نگاهی به مجموعه شعر «مادام» احسان افشاری
زمان هرچیزی را دوبار ویران میکند
لیلا کردبچه
شاعر و منتقد
شاید پیچیدهترین و البته شاید حتی مهمترین مضمونی که تا به امروز ذهن انسان را با خود درگیر کرده است، مفهوم «زمان» باشد؛ مفهومی سیال، لغزنده و بهشدت موجود اما بهشدت ناپیدا و بهشدت قابل درک اما بهشدت غیرقابل توصیف. چنین مفهومی، همان کلان مضمونی است که چه هنگامی که بهشکل نمادهای عینی همچون عقربههای ساعت و شنهای ساعت شنی و سایه ساعت آفتابی و... به آن نگاه کنیم و چه هنگامی که آن را بهصورت انتزاعیات محض درنظر بگیریم، در هر دو شکل، دامنه تخیل را تا آنجاکه نمیتوان تصور کرد، گسترش میدهد و آنجاکه ذهن تصویرساز شاعری اندیشمند و آزموده سراغ آن میرود، دیگر باید در انتظار هر جادوی شگفتی از این مضمون بنیادین باشیم.
احسان افشاری در ادامه مجموعه شعرهای کلاسیک خود، که در آنها جدیترین قالبهای شعر سنتی امروز را به جدیترین شکل ممکن آزموده بود و در ادامه تجربیات جدی موسیقایی خود در پیوند میان شعر و نمایش و موسیقی، اینک مجموعه «مادام» را که مجموعهای از اشعار بیوزن است و در کارنامه ادبی او، تجربهای قابلتوجه محسوب میشود، توسط مؤسسه انتشارات نگاه بهدست چاپ سپرده؛ مجموعهای که در کمتر از یک ماه، به دومین نوبت چاپ رسیده است.
«مادام» را میتوان مجموعه اشعاری درباره «زمان» دانست. شاعر این مجموعه، خود عمیقاً با «زمان»، مفهوم آن، بیثباتی آن، برگشتناپذیری آن، محدود بودن آن، گذشتن آن، امتداد آن و عناصر آن درگیر است و آن درگیری ذهن را، شاید از بیم «فراموشی» که خود ازدسترفتن دوباره تکههای زمان ازدسترفته است و از کلیدیترین مضامین این کتاب میباشد، ثبت میکند.
شاعر این مجموعه بهخوبی نشان میدهد که هر چیزی، دوبار از دست میرود: یکبار با عبور زمان از روی آن و بار دیگر با فراموش شدن آن و همین نوع نگرش است که در اسامی برخی شعرها همچون «امکان فراموشی»، «تعقیب فراموشی» و «بازگشت» خود را نشان میدهد، آنجاکه شاعر نمیتواند قید آن تکههای دو بار از دست رفته را بزند و در تلاش برای بازگشت به گذشته، احیای گذشته و بازخلق آن تکههای برای همیشه مفقود شده است. در مجموع در میان شکلهای گوناگون زمان، آنچه در این مجموعه محوریت دارد و مهمتر است، بخش «گذشته» زمان است؛ بخشی که شاعر آن را تجربه کرده و بهطور منطقی نسبت به دو بخش درحال تجربه و تجربهنشده زمان، شناخت بیشتری نسبت به آن دارد:
«پنجره/ با تمام منظرههایی که در حافظه داشت/ ریخته بود کف اتاق»، «ملحفه/ آخرین امکان فراموشی است/ برای تمام چیزهایی که لمس نمیشوند»
و به پایداری آن نیز تا پیش از فرارسیدن فراموشی ایمان دارد. اما آنجا که دیگر به «شناخت» گذشته بسنده نمیکند و «علاقهمندی» به آن، بخش پررنگ ماجرا میشود، آن حادثه ذهنی غریب که به آن میگوییم «نوستالژی» مطرح میشود. امّا میخواهم بگویم که در این مجموعه حتی با نوستالژی بهمعنای سیر در گذشته و میل بازگشت به گذشته مواجه نیستیم، بلکه عملاً شاهد «تلاش» برای بازساخت گذشتهایم:
ـ «باید تمامم را قدم بزنم/ برسم به کوچه هفتسالگی/.../ باید تمامم را بدوم/ شاید اینبار توانستم/ با جوانی پدرم/ سوار اتوبوس دوطبقه شوم»
و در این میان آنچه اختلال ایجاد میکند، «فراموشی» است. شاعر میخواهد به گذشته برگردد و بخشی از آن را بازسازی و اصلاح کند ـ چیزی که من به آن کمالگرایی جنونآمیز یا دستکم کمالگرایی افراطی میگویم ـ اما ناگهان «فراموشی» پای به میدان میگذارد، و شاعر میبیند برخی از بخشهای مهمی را که میخواست برگردد و چهبسا بهتر بسازدشان، اساساً از یاد رفته و نابود شدهاند.
«نامت را فراموش کردهام/ لبخندت را نه!/ چون تو/ که فراموش کردهای مرا/ همچون لباسی جامانده در خشکشویی»، «فراموشی را کنار زدم/ جهان از تصویر خود خالی شده بود»
درمجموع، حلقه مفقوده توالی زمان در این مجموعه، حلقه «زمان حال» است؛ چیزی که در بخش عمده زمانپردازیهای این مجموعه، وجود خارجی ندارد. شاعر اغلب در نوسان میان گذشته و آینده است: «گذشتهاش/ به زیبارویان بابل/ و ادامهاش/ به پرتره زنی در تهران میرسد»، «پاییز چند سال قبل/ جایش را به زمستان چند سال بعد میدهد»
«زمان» در مجموعه «مادام»، مفهوم شگفتانگیزی است و عناصر وابسته و مربوط به زمان نیز همچون ساعت، حافظه، درنگ، فراموشی، گذشتن و... کارکردی شگفت و غریب یافتهاند. و در این میان، آنجاکه به نبودن «فرصت» یا بسیار محدود بودن «فرصت» میپردازد و به وجه ناپایداری و بیثباتی زمان، عمقی تازه و وحشتناک میبخشد، بسیار قابلتأمل است:
«زمان وزن دارد/ این را گفت و جیبم را از شن پر کرد»
شاعر مجموعه «مادام» شاعری متفکر است و بیش از آن، به شیوه انتقال آن اندیشهها و دستاوردهای اندیشگی یا اصلاً پرسشهای بیپاسخ خود به مخاطب میاندیشد و همین اندیشیدن به شیوه انتقال ذهنیات به مخاطب است که از او شاعری موفق ساخته است. احسان افشاری در این مجموعه همچون مجموعههای پیشین خود، تمرکز ویژهای بر زبان و زبانگرایی دارد، اما دریغش میآید که درکنار آن اندیشههای عمیق، انگشت اشارهاش را کنار زبانآفرینیهایش بگیرد که: «ببینید چه کردهام اینجا»، بلکه خیلی عادی و طبیعی از کنار کشفهای زبانی خود میگذرد و این مرواریدهای ریز را رها میکند در دریای اندیشهاش، شاید کسی صیدشان کند و شاید نه. چه اهمیتی دارد؟
«کاش میتوانستم آن بچه را از حلبچه بگیرم/ شاید در حرف، همهچیز حل میشد»، «کلمه فرفره/ در دهان باد نمیچرخید»، «بلد بودم/ حتی کلمه بلد را بدل کنم به چیزی دیگر» و...
شاعر و منتقد
شاید پیچیدهترین و البته شاید حتی مهمترین مضمونی که تا به امروز ذهن انسان را با خود درگیر کرده است، مفهوم «زمان» باشد؛ مفهومی سیال، لغزنده و بهشدت موجود اما بهشدت ناپیدا و بهشدت قابل درک اما بهشدت غیرقابل توصیف. چنین مفهومی، همان کلان مضمونی است که چه هنگامی که بهشکل نمادهای عینی همچون عقربههای ساعت و شنهای ساعت شنی و سایه ساعت آفتابی و... به آن نگاه کنیم و چه هنگامی که آن را بهصورت انتزاعیات محض درنظر بگیریم، در هر دو شکل، دامنه تخیل را تا آنجاکه نمیتوان تصور کرد، گسترش میدهد و آنجاکه ذهن تصویرساز شاعری اندیشمند و آزموده سراغ آن میرود، دیگر باید در انتظار هر جادوی شگفتی از این مضمون بنیادین باشیم.
احسان افشاری در ادامه مجموعه شعرهای کلاسیک خود، که در آنها جدیترین قالبهای شعر سنتی امروز را به جدیترین شکل ممکن آزموده بود و در ادامه تجربیات جدی موسیقایی خود در پیوند میان شعر و نمایش و موسیقی، اینک مجموعه «مادام» را که مجموعهای از اشعار بیوزن است و در کارنامه ادبی او، تجربهای قابلتوجه محسوب میشود، توسط مؤسسه انتشارات نگاه بهدست چاپ سپرده؛ مجموعهای که در کمتر از یک ماه، به دومین نوبت چاپ رسیده است.
«مادام» را میتوان مجموعه اشعاری درباره «زمان» دانست. شاعر این مجموعه، خود عمیقاً با «زمان»، مفهوم آن، بیثباتی آن، برگشتناپذیری آن، محدود بودن آن، گذشتن آن، امتداد آن و عناصر آن درگیر است و آن درگیری ذهن را، شاید از بیم «فراموشی» که خود ازدسترفتن دوباره تکههای زمان ازدسترفته است و از کلیدیترین مضامین این کتاب میباشد، ثبت میکند.
شاعر این مجموعه بهخوبی نشان میدهد که هر چیزی، دوبار از دست میرود: یکبار با عبور زمان از روی آن و بار دیگر با فراموش شدن آن و همین نوع نگرش است که در اسامی برخی شعرها همچون «امکان فراموشی»، «تعقیب فراموشی» و «بازگشت» خود را نشان میدهد، آنجاکه شاعر نمیتواند قید آن تکههای دو بار از دست رفته را بزند و در تلاش برای بازگشت به گذشته، احیای گذشته و بازخلق آن تکههای برای همیشه مفقود شده است. در مجموع در میان شکلهای گوناگون زمان، آنچه در این مجموعه محوریت دارد و مهمتر است، بخش «گذشته» زمان است؛ بخشی که شاعر آن را تجربه کرده و بهطور منطقی نسبت به دو بخش درحال تجربه و تجربهنشده زمان، شناخت بیشتری نسبت به آن دارد:
«پنجره/ با تمام منظرههایی که در حافظه داشت/ ریخته بود کف اتاق»، «ملحفه/ آخرین امکان فراموشی است/ برای تمام چیزهایی که لمس نمیشوند»
و به پایداری آن نیز تا پیش از فرارسیدن فراموشی ایمان دارد. اما آنجا که دیگر به «شناخت» گذشته بسنده نمیکند و «علاقهمندی» به آن، بخش پررنگ ماجرا میشود، آن حادثه ذهنی غریب که به آن میگوییم «نوستالژی» مطرح میشود. امّا میخواهم بگویم که در این مجموعه حتی با نوستالژی بهمعنای سیر در گذشته و میل بازگشت به گذشته مواجه نیستیم، بلکه عملاً شاهد «تلاش» برای بازساخت گذشتهایم:
ـ «باید تمامم را قدم بزنم/ برسم به کوچه هفتسالگی/.../ باید تمامم را بدوم/ شاید اینبار توانستم/ با جوانی پدرم/ سوار اتوبوس دوطبقه شوم»
و در این میان آنچه اختلال ایجاد میکند، «فراموشی» است. شاعر میخواهد به گذشته برگردد و بخشی از آن را بازسازی و اصلاح کند ـ چیزی که من به آن کمالگرایی جنونآمیز یا دستکم کمالگرایی افراطی میگویم ـ اما ناگهان «فراموشی» پای به میدان میگذارد، و شاعر میبیند برخی از بخشهای مهمی را که میخواست برگردد و چهبسا بهتر بسازدشان، اساساً از یاد رفته و نابود شدهاند.
«نامت را فراموش کردهام/ لبخندت را نه!/ چون تو/ که فراموش کردهای مرا/ همچون لباسی جامانده در خشکشویی»، «فراموشی را کنار زدم/ جهان از تصویر خود خالی شده بود»
درمجموع، حلقه مفقوده توالی زمان در این مجموعه، حلقه «زمان حال» است؛ چیزی که در بخش عمده زمانپردازیهای این مجموعه، وجود خارجی ندارد. شاعر اغلب در نوسان میان گذشته و آینده است: «گذشتهاش/ به زیبارویان بابل/ و ادامهاش/ به پرتره زنی در تهران میرسد»، «پاییز چند سال قبل/ جایش را به زمستان چند سال بعد میدهد»
«زمان» در مجموعه «مادام»، مفهوم شگفتانگیزی است و عناصر وابسته و مربوط به زمان نیز همچون ساعت، حافظه، درنگ، فراموشی، گذشتن و... کارکردی شگفت و غریب یافتهاند. و در این میان، آنجاکه به نبودن «فرصت» یا بسیار محدود بودن «فرصت» میپردازد و به وجه ناپایداری و بیثباتی زمان، عمقی تازه و وحشتناک میبخشد، بسیار قابلتأمل است:
«زمان وزن دارد/ این را گفت و جیبم را از شن پر کرد»
شاعر مجموعه «مادام» شاعری متفکر است و بیش از آن، به شیوه انتقال آن اندیشهها و دستاوردهای اندیشگی یا اصلاً پرسشهای بیپاسخ خود به مخاطب میاندیشد و همین اندیشیدن به شیوه انتقال ذهنیات به مخاطب است که از او شاعری موفق ساخته است. احسان افشاری در این مجموعه همچون مجموعههای پیشین خود، تمرکز ویژهای بر زبان و زبانگرایی دارد، اما دریغش میآید که درکنار آن اندیشههای عمیق، انگشت اشارهاش را کنار زبانآفرینیهایش بگیرد که: «ببینید چه کردهام اینجا»، بلکه خیلی عادی و طبیعی از کنار کشفهای زبانی خود میگذرد و این مرواریدهای ریز را رها میکند در دریای اندیشهاش، شاید کسی صیدشان کند و شاید نه. چه اهمیتی دارد؟
«کاش میتوانستم آن بچه را از حلبچه بگیرم/ شاید در حرف، همهچیز حل میشد»، «کلمه فرفره/ در دهان باد نمیچرخید»، «بلد بودم/ حتی کلمه بلد را بدل کنم به چیزی دیگر» و...
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه