یادکردی از شهید مهدی قاضی خانی

شهادت انتخاب شهید بود


سمیه مظاهری
خبرنگار
دفاع از وطن حد و مرز نمی‌شناسد و جای مشخصی ندارد. گاه در مناطق مرزی، گاه در عمق خاک دشمن و گاه کیلومترها دورتر در کشور هم پیمان. گاهی برای دور نگه داشتن دشمن از مرزهای میهن باید جلای وطن کرد و فرسنگ‌ها دورتر با او به مبارزه برخاست. دفاعی از جنس روزهای دفاع مقدس و بلکه سخت‌تر که دشمن این بار برای پیروزی دست به دامن شقی‌ترین و سنگدل‌ترین افراد زده بود. لشکر سفیانی این بار با چهره تزویر کمر به نابودی باورهای دینی بسته و تیشه به ریشه اسلام می‌زد. سوریه و عراق میدان تاخت و تاز گروه تکفیری داعش بود تا به بهانه کمک به ملت‌های مسلمان این دو کشور، جنگ داخلی در آنها راه انداخته و هر دو ملت را نابود کند. ترسیم چهره زشت و خشن از اسلام و مسلمانان، نزدیک شدن به جمهوری اسلامی ایران و تخریب مکان‌های مقدس چون حرم ائمه اطهار(ع) و امامزادگان از مهم‌ترین اهداف دشمنان قسم خورده اسلام و انقلاب اسلامی در راه‌اندازی گروه داعش بود. افرادی که کشتن، قطعه قطعه کردن و سر بریدن لذت هر روزه شان بود و با لشکری تا دندان مسلح لحظه به لحظه به حرم اهل بیت(ع) نزدیک‌تر می‌شدند.
در چنین شرایطی جوان‌هایی نوخاسته در کنار مردانی به یادگار مانده از روزهای سخت جنگ شانه به شانه هم دادند و جایی بسیار دور از سرزمین مادری با دشمن مبارزه کردند. جوان‌هایی که خیلی‌هایشان «جنگ» را فقط در کتاب‌ها خوانده بودند و آرزوی زیستن در آن دوران را داشتند. حالا سوریه فرصت تازه‌ای بود برای آنها که شوق پیوستن به قافله شهدا را داشتند و دل از زن و فرزند و آرزوهای بلندشان بریدند تا نگذارند غباری به حرم عمه سادات(س) بنشیند. جوان‌هایی چون «مهدی قاضی خانی» که چند روزی بیشتر از سی‌امین بهار زندگی‌اش نگذشته بود که عازم نبرد شد. از نوجوانی کار کرده و ضایعات فروش بود، اما از اعضای فعال بسیج شهرستان «قرچک» استان تهران به شمار می‌رفت.
شناسنامه‌اش را دستکاری کرد تا اذن میدان بگیرد و نام دو نفر از سه فرزندش را حذف کرد. شهادت آرزوی همیشگی‌اش بود و برای جهاد در راه اسلام بال بال می‌زد.
او 30 آبان 1394 به سوریه اعزام شد و 16 آذر همان سال در منطقه «خان طومان» به شهادت رسید. پیکرش را در گلزار شهدای امامزاده بی‌بی زبیده(س) منطقه قرچک کنار یکی از شهدای مدافع حرم افغان به خاک سپردند؛ جایی که خودش قبلاً نشان داده بود.
مهدی 28 آبان 1364 در روستای زیبای حیدره قاضی خان شهرستان بهار متولد شد. در 10 سالگی با خانواده به اراک و سپس به قرچک مهاجرت کرد. پدرش کارگر کوره‌های آجر پزی بود.با اینکه درسش خوب بود در نوجوانی به‌دلیل بیماری پدر ،ترک تحصیل کرد تا به خانواده‌اش در تأمین معیشت کمک کند. همان سال‌ها عضو پایگاه بسیج شهید عراقی مسجد امیرالمؤمنین(ع) قرچک شد و از اعضای فعال پایگاه بود.
بعدها که پدر بهبود پیدا کرد با هم کار کردند و با جمع‌آوری ضایعات و فروش آنها روزگار می‌گذراندند. با این حال همیشه اهل حضور در نماز جمعه و برنامه‌های مذهبی بود. در 21 سالگی ازدواج کرد و با پشتکار، وسایل آسایش همسر و فرزندانش را به طور کامل فراهم کرد. به کار کشاورزی علاقه داشت و از درآمدش باغی خریده و در آن کار می‌کرد.
محمد متین، نهال و محمد یاسین میوه‌های زندگی‌اش بودند و هر سه فرزندش را بسیار دوست داشت. با این حال وقتی کشتار بی‌رحمانه زنان و کودکان سوریه را می‌دیدید نمی‌توانست دست روی دست بگذارد و آرام بنشیند.
شناسنامه‌اش را دستکاری کرد
پدرش اردشیر(جمشید) قاضی خانی از شوق فرزند برای دفاع از حرم می‌گوید. خاطراتش را که مرور می‌کند، بغض بیخ گلویش می‌شکند و آهسته آهسته روی گونه‌هایش می‌نشیند.
تصور لحظه خداحافظی او با فرزند یاد صحنه وداع حضرت سیدالشهدا(ع) با علی اکبر(ع) در ظهر عاشورا را برایم تداعی می‌کند. حالا می‌فهمم که چرا به اینها مدافع حرم می‌گویند؛ مدافع حریم عقیله بنی‌هاشم(س).
پدر بسیجی شهید مهدی قاضی خانی در گفت‌و‌گو با «ایران» از فرزند می‌گوید: «مهدی استاد راپل (کار با طناب در ارتفاع) بود و در مأموریت‌ها و برنامه‌های بسیج همیشه پیشقدم بود. 300 نفر را جذب بسیج کرده و خودش هم عضو گردان امام حسین(ع) قرچک بود.
ضابط و ناصح قضایی بود و در تأمین امنیت شهر و مبارزه با مواد مخدر به دستگاه‌های اجرایی کمک می‌کرد. همیشه آرزوی شهادت را داشت آنقدر که گاهی شاخه گلی را پشت بدنش پنهان کرده و جلو می‌آمد و می‌گفت: «تقدیم به پدر و مادر شهید.» با این حرفش دلم می‌لرزید، اما تصور نمی‌کردم که این رؤیا تبدیل به واقعیت شود.
روزی را که برای آخرین دیدار آمد  یادم هست؛ آهسته و بدون اینکه مادرش بفهمد با من صحبت کرد. حرف رفتن را پیش کشید و اینکه همه چیز برای اعزامش به سوریه مهیا شده است.
پیش از آن چند بار داوطلب رفتن شده بود، اما چون سه فرزند داشتند اجازه نمی‌دادند. حتی یک ماهی برای یادگیری زبان افغانستانی تلاش کرد تا در قالب لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شود، اما نشد.
درنهایت قصد داشت با یگان فاتحین تهران به سوریه برود که باخبر شد سپاه منطقه اسلامشهر در حال اعزام نیرو است و از آن یگان داوطلب شد. اسم دو فرزندش را هم از شناسنامه حذف کرد تا مانعی برای پذیرش نداشته باشد.
مثل هر پدری به رفتنش راضی نبودم، اما ساکش را بسته بود. به مادر سادات قسمم داد که رضایت دهم. گفت: «یک ساعت دیگر زنگ می‌زنند که از رضایت شما مطمئن شوند.»
برای آخرین بار در آغوشش کشیدم و سخت فشردم. روی پایش بند نبود و از زمین کنده شده بود. وقتی رفت؛ غم بزرگی روی دلم سنگینی کرد و من  ماندم و جای خالی مهدی.
کمی بعد از سپاه زنگ زدند و گفتند که «راه پر خطر است؛ مشکلی با اعزام پسرت نداری؟» دلم به رفتنش راضی نبود، اما یاد قسم مهدی افتادم و رضایتم را اعلام کردم.
چند دقیقه بعد مهدی زنگ زد و از من تشکر کرد. گفت که فعلاً به مادرش چیزی نگویم. چهار روز بعد از سوریه زنگ زد و گفت که اولین زیارت حضرت زینب(س) را به نیابت از من و مادرش انجام داده است تا از ما قدردانی کند.
شانزده روزی در مناطق عملیاتی سوریه بود و وقتی به‌عنوان تیربارچی برای کمک به گردان فاطمیون که در کمین دشمن گرفتار شده بودند؛ می‌جنگید از قسمت پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت، اما به گفته همرزمانش در همان حال مشغول ذکر و دعا بوده تا اینکه به شهادت رسیده است.»
اذن شهادت با وساطت شهید گردان فاطمیون
قاضی خانی ادامه می‌دهد: «وقتی خبر شهادتش را برایم آوردند؛ سه روزی بود که در خانه، روضه زنانه داشتیم. مرا به خانه همسایه برده و اول گفتند که مهدی زخمی شده است. من خودم روزهای دفاع مقدس را درک کرده و در جنگ شرکت کرده بودم. بی‌درنگ گفتم: «نه شهید شده است» و سکوت کردم. امام جمعه با مشاهده صبر من عبایش را روی دوشم انداخت و گفت: «درود بر تو پدر شهید.»
مهدی مدتی پیش پس از تشییع یکی از شهدای گردان فاطمیون و خاکسپاری‌اش در امامزاده بی‌بی زبیده(س) اذن شهادتش را گرفت.
یادم هست با اصرار داخل قبر رفت و پیکر این شهید را که داخل قبر گذاشت؛ چند دقیقه‌ای در گوشش نجوا کرد. نمی‌دانم مهدی با این سید شهید افغانستانی چه گفت که به یک باره همه کارهایش درست شد و توانست به سوریه اعزام شود.بعداً هم گفت که قبر من اینجاست؛ کنار این شهید افغانستانی و همین جا دفن می‌شوم. مهدی یک شبه ره صد ساله را طی کرد و مرگی را انتخاب کرد که با جاودانگی پیوند داشت.
مهدی به برکت لقمه حلال و تربیت در خانواده‌ای مذهبی افتخار شهید مدافع حرم بودن را پیدا کرد. خودم هم در دوران جنگ تحمیلی ابتدا برای انجام خدمت وظیفه و سپس به‌عنوان داوطلب بسیجی در ارتش و تیپ نبی اکرم(ص) سپاه خدمت کردم در حالی‌که پدر و مادر پیری در روستا داشتم.در مناطق عملیاتی غرب کشور مانند پاوه و سر پل ذهاب حضور داشته و آخرین بار هم زمان عملیات مرصاد از وطن دفاع کردم.»
دستگیری از نیازمندان
ربابه قاضی خانی مادر شهید مهدی قاضی خانی هم درباره او می‌گوید: «چند ماه پیش از رفتن اسلحه‌ای را با خود به منزل آورده و تمرین می‌کرد البته او استاد آموزش نظامی در بسیج بود و همیشه در رزمایش‌ها شرکت می‌کرد، اما این بار نوع تمرینش فرق داشت.من و پدرش از نوع تمرین با اسلحه و شور و اشتیاقش برای رفتن به سوریه حدس زدیم که چه در سر دارد. آن روز خیلی گریه کردم و از مهدی خواستم به خاطر سه فرزندش از رفتن صرف نظر کند، اما او اشتیاق جهاد را داشت. البته آن روز مرا آرام کرد، اما روز اعزام به من چیزی نگفت که ناراحت نشوم. فقط چند ساعت بعد پدرش با قیافه ناراحت گفت: «مهدی با دوستانش به کربلا رفته است». از ناراحتی‌اش تعجب کرده و به مهدی زنگ زده و پرسیدم: «کجا می‌روی که پدرت این‌قدر ناراحت است؟» اولش چیزی نگفت و سعی کرد مرا آرام کند، اما در نهایت با اصرار من گفت که دارد به سوریه می‌رود.آن چند روز مدام دلشوره داشتم؛ حتی سفره صلوات در خانه پهن کردم. به مهدی خیلی از نظر عاطفی وابسته بودم و در بین 5 فرزندم چیز دیگری بود. اخلاق، ادب و احترام به پدر و مادر از ویژگی‌‌های اخلاقی او بود و به دیدار با اقوام و بستگان خیلی اهمیت می‌داد.
در کنار تأمین وسایل رفاهی خانواده‌اش به محرومان هم کمک می‌کرد. روزهای اول پس از شهادتش از یک مؤسسه خیریه به منزل ما زنگ زده و به خواهرش که گوشی را برداشته بود، گفته بودند: «آقای قاضی خانی کمک ماهانه‌اش را واریز نکرده و تلفنش را هم جواب نمی‌دهد.» تازه آن وقت بود که فهمیدیم او چند سال است مرتب به این مؤسسه خیریه کمک می‌کرد.»
نگذارید روی افکار و عقاید شما کار کنند
در وصیت‌نامه شهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی آمده است: «عاجزانه درخواست می‌کنم که بسیار به نماز اول وقت و احترام به پدر و مادر اهمیت دهید و به دیدار اقوام و دوستان بروید. از فقرا و نیازمندان دلجویی کنید. قرآن را سرلوحه زندگی قرار دهید.در خط شهدا و امام شهدا حرکت کنید و گوش به فرمان ولی امر زمان باشید و رهبر عزیزمان را در این راه تنها نگذارید تا پرچم را به صاحب اصلی برسانند.
ای خواهران و برادران؛ بدانید سوریه خط مقدم ما بوده و اگر ما در آنجا حضور داریم برای این است که هدف دشمنان رسیدن به ایران است.
نگذارید بین شما و اسلام جدایی بیندازند که اگر موفق شوند، شما را به فنا می‌کشند. نگذارید روی افکار و عقاید شما کار کنند. نگذارید خون شهدا پایمال شود که فردای قیامت همه ما باید مسئول و جوابگو باشیم.»


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7865/29/605345/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها