گفت وگو با کارگردان فیلم «بیرو» که در افتتاحیه چهلمین جشنواره فیلم فجر در ردیف نخست اکران است

درخشش در جبر جغرافیایی


نیره خادمی
خبرنگار
آخرین فیلم کارنامه مرتضی علی عباس میرزایی، فیملساز جوانی که پیش از این دو فیلم سینمایی «انزوا» و «خون خدا» را ساخته است، درامی ورزشی درباره علیرضا بیرانوند است. فوتبالیستی که کودکی و نوجوانی را در محرومیت گذراند، در فوتبال رشد کرد، برای رسیدن به هدف خود به تهران آمد و در برترین تیم‌های ورزشی بازی کرد. با وجود تمام موفقیت‌هایی که کسب کرده بود، مسابقات جام جهانی 2018 تبدیل به نقطه عطفی در زندگی‌اش شد و ضربه پنالتی کریستیانو رونالدو، مهاجم تیم ملی پرتغال را مهار کرد. پس از آن بسیاری رسانه‌ها بیشتر سراغ کودکی و نوجوانی بیرانوند رفتند و زندگی‌اش سوژه ساخت فیلم شد. عباس میرزایی چه در تجربیات گذشته فیلمسازی و چه در این فیلم سعی کرده نگاه و تکنیک شخصی‌اش را دنبال کند و سینمای خود را بسازد. او برای فیلم «انزوا» جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره سالنتو ایتالیا را دریافت کرد و برای خون خدا اگرچه منتقدانی داشت، موفق به کسب جایزه در بخش تجلی اراده ملی سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر شد. پس از فیلم‌های خط پایان، آفساید، دیوار مرگ و عرق سرد که هر کدام نگاه متفاوت یا منتقدانه‌ای به وضع موجود در ورزش دارند و البته غلامرضا تختی که زندگی ورزشی جهان پهلوان را به تصویر کشیده است این‌بار عباس میرزایی با پرداختن به زندگی ورزشکاری موفق و نمایش فقر و کمبودها و روابط ناسالم دنیای ورزش، تلاش کرده است تا بگوید؛ پایان شب سیه سفید است. او می‌گوید: «مسئولیت اجتماعی، قهرمان و زندگی قهرمان‌ها برایم خیلی مهم است و دوست دارم درباره آنها فیلم بسازم چون به خودم چیزی اضافه می‌کند. بیرانوند در میان گزینه‌های روی میز - که از پیشنهادهای روزبه پیروز بود- از همه جذاب‌تر و درخشان‌تر بود با توجه به اینکه هم عصر خودمان است و دیگر نمی‌توانیم موفقیت او را گردن شرایط گذشته بیندازیم.» فیلم «بیرو»، در قرعه‌کشی جدول نمایش فیلم‌های بخش سودای سیمرغ چهلمین جشنواره فیلم فجر در سینمای رسانه در ردیف نخست نمایش قرار گرفت و امروز (11 بهمن) نخستین اکرانش را خواهد داشت.

بیشتر فیلم‌هایی که در جهان به صورت زندگینامه‌ای کار شده، تا سنین میانسالی قهرمان داستان را به تصویر کشیده است و حتی بسیاری از آنها پس از فوت افراد ساخته شده‌اند. شاید انتظار مخاطب هم از پرتره، دیدن ماجرای زندگی فردی باشد که پا به سن گذاشته و پس از طی مسیری طولانی، پختگی لازم را به دست آورده باشد ولی درباره بیرانوند اینطور نیست و احتمالاً نخستین واکنش مخاطب با فهمیدن موضوع فیلم این است که «مگر او چند ساله است؟» این کاراکتر چه جذابیت‌هایی برای شما داشت که برای ساختن زندگینامه سراغش رفتید؟
چند نکته مهم مثل این وجود دارد که البته جواب دارد. یک اینکه بیرانوند حی و حاضر، زنده و در حال بازی است. او هم‌عصر من و شماست و از نسلی که در30، 40، 50 سال پیش یا حتی بیشتر زندگی کرده، نیست و در همین عصر سختی‌ها را تحمل می‌کند. این موقعیت، فرصت مناسبی بود تا سراغ آدمی برویم که همین حالا متحمل سختی‌ها شده و درباره او صحبت کنیم. بارها درباره شخصیت‌هایی فیلم ساخته شده است که در دوره‌های قبل زندگی کرده‌اند. مخاطبان در مواجهه با آنها می‌گویند که «در آن زمان شرایط ایجاب کرده چنین یا چنان باشد و این آدم موفق شود ولی حالا اگر پول و پارتی نداشته باشید این اتفاق برایتان نمی‌افتد.» بیرانوند در همین موقعیت، بدون پول و پارتی به بیرانوند تبدیل شد. او بدون آب، برق، گاز، تلفن و کامپیوتر زندگی کرده و هیچ کدام از وسایلی را که ما در زندگی مدرن تجربه کرده‌ایم ، نداشته است و محصول این شرایط زیستی است. جنگیده، خواسته و تلاش کرده و به همه آنها رسیده است. الان اگر کسی بگوید شرایط زیستی گذشته با حال حاضر متفاوت بوده است، می‌توان بیرانوند را به او نشان داد. مسأله دیگر مسئولیت اجتماعی است که بیرانوند نسبت به خود آن را پذیرفته است اما ما چقدر این مسئولیت را پذیرفته‌ایم؟ ما که مدام عقب‌افتادگی‌هایمان را تقصیر دیگران، دولت، اجتماع و خاورمیانه‌ای بودن می‌اندازیم. در همین جبر جغرافیایی این آدم به چنین موفقیت‌هایی می‌رسد و با تلاش و پشتکار آدم‌ها را مجاب می‌کند تا او را ببینند.
پس شما تصمیم داشتید فیلمی درباره مسئولیت اجتماعی بسازید که سراغ بیرانوند رفتید.
مسئولیت اجتماعی، قهرمان و زندگی قهرمان‌ها برایم خیلی مهم است و دوست دارم درباره آنها فیلم بسازم چون به خودم چیزی اضافه می‌کند. بیرانوند در میان گزینه‌های روی میز - که از پیشنهادهای روزبه پیروز بود- از همه جذاب‌تر و درخشان‌تر بود با توجه به اینکه هم‌عصر خودمان است و دیگر نمی‌توانیم موفقیت او را گردن شرایط گذشته بیندازیم. زندگی همه قهرمان‌ها جذاب است و بیرانوند هم یکی از همان قصه‌های جذاب را دارد. شاید زندگی همه ما جذاب باشد و هر کدام نیز به نوعی قهرمان هستیم ولی برای ساخت فیلم باید سراغ قهرمانی که شناخته شده است، بروید. در واقع ما از علیرضا استفاده کردیم برای اینکه بگوییم پایان شب سیه‌سپید است و من فیلم‌های امیدوار را دوست دارم. هر فیلمی هم که بسازم چند نکته را در آن رعایت می‌کنم؛ اینکه قهرمان داشته باشد و در آن شاهد زایش باشیم. من برای مادرها احترام زیادی قائل هستیم، چون چیزی را به دنیا می‌آورند و بر همین اساس هم دوست دارم در فیلم‌هایم چیزی را به این دنیا بیاورم که امید دارد. دوست دارم مخاطب در پایان فیلم هم گریه کند و هم بخندد.
نقطه پایان فیلم آدم احساس می‌کند قصه باید بیشتر ادامه پیدا کند. واقعاً فکر می‌کنید نشان دادن زندگی «علیرضا بیرانوند» تا همین نقطه کافی است یا اگر شرایط اجازه می‌داد، کار را ادامه می‌دادید؟
اگر مخاطب این حس را داشته باشد، خیلی خوب است و این یعنی موقعیت اینتراکتیوی که می‌خواستم در فیلمم پیدا شده است. ما خیلی از فیلم‌ها را می‌بینیم و وقتی تمام می‌شود درباره آن آدم، در گوگل جست‌و‌جو می‌کنیم تا ببینیم پس از آن چه اتفاقی برای او افتاده است. اگر مخاطب را به این موقعیت رسانده باشم به نظرم گل زده‌ام چون دوست ندارم پس از پایان فیلم، همه چیز تمام شود. دوست دارم مخاطب جست‌و‌جو کند تا بداند پس از 18 سالگی علیرضا چه اتفاقی افتاده است. من یک بخش از زندگی علیرضا را زیر آگراندیسمان گذاشتم چرا که فرصت آن را ندارم که روی پرده سینما به مخاطب سریال نمایش دهم. به علاوه مشت، نمونه خروار است و شما اگر بتوانید یک لحظه را درست انتخاب کنید، گل زده‌اید. زندگی علیرضا دو نقطه درخشان دارد کودکی و همین بخشی که در فیلم نشان داده شد؛ اینکه چه اتفاقی می‌افتد در شرایطی‌که گاز، برق و هیچ امکانات دیگری ندارد، فوتبالیست می‌شود و چطور با فوتبال آشنا می‌شود. برای من جذاب بود؛ آدمی که فوروارد بازی می‌کند، به تهران می‌آید و او را برای دروازه انتخاب می‌کنند. یک سال روی نیمکت می‌نشیند و وقتی دروازه‌بان آسیب می‌بیند و وارد دروازه می‌شود، خود را نشان می‌دهد. می‌گویند؛ طرف شناگر ماهری است ولی آب ندیده است. حالا که دیدیم او شناگر ماهری است برایش چه کردیم؟ هیچ. او انتخاب می‌کند که به تهران بیاید چرا که می‌داند همه جریانات مهم در تهران اتفاق می‌افتد. بنابراین در جعبه بار اتوبوس می‌خوابد و به تهران می‌آید. لباس رئال را در تن کسی می‌بیند و از طریق او وارد فوتبال می‌شود و بعدها اسطوره‌ رئال در مقابلش می‌ایستد تا به او پنالتی بزند؛ انگار تمام این جهان به هم متصل است.
برای نوشتن فیلمنامه از چه منابعی کمک گرفتید؟
شش ماه تحقیق میدانی، متنی و غیرمیدانی درباره علیرضا داشتم و وارد زندگی او شدم. با خیلی‌ها گفت‌و‌گو کردم و تصاویر و صوت زیادی در این‌باره دارم. هر آن چیزی که درباره او پیدا کردیم را دوباره چک می‌کردیم، حتی جایی که حدس می‌زدیم اشتباه است، بیشتر روی آن مانور می‌دادیم تا از صحت آن مطمئن شویم. مثلاً اینکه علیرضا بعد از فوت دوستش، دیگر به کسی پاس نمی‌دهد و توپ را پشت دروازه‌ها می‌اندازد و اجازه می‌دهد بازی از تیم حریف شروع شود. در واقع می‌خواهد، حریف به او ضربه بزند. بریده و افسرده شده است و اگر گل نمی‌خورد فقط به دلیل دفاع روبه‌رویش است چون کسی را ندارد که پاس بدهد و به کسی اعتماد ندارد ولی دوباره سعی می‌کند پر و بال بگیرد.
چند درصد از اتفاقات مرتبط با بیرانوند و زندگی‌اش واقعی بود؟
بیشتر از 70 تا 80 درصد داستان واقعی است و بقیه از قوه تخیل من است، هر چند که در واقعیت احتمالاً 90 درصد از قوه تخیل من است چون من از دریچه دوربین، داستانی را روایت می‌کنم. خیلی تلاش کردم به اصل قصه‌ها، گفته‌ها و فضاهایی که در مصاحبه‌ها ساخته می‌شد وفادار باشم و پازل‌هایی را که شکل می‌گرفت رعایت کنم.
اصولاً در فیلم‌های ورزشی از اسلوموشن برای نشان دادن حرکات ورزشی کمک گرفته می‌شود ولی شما علاوه بر فیلم «بیرو» در فیلم‌های قبلی هم از آن زیاد استفاده کردید. استفاده از این افکت به نوعی جزو شیوه کارتان است؟
اسلوموشن را دوست دارم. وقتی چیزی را در اسلوموشن می‌برم می‌خواهم توجه مخاطب را به جزئیات جلب کنم. در کل اسلوموشن، موقعیتی فانتزی است که در همه فیلم‌های من وجود دارد. موقعیتی که در سینما وجود دارد و شما می‌توانید زمان را کند کنید و در این آهستگی، جزئیات را نشان دهید.
جذاب است ولی استفاده زیاد از آن، شاید این تصور را ایجاد ‌کند که کارگردان به دنبال پوشاندن ضعف‌ها است.
ما خیلی از فیلم‌های خوب دنیا در تاریخ سینما را می‌بینیم که در آنها اسلوموشن وجود دارد. در سینمای مستند هم می‌گویند اگر از راوی استفاده کنید یعنی در کارگردانی ضعف دارید و نتوانستید فیلم درستی بسازید اما لزوماً اینطور نیست به عنوان مثال مستند خوبی بر‌اساس دستنوشته‌های ارنستو چه‌گوارا ساخته شده است و روی تصاویر و لوکیشن‌هایی که تیم او در آنجا زیست کرده‌اند، دستنوشته‌ها خوانده می‌شود و می‌توان آنها را در آن فضا دید و حس کرد. پلان آخر فیلم بن‌بست، وقتی مری آپیک در را می‌بندد و به آن تکیه می‌دهد، صدای شاملو پخش می‌شود؛ آی عشق/ آی عشق/ چهره آبی‌ات پیدا نیست/. در آن لحظه کل فیلم برای آدم مرور می‌شود. شاید شاملو آن شعر را برای بن‌بست نگفته باشد ولی درست کار می‌کند. حالا اینکه اسلوموشن در فیلم‌های من کار می‌کند یا نه؟ نمی‌دانم. نیت من این است که کار کند اما باید ببینیم مخاطب چقدر به آن جزئیاتی که می‌خواهم نشان دهم می‌رسد و درگیر آنها شود.

ادامه در صفحه 15


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7838/13/600664/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها