یادی از حرّ انقلاب اسلامی در چهل‌و‌یکمین سالگرد شهادتش

شاهرخ ضرغام؛ داستان یک دگرگونی


مرجان قندی: قبل از انقلاب با انقلابیون همسو نبود. نامی محل بود اما خوشنام نبود و به «شاهرخ غول» شهرت داشت. هرچند به مرام و معرفت شناخته می‌شد همین هم دستش را گرفت و آوردش در خانه امام(ره) واینگونه بود که شاهرخ ضرغام شد یکی از مدافعان میهن چه در کردستان، چه در جنوب مقابل تهاجم گسترده ارتش بعث عراق. نفس قدسی امام خمینی(ره) شاهرخ را متحول کرد آنچنان که تهدید و تطمیع دشمنان هیچ کدام نتوانست شاهرخ را از امام جدا کند. شاهرخ آدم دیگری شده بود، همین شد که در محل به «حرّ انقلاب» معروف شد. عراقی‌ها که به خرمشهر و آبادان حمله کردند شاهرخ به همراه جماعتی که جوانمردی را در خدمت به مردم می‌دانستند راهی جبهه‌های نبرد علیه باطل شد. ابتدا نام گروهش را به‌طنز «آدمخوارها» گذاشت، نامی که می‌توانست موجب رعب و وحشت دشمن شود. اما با پیشنهاد فرماندهان میانی نام گروهش را تغییر داد.حضور شاهرخ در مناطق جنگی آنچنان مؤثر بود که برای عراقی‌ها شناخته شده‌تر از نیروهای خودی بود. برای همین صدام برای آورنده خبر کشته شدنش جایزه تعیین کرد. او روزهای پایانی عمرش را با صفا و صداقت صرف دفاع از خاک کشور کرد و نام نیکی از خود به یادگار گذاشت. از پیکرش چیزی باقی نماند، همانی که خود آرزو داشت و دائم در مواقع اجابت دعا می‌گفت خدایا پاکم کن، خاکم کن! اما نامش برای همیشه جاودان ماند. شاهرخ ضرغام، شهیدی است که با راه و روش و منشی متفاوت در جبهه‌های جنگ رخ نشان داد.
شاهرخ از همان کودکی با آن جثه درشت و قوی خلق و خوی پهلوانان را داشت. فقط ۱۲ سالش بود که پدرش را از دست داد. در مدرسه با معلمان دعوا می‌کرد و همین موضوع باعث شد تا از مدرسه اخراجش کنند. برای اینکه جلوی کسی کم نیاورد سراغ کشتی رفت. از همان ابتدا استعدادش را در این عرصه نشان داد و به تیم ملی کشتی دعوت شد. هرشب دعوا و... همین ویژگی‌های شخصیتی شاهرخ باعث شد تا در محله همه از او بترسند. اما این همه داستان زندگی شاهرخ نیست.
در روزهایی که شاهرخ از کسی حساب نمی‌برد و از دست مادرش هم کاری بر نمی‌آمد جز اینکه برای پسرش دعا کند تا عاقبت به خیر شود، به یکباره در بهمن ۱۳۵۷ مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد. وقتی در تلویزیون صحبت‌های امام خمینی(ره) پخش می‌شد شاهرخ نشست پای حرف‌های امام و شیفته امام شد. دیگر حرف امام برایش فصل‌الخطاب بود.خیلی از کارهایی را که انجام می‌داد کنار ‌گذاشت؛ هیچ فقیری را دست خالی رد نمی‌کرد و عشق به امام حسین(ع)را که از مادرش به ارث برده بود، بروز داد. در عاشورای سال ۵۷ حس و حال متفاوتی نسبت به سال‌های قبل داشت. حاج آقا تهرانی روحانی محل هم تأثیر بسیاری روی او گذاشت و باعث شد تا حری دیگر به‌نام شاهرخ ضرغام برای نهضت انقلابی امام خمینی(ره) متولد شود. از آن روز به بعد شاهرخ وارد امور انقلابی شد. با درک موقعیت انقلاب آن را با زبان عامیانه برای رفقایش هم توضیح می‌داد و از همان دوستان قبل از انقلاب یارانی برای انقلاب پرورش داد.بعد از پیروزی انقلاب درگیری گروه‌های سیاسی ادامه داشت که خبر رسید کردستان به آشوب کشیده شده است و گروهی از کردها از طرف صدام مسلح شده اند تا غرب کشور را به آشوب بکشند و اگر توانستند جدا کنند. مرداد ۱۳۵۸ بود که آنها همه شهرهای کردستان را به صحنه درگیری تبدیل کردند. امام طی پیامی از همگان خواستند«به یاری رزمندگان در کردستان بروید.» این موقع بود که شاهرخ دیگر سر از پا نشناخته و عازم منطقه شد. میرآصف شاهمرادی از همرزمان شاهرخ می‌گوید:«وقتی دیدم شاهرخ با یک اتوبوس جلوی مسجد ایستاده و داد می‌زند کردستان، کردستان، بیا بالا! گفتم شاهرخ آدم این‌طوری نیرو برای جنگ نمی‌برد! صبر کن همه بیایند بعد از بین بچه‌ها چند نفر را انتخاب کنیم. اما شاهرخ ‌گفت نمی‌توانیم صبرکنیم. امام پیام داده و ما هم باید هرچه زودتر خودمان را به کردستان برسانیم.»اوایل سال ۵۹ همچنان هر روز در گوشه‌ای از مرزهای ایران آشوب برپا بود. پس از کردستان، گنبد و سیستان این بار نوبت خوزستان بود که خلق عرب با حمایت بعثی‌های عراق این منطقه را ناامن کند. شاهرخ که به منطقه خوزستان آشنایی داشت به‌همراه تعدادی از دوستانش راهی آنجا شد. هنوز مشکل خوزستان حل نشده بود که دوباره در مناطق غربی کشور درگیری ایجاد شد. شاهرخ به‌همراه چند نفر دیگر از دوستانش راهی قصرشیرین شدند. سی‌و‌یکم شهریور ۵۹ با بمباران فرودگاه مهرآباد جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد. این‌بار درگیری با گروهک‌ها یا حمله به یک شهر نبود، بلکه بیش از هزار کیلومتر مرز خاکی ایران مورد حمله قرار گرفته بود.
 شاهرخ از طرف دفتر وزارت دفاع و از سوی دکتر چمران نامه‌ای دریافت کرد. این نامه برای همه نیرو‌هایی که در کردستان حضور داشتند ارسال شده بود و در آن از آنان تقاضا شده بود که در مناطق جنگی حاضر شوند. همه به محل استقرار دکتر چمران در استانداری رفتند. دکتر چمران برای نیروها صحبت کرد و بعد همه با هم برای انجام عملیات راهی منطقه سوسنگرد شدند. شاهرخ کارهای گروه را هماهنگ می‌کرد و همین‌طور این طرف و آن طرف می‌رفت تا بتواند امکانات بیشتری برای گروه تهیه کند. سید مجتبی هاشمی فرمانده‌ای بسیار خوش برخورد بود. بسیاری از کسانی که از مراکز دیگر رانده شده بودند جذب سید می‌شدند. سید هم از میان آنها رزمندگانی شجاع تربیت می‌کرد.
شاهرخ هم پس از بروز استعداد و تجربیات جنگی اش به‌عنوان معاون سید مجتبی هاشمی در گروه فدائیان اسلام منصوب شد.
سید با شناختی که از شاهرخ پیدا کرده بود بیشتر این افراد را به گروه او یعنی گروه «آدم خوارها» می‌فرستاد و از هر کس به میزان توانایی او استفاده می‌کرد. در این گروه حدوداً ۵۰ نفری همه تیپ آدمی حضور داشت. از افراد معمولی تا افراد تحصیلکرده‌ای مثل اصغر شعله ور که فارغ‌التحصیل امریکا بود. از افراد بی‌نمازی که در همان گروه نمازخوان شدند تا افرادی که نماز شب‌شان رها نمی‌شد. وقتی شاهرخ در مقر بود و برای نماز جماعت می‌رفت همه به دنبالش می‌رفتند. در آن ایام سیدمجتبی امام جماعت بود. دعای توسل و دعای کمیل را از حفظ برای رزمنده‌ها می‌خواند که حال معنوی خوبی داشت. در شرایطی که به معنویت نیروها کمتر اهمیت می‌دادند، سیدمجتبی به‌دنبال این فعالیت‌ها بود و خوب هم نتیجه گرفت.
سرانجام شاهرخ ضرغام در هفدهم آذرماه ۵۹ در عملیات پاکسازی جاده آبادان-ماهشهر با اصابت گلوله تانک دشمن به سینه‌اش تا بی‌نهایت پرواز نمود، پروازی با جسم و جان که دیگر کسی او را ندید و حتی پیکرش هم پیدا نشد. او از خدا خواسته بود همه گذشته‌اش را پاک کند. می‌خواست هیچ چیزی از او نماند؛ نه اسم و شهرت نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد اما یاد او برای همیشه زنده است نه فقط در دل دوستان و نزدیکانش بلکه در قلب و یاد همه ایرانیان.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7779/9/592313/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها