کشک بادمجان ناتو
محمد اسدی
شبی با دوستان عزم دیار اوکراین نمودم. در راه کاروان نظامی ارتش اوکراین را دیدم که در بیابان اردو زده است. شوریدهای را دیدم که نعره برآورده بود و راه بیابان گرفته بود و یک نفس آرام نمییافت. گفتمش: «از چه نعره میزنی؟ آیا لشکر روس بر شما حمله آوردهاند؟» گفت: «خیر. اندیشه کردم که مروت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته؛ این شرط آدمیت نیست، مرغ تسبیح گوی و من خاموش.» گفتم: «من آن مرغ را ذبح میکنم که خاطرت آرام گیرد. حال بگیر آسوده بخواب.»
زلنسکی رئیس، من را به خیمه خویش درآورد. او را گفتم: «این پوتین مادرمرده، بلادت را به توبره کشید که دست از این لجاجت بردار و چوب در لانه زنبور نکن.» زلنسکی لاتیاش را پر کرد و گفت: «مرا هراس از پوتین نیست که پشتم به لشکریان ناتو گرم است. تانک از فرانس میآورم و بوئینگ از امریک؛ منجنیق از روم میآورم و زره از انغلیس! با این انبوه لشکریان ناتو، مرا هراس از هیچ خری نیست.» این سخن را گفت و باز نعره شوریده به گوش رسید. بیرون آمدم و شوریده را عتاب کردم که: «همه را زا به راه کردی. گفتم که میدهم مرغها را همگی سر ببرند.» گفت: «چه میگویی؟ نعرهام از حمله لشکریان روس است. ببین از زمین و هوا بر ما هجوم آوردهاند.» بیدرنگ به خیمه زلنسکی بازگشتم و گفتم: «چه نشستهای که لشکر روس بر ما فرود آمدهاند. پس چه شد این لشکریان فرانس و امریک و روم و انغلیس که به آنها مینازیدی؟» همان دم بانگ شوریده برآمد و گفت: «منت خدای را عزوجل که کاروانیان ناتو را به کمک ما فرستاد.» زلنسکی مرا زبان درآورد و گفت: «دیدی گفتم؟ دماغت سوخت؟ این هم از ناتو.»
با زلنسکی از خیمه بیرون شدیم تا کمکهای ارتش ناتو را به دیده خود بنگریم. تا چشم کار میکرد اشتران ناتو در بیابان گسترده بودند. زلنسکی از بار این اشتران پرسید. وزیر پاسخ داد: «صدوپنجاه شتر بارِ کشک از امریکی رسیده است و صدوپنجاه شتر بارِ بادمجان از انغلیس.» زلنسکی را به طعنه گفتم: «امشب را کشک بادمجان بار بگذارید و به سربازان بدهید تا صبح فکر چارهای کنید.» آن شب زلنسکی کشک بادمجان سیری خورد و نعره زنان بگریخت.
شبی با دوستان عزم دیار اوکراین نمودم. در راه کاروان نظامی ارتش اوکراین را دیدم که در بیابان اردو زده است. شوریدهای را دیدم که نعره برآورده بود و راه بیابان گرفته بود و یک نفس آرام نمییافت. گفتمش: «از چه نعره میزنی؟ آیا لشکر روس بر شما حمله آوردهاند؟» گفت: «خیر. اندیشه کردم که مروت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته؛ این شرط آدمیت نیست، مرغ تسبیح گوی و من خاموش.» گفتم: «من آن مرغ را ذبح میکنم که خاطرت آرام گیرد. حال بگیر آسوده بخواب.»
زلنسکی رئیس، من را به خیمه خویش درآورد. او را گفتم: «این پوتین مادرمرده، بلادت را به توبره کشید که دست از این لجاجت بردار و چوب در لانه زنبور نکن.» زلنسکی لاتیاش را پر کرد و گفت: «مرا هراس از پوتین نیست که پشتم به لشکریان ناتو گرم است. تانک از فرانس میآورم و بوئینگ از امریک؛ منجنیق از روم میآورم و زره از انغلیس! با این انبوه لشکریان ناتو، مرا هراس از هیچ خری نیست.» این سخن را گفت و باز نعره شوریده به گوش رسید. بیرون آمدم و شوریده را عتاب کردم که: «همه را زا به راه کردی. گفتم که میدهم مرغها را همگی سر ببرند.» گفت: «چه میگویی؟ نعرهام از حمله لشکریان روس است. ببین از زمین و هوا بر ما هجوم آوردهاند.» بیدرنگ به خیمه زلنسکی بازگشتم و گفتم: «چه نشستهای که لشکر روس بر ما فرود آمدهاند. پس چه شد این لشکریان فرانس و امریک و روم و انغلیس که به آنها مینازیدی؟» همان دم بانگ شوریده برآمد و گفت: «منت خدای را عزوجل که کاروانیان ناتو را به کمک ما فرستاد.» زلنسکی مرا زبان درآورد و گفت: «دیدی گفتم؟ دماغت سوخت؟ این هم از ناتو.»
با زلنسکی از خیمه بیرون شدیم تا کمکهای ارتش ناتو را به دیده خود بنگریم. تا چشم کار میکرد اشتران ناتو در بیابان گسترده بودند. زلنسکی از بار این اشتران پرسید. وزیر پاسخ داد: «صدوپنجاه شتر بارِ کشک از امریکی رسیده است و صدوپنجاه شتر بارِ بادمجان از انغلیس.» زلنسکی را به طعنه گفتم: «امشب را کشک بادمجان بار بگذارید و به سربازان بدهید تا صبح فکر چارهای کنید.» آن شب زلنسکی کشک بادمجان سیری خورد و نعره زنان بگریخت.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه