سر به سر سعدی

زور و زر بازو!


محمد اسدی
اصل حکایت
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی.
باری این توانگر گفت درویش را که: چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟
گفت: تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی؟ که خردمندان گفته‌اند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.
 
روابط عمومی هلدینگ خلیج فارس
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی.
توانگر، درویش را گفت: چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟
گفت: راست میگیا! تو می‌تونی یه کار برام پیدا کنی؟
توانگر گفت: آره داداش! یه مدیر روابط عمومی می‌خواهیم برای هلدینگ خلیج فارس!
و این‌چنین شد که درویش نیز ظرف مدت کوتاهی، توانگر گردید!
 
درویش یا شرخر؟
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی.
توانگر گفت: چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟
گفت: چون درآمد زور بازو بیشتر است. زورگیری می‌کنم و چک بی‌محل نقد می‌کنم؛ خلاصه اوضاع خوب است.
 
فیلم هندی!
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی.
درویش، توانگر را گفت:  می‌دانی چطور به کاخ  سلطان راه یافتی؟ پدر تو را از توی جوب پیدا کرد و در ازای دریافت مبلغی تو را به سلطان واگذار کرد تا به او خدمت کنی.
توانگر گفت: ناموساً؟
درویش گفت: نه فقط خواستم حالت را بگیرم که دیگر سؤال بیخود نپرسی!
 
سس ماست!
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی.
توانگر، درویش را گفت: چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟
گفت: دو روز دیگر انتخابات است و سلطانت عوض می‌گردد و تو را هم پرت می‌کنند بیرون!
برادر توانگر متنبه گشت و در کارگاه برادر درویش، از زور بازو نان خورد.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7831/16/599600/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها