این واقعیت است که او دنبال گمشدهای بود و زندگی در شهر و کنج امن، او را قانع نمیکرد. جبهه میانی سرپل ذهاب در آغازین روزهای دفاع مقدس تا سرزمین شلمچه و آخرین حضورش در مرصاد نشان بیقراری او در رسیدن به معشوق بود. حضور و نقش مؤثر شهید طالبی در عملیات «مطلع الفجر» فراموش نشدنی است؛ وقتی تعدادی از رزمندگان در منطقه تنگه کورک و تنگه حاجیان محاصره شدند به کمک رزمندگان ملایر آنها را نجات داد. در امور مربوط به دانش نظامی تبحر ویژهای داشت و به همین دلیل در جبهه ایلام کنار شهید «موسی محمدی» انجام کارهای اطلاعات و شناسایی را به او سپردند. با وجود شایستگی و تواناییهای بالای فردی متواضع بود و با اینکه میتوانست عنوانهای برجستهای بگیرد؛ همراهی با شهید تاجوک در گردان 151 مسلم ابن عقیل(ع) ملایر را ترجیح داد. حضور این دو فرمانده شجاع که شباهت بسیاری از نظر چهره و اندیشه به هم داشتند در عملیات کربلای 5 با پیکر مجروح، اوج اخلاص و عزم راسخ شان را در رویارویی با دشمن بعثی میرساند. حضور این دو سردار رشید در شهرک «دوعیجی» عراق سبب قوت قلب رزمندگان ملایر شده و توانستند به خوبی در برابر دشمن ایستادگی کنند. حضور در منطقه ماووت و ارتفاعات «گرده رش» آخرین عملیات مشترک حاج حسن و حاج مصطفی بود و حاج حسن در این منطقه، گوی سبقت را از یار دیرینش ربود و آسمانی شد. مصطفی که داغ یار روزهای سخت جنگ بر قلبش سنگینی میکرد و پذیرش قطعنامه جگرش را آتش زده بود؛ صبر پیشه ساخت تا میدانداری کند. در عملیات مرصاد کاری کرد کارستان زیرا نخستین گردان آماده و سازماندهی شده در اردوگاه شهید شهبازی گردان رزمندگان ملایر بود که در جاده اسلام آباد - کرمانشاه، نخستین اقدام بازدارنده بر ضد منافقان را انجام داد. پس از پایان جنگ تحمیلی هم مدتی در دانشکده فرماندهی و ستاد، دوره دافوس را گذراند و مدتی هم فرمانده لشکر 4 بعثت شد تا اینکه مشکلات ریهاش شدت گرفت و مشغول درمان شد و پس از تحمل رنج بسیار در آخرین روز از خرداد سال 1374 پر کشید.»
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه