سفیدپوشان حاضر در سنگر
اسماعیل علوی
دبیر گروه پایداری
عملیات آزادسازی مهران آغاز شده بود. «سید محمد شکری» با سمت امدادگر در این عملیات حضور داشت. شب عملیات یگانی که سید محمد در آن مأموریت داشت ناخواسته وارد منطقه مین شد. چندین نفر براثر انفجار مین و ترکشهای آن مجروح شدند. سید محمد به تنهایی مشغول رسیدگی به مجروحین شد و انصافاً خوب از پس کار برآمد. به نقل از برادرش دکتر جوان چند روز بعد در قلاویزان با صحنه جراحت یکی از رزمندگان مواجه شد که ترکش به گلویش خورده و راه نفسش بسته شده بود. سید محمد، فوری با شجاعت تمام دست به کار شد و در همان صحنه جنگ با کمترین امکانات گلوی مجروح را شکافت و با لوله خودکار برایش راه تنفس گشود.
سید محمد مسئول پایگاه بسیج محله بود. بعد از شهادت برادرش در عملیات رمضان راهی مناطق جنگی شد. پیش از آن با قبولی با رتبه ششم در کنکور سراسری در رشته پزشکی دانشگاه تهران مشغول تحصیل شده بود. ولی قبولی در دانشگاه مانع حضورش در جبههها نشد. همه متحیر بودند که چطور هم جبهه میرود، هم درس میخواند آن هم پزشکی، هم مطالعه دارد!
استادانش میگفتند او درسخوانتر از بقیه دانشجویان بوده و از ضریب هوشی بالایی برخوردار است. حتی دکتر کیهانی استاد ایمونولوژی وی معتقد بود سید محمد شکری در آینده یکی از نوابغ پزشکی خواهد بود.
12 اسفند سال 1365بچههای گردان عمار در منطقه شلمچه محاصره میشوند. محمد کوله خود را برمیدارد و به کمک بچههای زخمی در صحنه عملیات میشتابد و مشغول رسیدگی به مجروحان میشود. حین کار گلوله توپ به محل استقرار سید محمد و دستیارش فرود میآید. وقتی رزمندگان خود را به محل میرسانند همرزمش بعد از اشاره به گودالی که پیکر شهید سید محمد شکری درون آن پرتاب شده بود، به شهادت میرسد. چند روز طول میکشد تا پیکر محمد را از گودال دربیاورند. وقتی که بیرون میآوردند، چیز چندانی ازبدنش باقی نمانده بود.
پیکرش را از طریق شال سبزی که برادرش برایش خریده بود شناسایی کردند. در روز تشییع او همه جور آدمی آمده بود، دانشجویان و اهل محل همه برای بدرقه محمد آمده بودند. در روز دفن او زمانی که میخواستند محمد را در قبر بگذارند، سید احمد پلارک آمد و گفت اجازه بدهید من او را دفن کنم؛ یک ماه بعد نیز سید احمد پلارک هم شهید شد و کنار قبر محمد به خاک سپرده شد.
حکایت پزشکان ایثارگر بسیجی، حکایت مردان سپیدپوشی است که سوگند بقراط را در جبهههای جنگ و زیر آتش مستقیم دشمن بر زبان جاری کردند و در عمل پایبندی خود را نشان دادند. آنان برای نجات جانها آستین همت بالا زدند و بخش مفصلی از حماسه آفرینیهای دوران دفاع مقدس را به خود اختصاص دادند. همانهایی که اغلب گمنامند و پس از جنگ در کسوت جراحان و پزشکان متخصص اینجا و آنجا به درمان
بیماران مشغولند.
پزشکان بسیجی از جمله اقشار ایرانزمین بودند که با ایمانی نستوه با لباس سفید پشت خاکریزها و زیرزمینها، برای نجات جانها حاضر شدند و با ایجاد بیش از 200 پست امدادی و 150 اورژانس و چندین بیمارستان صحرایی که بارها مورد اصابت موشکها و بمباران ارتش بعث عراق قرار گرفت با تقدیم بیش از 4 هزار شهید از کادر درمانی، امدادگر، پرستار و پیراپزشک رسالت خود را به انجام رساندند و گلوله بارانها چه در پشت جبهه و چه در میدان نبرد، باعث نشد که سپیدپوشان دست از فعالیت حرفهای خود بردارند و مجروحان را رها کنند.
دبیر گروه پایداری
عملیات آزادسازی مهران آغاز شده بود. «سید محمد شکری» با سمت امدادگر در این عملیات حضور داشت. شب عملیات یگانی که سید محمد در آن مأموریت داشت ناخواسته وارد منطقه مین شد. چندین نفر براثر انفجار مین و ترکشهای آن مجروح شدند. سید محمد به تنهایی مشغول رسیدگی به مجروحین شد و انصافاً خوب از پس کار برآمد. به نقل از برادرش دکتر جوان چند روز بعد در قلاویزان با صحنه جراحت یکی از رزمندگان مواجه شد که ترکش به گلویش خورده و راه نفسش بسته شده بود. سید محمد، فوری با شجاعت تمام دست به کار شد و در همان صحنه جنگ با کمترین امکانات گلوی مجروح را شکافت و با لوله خودکار برایش راه تنفس گشود.
سید محمد مسئول پایگاه بسیج محله بود. بعد از شهادت برادرش در عملیات رمضان راهی مناطق جنگی شد. پیش از آن با قبولی با رتبه ششم در کنکور سراسری در رشته پزشکی دانشگاه تهران مشغول تحصیل شده بود. ولی قبولی در دانشگاه مانع حضورش در جبههها نشد. همه متحیر بودند که چطور هم جبهه میرود، هم درس میخواند آن هم پزشکی، هم مطالعه دارد!
استادانش میگفتند او درسخوانتر از بقیه دانشجویان بوده و از ضریب هوشی بالایی برخوردار است. حتی دکتر کیهانی استاد ایمونولوژی وی معتقد بود سید محمد شکری در آینده یکی از نوابغ پزشکی خواهد بود.
12 اسفند سال 1365بچههای گردان عمار در منطقه شلمچه محاصره میشوند. محمد کوله خود را برمیدارد و به کمک بچههای زخمی در صحنه عملیات میشتابد و مشغول رسیدگی به مجروحان میشود. حین کار گلوله توپ به محل استقرار سید محمد و دستیارش فرود میآید. وقتی رزمندگان خود را به محل میرسانند همرزمش بعد از اشاره به گودالی که پیکر شهید سید محمد شکری درون آن پرتاب شده بود، به شهادت میرسد. چند روز طول میکشد تا پیکر محمد را از گودال دربیاورند. وقتی که بیرون میآوردند، چیز چندانی ازبدنش باقی نمانده بود.
پیکرش را از طریق شال سبزی که برادرش برایش خریده بود شناسایی کردند. در روز تشییع او همه جور آدمی آمده بود، دانشجویان و اهل محل همه برای بدرقه محمد آمده بودند. در روز دفن او زمانی که میخواستند محمد را در قبر بگذارند، سید احمد پلارک آمد و گفت اجازه بدهید من او را دفن کنم؛ یک ماه بعد نیز سید احمد پلارک هم شهید شد و کنار قبر محمد به خاک سپرده شد.
حکایت پزشکان ایثارگر بسیجی، حکایت مردان سپیدپوشی است که سوگند بقراط را در جبهههای جنگ و زیر آتش مستقیم دشمن بر زبان جاری کردند و در عمل پایبندی خود را نشان دادند. آنان برای نجات جانها آستین همت بالا زدند و بخش مفصلی از حماسه آفرینیهای دوران دفاع مقدس را به خود اختصاص دادند. همانهایی که اغلب گمنامند و پس از جنگ در کسوت جراحان و پزشکان متخصص اینجا و آنجا به درمان
بیماران مشغولند.
پزشکان بسیجی از جمله اقشار ایرانزمین بودند که با ایمانی نستوه با لباس سفید پشت خاکریزها و زیرزمینها، برای نجات جانها حاضر شدند و با ایجاد بیش از 200 پست امدادی و 150 اورژانس و چندین بیمارستان صحرایی که بارها مورد اصابت موشکها و بمباران ارتش بعث عراق قرار گرفت با تقدیم بیش از 4 هزار شهید از کادر درمانی، امدادگر، پرستار و پیراپزشک رسالت خود را به انجام رساندند و گلوله بارانها چه در پشت جبهه و چه در میدان نبرد، باعث نشد که سپیدپوشان دست از فعالیت حرفهای خود بردارند و مجروحان را رها کنند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه