باشد، نباشد
بهزاد توفیقفر
بعضی وقتها طنزنویس نمیتواند آنچه را که میخواهد، رُک و راست بگوید. حالا یا اول اسم شاه، رضا قلدر است و نمیشود آدم جانش را قافیه شعرش کند. پس با استفاده از صنعت «جناس»، یک طرف ترازو، شعر خودش را میگذارد و به مخاطب میگوید که آن طرف هر چیز متجانسی را میتوانی بگذار. مثلاً اگر در سال 1312 شاهی دیکتاتور بر ایران است که با کودتای انگلیسی آمده، یک روزی بالاخره توسط همان انگلیسیها نسبت به ترک ایران اقدام خواهد کرد. این شعر، اثر مرتضی هاتفی طهران، است و در صفحه 6 نسیم شمال 15 تیرِ 88 سال پیش، به چاپ رسیده است.
پایدار آیا کسی در این جهان باشد، نباشد
یا که تا یومالابد در هر زمان باشد، نباشد
شخصی آمرزیده در دوزخ همیسوزد، نسوزد
یا گنهکاری به رضوان و جنان باشد، نباشد
همچو یار نیک من یاری نکو آید، نیاید
چون کمان ابرویش ابروکمان باشد، نباشد
هیچکس میل ممات خویشتن دارد، ندارد
لیکن از دست اجل اندر امان باشد، نباشد
کافری از آب کوثر در جنان نوشد، ننوشد
یا که جنت از برای عاصیان باشد، نباشد
هیچکس از شدت غم همچو من گرید، نگرید
یا چو من شادیکنان هر نوجوان باشد، نباشد
همچو ایران سرزمینی باصفا دیدی، ندیدی
یا چو ایران هیچ مُلکی در امان باشد، نباشد
هیچ «نادان» از زمانه بهرهای گیرد، نگیرد
یا دو روز عمر را او شادمان باشد، نباشد
رحمت ایزد به جز بر مؤمنین بارد، نبارد
ملتی راحتتر از ایرانیان باشد، نباشد
مادر گیتی دگر همچون علی زاید، نزاید
هیچ مؤمن همچو شاه مؤمنان باشد، نباشد
هیچ دانشمند چون یارم همییابم، نیابم
همچو یارم عاقلی در عاقلان باشد، نباشد
همچو یار فاضلم یار دگر دارم، ندارم
عارفی چون او میان عارفان باشد، نباشد
چون گل باغ نگارم نوگلی روید، نروید
همچونان بُستان یارم بوستان باشد، نباشد
چون من از شوق و شعف آیا کسی خندد، نخندد
همچو من از غم کسی زاریکنان باشد، نباشد
هیچکس چون من دل از گیتی دون شوید، نشوید
لیک با جور و جفایش سازمان باشد، نباشد
(هاتفی) همچون تو هرکس یار خود بیند، نبیند
یا که یارت همچو یار مردمان باشد، نباشد
بعضی وقتها طنزنویس نمیتواند آنچه را که میخواهد، رُک و راست بگوید. حالا یا اول اسم شاه، رضا قلدر است و نمیشود آدم جانش را قافیه شعرش کند. پس با استفاده از صنعت «جناس»، یک طرف ترازو، شعر خودش را میگذارد و به مخاطب میگوید که آن طرف هر چیز متجانسی را میتوانی بگذار. مثلاً اگر در سال 1312 شاهی دیکتاتور بر ایران است که با کودتای انگلیسی آمده، یک روزی بالاخره توسط همان انگلیسیها نسبت به ترک ایران اقدام خواهد کرد. این شعر، اثر مرتضی هاتفی طهران، است و در صفحه 6 نسیم شمال 15 تیرِ 88 سال پیش، به چاپ رسیده است.
پایدار آیا کسی در این جهان باشد، نباشد
یا که تا یومالابد در هر زمان باشد، نباشد
شخصی آمرزیده در دوزخ همیسوزد، نسوزد
یا گنهکاری به رضوان و جنان باشد، نباشد
همچو یار نیک من یاری نکو آید، نیاید
چون کمان ابرویش ابروکمان باشد، نباشد
هیچکس میل ممات خویشتن دارد، ندارد
لیکن از دست اجل اندر امان باشد، نباشد
کافری از آب کوثر در جنان نوشد، ننوشد
یا که جنت از برای عاصیان باشد، نباشد
هیچکس از شدت غم همچو من گرید، نگرید
یا چو من شادیکنان هر نوجوان باشد، نباشد
همچو ایران سرزمینی باصفا دیدی، ندیدی
یا چو ایران هیچ مُلکی در امان باشد، نباشد
هیچ «نادان» از زمانه بهرهای گیرد، نگیرد
یا دو روز عمر را او شادمان باشد، نباشد
رحمت ایزد به جز بر مؤمنین بارد، نبارد
ملتی راحتتر از ایرانیان باشد، نباشد
مادر گیتی دگر همچون علی زاید، نزاید
هیچ مؤمن همچو شاه مؤمنان باشد، نباشد
هیچ دانشمند چون یارم همییابم، نیابم
همچو یارم عاقلی در عاقلان باشد، نباشد
همچو یار فاضلم یار دگر دارم، ندارم
عارفی چون او میان عارفان باشد، نباشد
چون گل باغ نگارم نوگلی روید، نروید
همچونان بُستان یارم بوستان باشد، نباشد
چون من از شوق و شعف آیا کسی خندد، نخندد
همچو من از غم کسی زاریکنان باشد، نباشد
هیچکس چون من دل از گیتی دون شوید، نشوید
لیک با جور و جفایش سازمان باشد، نباشد
(هاتفی) همچون تو هرکس یار خود بیند، نبیند
یا که یارت همچو یار مردمان باشد، نباشد
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه