در باره نمایش «گوربانی» به کارگردانی محمد علی حسینعلی پور و علیرضا ایزدی
زندگی مسالمتآمیز با جنازهها
کیان مفاخری
منتقد
نمایش «گوربانی» به شکل آگاهانهای در تلاش است فضای پلیسی، جنایی و معمایی خویش را از کار بیندازد. داستان نمایش ساده است و مربوط به خبری که به تازگی به سمع و نظر یک خانواده تیپیکال ایرانی رسانده شده: وجود جنازهای که 15 سال پیش در قسمتی از آپارتمان همکف این خانواده دفن شده و در تمامی این سالها از دیگران پنهان مانده است. جنازه در رابطه با قتلی است که تاکنون آشکار نشده و اجرای عدالت و همچنین برگزاری آیین خاکسپاری را به تعلیق درآورده است. از این جهت گوربانی را میتوان نمایشی در باب مناسک دفن و عدالت دانست. با آنکه روال عادی زندگی روزمره میبایست با این خبر هولناک به تلاطم درآید و زندگی این زوج در این آپارتمان، واجد انواع و اقسام بحرانها شود، اما این ملال زندگی روزمره است که ادامه مییابد و بر همه کس و همه چیز چیرگی مییابد.
پس بیجهت نیست که شیوه اجرایی «گروه گرستان» مبتنی است بر عدم بازنمایی و تا حدودی کنار گذاشتن امر تئاتریکالیته. بنابراین خبری از ژستهای تئاتری به آن معنا مشاهده نمیشود و به صحنه آوردن روزمرگی ملالآور زندگی، اولویت گروه اجرایی میگردد. اما لحظاتی از اجرای نود دقیقهای گوربانی، گرایش به سمت بازنمایی است تا آن تغافل سرتاسری در باب کشف جنازه رنگ ببازد و حال و هوای روایت بازنمایانه شود.
اوج این مسأله را در منازعه انتهایی در باب فرزند ناخواسته میتوان رصد کرد. گوربانی میتوانست رویکرد زیباشناسانهاش را تا نهایت منطقی خویش ادامه دهد اما ترس از بیمعنا ماندن روایت و سرگردانی مخاطبان، نوعی گسست را تحمیل کرده و به اصطلاح قرار میشود این قصه به هر شکلی برای خود یک پایان معنادار بیابد.
یک پارادایم شیفت که تجربهگرایی را مهار میزند و به رئالیسم متعارف این سالها میدان میدهد.علیرضا ایزدی در مقام نمایشنامهنویس نشان داده که ملال زندگی روزمره را به خوبی میشناسد و از دیدگاه او حتی کشف یک جنازه دفن شده در کف خانه، نمیتواند این روزمرگی کشنده را دچار وقفه کند. گویی این فرم زندگی، تفاوتی با زندگی یک «گوربان» ندارد. زن و شوهرهایی که عشق را وانهاده و در مشکلات غرق شده و بتدریج بدل به موجوداتی فاقد خلاقیت و امید میشوند. بنابراین جایگاه نمادین «گوربانی» را میتوان به شکل استعاری برای تمامی آن افرادی فرض دانست که در شهرهای بزرگ، به اجبار زندگی ملالآور خانوادگی را ادامه داده و توان مقاومت کردن را از دست دادهاند.
از این منظر متروپلیس تهران به مانند کلانشهرهای دیگر جهان، پر است از انسانهای مسخشدهای که زندگی آنان فرق چندانی با یک جنازه ندارد و زیستن در جوارشان بیشباهت نیست به گوربان بودن در یک گورستان عمومی به وسعت یک کلانشهر.
به لحاظ جامعهشناختی نمایش گوربانی بازتابدهنده یک اجتماع گرفتار انواع و اقسام پسرویهای انسانی است. دیگر خبری از خانههایی که موجب آرامش انسان میشوند نیست و هر لحظه آبستن وقوع فاجعهای تازه است. طنز ماجرا آنجاست که برای دور شدن از فلاکت، زن خانواده تصمیم میگیرد اتاق را طنابکشی کرده و با رفتن روی صندلی و پا را بر زمین نگذاشتن، توهم نجاتیافتگی را در ذهن بپروراند. گوربانی یادآور اجتماعی است که در آن همه چیز از نظم خارج شده و تقلای انسانها در نهایت به سقوط بیش از پیش منتهی خواهد شد.
همکاری علیرضا ایزدی و محمدعلی حسینعلیپور را میتوان تا حدودی موفق دانست. خلق یک آبزورد ایرانی که مملو است از دیالوگهای روزمره و نه چندان با اهمیت که توانسته تضاد دیالکتیکی مابین آرامش کاذب شخصیتها و موقعیت پر از مهابتشان را به نمایش گذارد. چشماندازی که در این روزهای ما مدام در پیدا و پنهان شهر رخ مینماید و در صورت جدی گرفتن بیش از اندازه میتواند به امری کشنده تبدیل شود.
کنار هم قرار گرفتن الهه فرازمند، محمدعلی حسینعلیپور و پژمان عبدی که در اجرای نمایش حریق به کارگردانی افروز فروزند حضور داشتهاند، توانسته به هارمونی اجرا یاری رساند. این از بختیاری گروه اجرایی است که تدوامِ همکاری بازیگران را ممکن کرده است. گوربانی تئاتری است که میان متعارف بودن یا تجربهگرایی در نوسان است و تکلیف خود را در این رابطه چندان روشن نمییابد. نوعی از سرگردانی که شاید رهایی را بشارت دهد و یا فروپاشی را تدارک کند. هر چه هست گوربانی باید از این جایی که ایستاده فراتر رود.
منتقد
نمایش «گوربانی» به شکل آگاهانهای در تلاش است فضای پلیسی، جنایی و معمایی خویش را از کار بیندازد. داستان نمایش ساده است و مربوط به خبری که به تازگی به سمع و نظر یک خانواده تیپیکال ایرانی رسانده شده: وجود جنازهای که 15 سال پیش در قسمتی از آپارتمان همکف این خانواده دفن شده و در تمامی این سالها از دیگران پنهان مانده است. جنازه در رابطه با قتلی است که تاکنون آشکار نشده و اجرای عدالت و همچنین برگزاری آیین خاکسپاری را به تعلیق درآورده است. از این جهت گوربانی را میتوان نمایشی در باب مناسک دفن و عدالت دانست. با آنکه روال عادی زندگی روزمره میبایست با این خبر هولناک به تلاطم درآید و زندگی این زوج در این آپارتمان، واجد انواع و اقسام بحرانها شود، اما این ملال زندگی روزمره است که ادامه مییابد و بر همه کس و همه چیز چیرگی مییابد.
پس بیجهت نیست که شیوه اجرایی «گروه گرستان» مبتنی است بر عدم بازنمایی و تا حدودی کنار گذاشتن امر تئاتریکالیته. بنابراین خبری از ژستهای تئاتری به آن معنا مشاهده نمیشود و به صحنه آوردن روزمرگی ملالآور زندگی، اولویت گروه اجرایی میگردد. اما لحظاتی از اجرای نود دقیقهای گوربانی، گرایش به سمت بازنمایی است تا آن تغافل سرتاسری در باب کشف جنازه رنگ ببازد و حال و هوای روایت بازنمایانه شود.
اوج این مسأله را در منازعه انتهایی در باب فرزند ناخواسته میتوان رصد کرد. گوربانی میتوانست رویکرد زیباشناسانهاش را تا نهایت منطقی خویش ادامه دهد اما ترس از بیمعنا ماندن روایت و سرگردانی مخاطبان، نوعی گسست را تحمیل کرده و به اصطلاح قرار میشود این قصه به هر شکلی برای خود یک پایان معنادار بیابد.
یک پارادایم شیفت که تجربهگرایی را مهار میزند و به رئالیسم متعارف این سالها میدان میدهد.علیرضا ایزدی در مقام نمایشنامهنویس نشان داده که ملال زندگی روزمره را به خوبی میشناسد و از دیدگاه او حتی کشف یک جنازه دفن شده در کف خانه، نمیتواند این روزمرگی کشنده را دچار وقفه کند. گویی این فرم زندگی، تفاوتی با زندگی یک «گوربان» ندارد. زن و شوهرهایی که عشق را وانهاده و در مشکلات غرق شده و بتدریج بدل به موجوداتی فاقد خلاقیت و امید میشوند. بنابراین جایگاه نمادین «گوربانی» را میتوان به شکل استعاری برای تمامی آن افرادی فرض دانست که در شهرهای بزرگ، به اجبار زندگی ملالآور خانوادگی را ادامه داده و توان مقاومت کردن را از دست دادهاند.
از این منظر متروپلیس تهران به مانند کلانشهرهای دیگر جهان، پر است از انسانهای مسخشدهای که زندگی آنان فرق چندانی با یک جنازه ندارد و زیستن در جوارشان بیشباهت نیست به گوربان بودن در یک گورستان عمومی به وسعت یک کلانشهر.
به لحاظ جامعهشناختی نمایش گوربانی بازتابدهنده یک اجتماع گرفتار انواع و اقسام پسرویهای انسانی است. دیگر خبری از خانههایی که موجب آرامش انسان میشوند نیست و هر لحظه آبستن وقوع فاجعهای تازه است. طنز ماجرا آنجاست که برای دور شدن از فلاکت، زن خانواده تصمیم میگیرد اتاق را طنابکشی کرده و با رفتن روی صندلی و پا را بر زمین نگذاشتن، توهم نجاتیافتگی را در ذهن بپروراند. گوربانی یادآور اجتماعی است که در آن همه چیز از نظم خارج شده و تقلای انسانها در نهایت به سقوط بیش از پیش منتهی خواهد شد.
همکاری علیرضا ایزدی و محمدعلی حسینعلیپور را میتوان تا حدودی موفق دانست. خلق یک آبزورد ایرانی که مملو است از دیالوگهای روزمره و نه چندان با اهمیت که توانسته تضاد دیالکتیکی مابین آرامش کاذب شخصیتها و موقعیت پر از مهابتشان را به نمایش گذارد. چشماندازی که در این روزهای ما مدام در پیدا و پنهان شهر رخ مینماید و در صورت جدی گرفتن بیش از اندازه میتواند به امری کشنده تبدیل شود.
کنار هم قرار گرفتن الهه فرازمند، محمدعلی حسینعلیپور و پژمان عبدی که در اجرای نمایش حریق به کارگردانی افروز فروزند حضور داشتهاند، توانسته به هارمونی اجرا یاری رساند. این از بختیاری گروه اجرایی است که تدوامِ همکاری بازیگران را ممکن کرده است. گوربانی تئاتری است که میان متعارف بودن یا تجربهگرایی در نوسان است و تکلیف خود را در این رابطه چندان روشن نمییابد. نوعی از سرگردانی که شاید رهایی را بشارت دهد و یا فروپاشی را تدارک کند. هر چه هست گوربانی باید از این جایی که ایستاده فراتر رود.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه