مروری بر مطبوعات طنز ایران
آدم قانع
بهزاد توفیقفر
دیروز که رفته بودم پیرایشگاه (آرایشگاه سابق)، صحبت طمعکاری شد و اینکه یکی از مشتریهای پیرایشگاه، خانهاش را فروخته و دو میلیارد پولش را در یکی از این مؤسسات اعتباری گذاشته تا دو- سه ماهی که دنبال خریدن خانه جدیدش است، سود پولش را هم بگیرد و تا خانه پیدا کرده، آن مؤسسه هم راهش را پیدا کرده و از خاکبرسری مؤسسه، خاکی هم بر سر این آدم طمعکار شده.
همینطور که استاد سلمانی، دو شوید موی سرم را راست و ریست میکرد، صحبت کشید به بورس و اینکه یک شبه همه شدند کارشناس سهام و به جای اینکه کار را به دست کارگزاریهای بورس بسپارند، خودشان نشستند پای تابلوی بورس که تابلو بود و از روی خوشگلی اسم سهم یا شرکت، خریدند و شد آنچه شد. حتی صحبت پیر نکتهبین را هم گوش نکردند که توصیه به سرمایهگذاری در تعاونیها و کسب و کارهای مردمی داشتند. چرا؟ چون سود بالا و بیزحمت، چنان طمع آدمی را قلقلک داده که نمیفهمی آدمیِ مذکور، دارد قهقهه میزند یا زار میزند. یک فیلم قدیمی وسترن بود اگر درست یادم باشد اسمش بود: به خاطر یک مشت دلار. توی همین فیلم، هنرپیشه اصلی میگفت: طمع سه تا سوراخ داره! و منظورش سه سوراخ گلوله روی تن آدم طمعکار بود.
این شعر هم مالِ یک آدم طمعکار است که «علیورجه» سروده و در صفحه سیام سالنامه توفیق(1346) به چاپ رسیده است:
دو سه تا دهکده از مُلک جهان ما را بس
اِسکن پشت گلی(1)، شش چمدان ما را بس
قصری و باغی و ماشینی و زیباصنمی
نُـقل و سازی به لب آب روان ما را بس
قریه و مزرعه و باغ و چمن هرچه که بود
بین قزوین و اراک و همدان ما را بس
انقدر گله که از بهر چرانیدن آن
هست کافی صد و هفتاد شبان ما را بس
پنج انبار جواهر، دو سه خروار طلا
بیست و یک مستغل و شصت دکان ما را بس
تا بیارند زِ ده میوه ما را سوی شهر
دو هزار اُشتر رهوار جوان ما را بس
دادهام لقمه نانی به فقیری یک روز
در صف حشر همان لقمه نان، ما را بس
1 ) اسکناس 100 ریالی که قرمز رنگ بود.
دیروز که رفته بودم پیرایشگاه (آرایشگاه سابق)، صحبت طمعکاری شد و اینکه یکی از مشتریهای پیرایشگاه، خانهاش را فروخته و دو میلیارد پولش را در یکی از این مؤسسات اعتباری گذاشته تا دو- سه ماهی که دنبال خریدن خانه جدیدش است، سود پولش را هم بگیرد و تا خانه پیدا کرده، آن مؤسسه هم راهش را پیدا کرده و از خاکبرسری مؤسسه، خاکی هم بر سر این آدم طمعکار شده.
همینطور که استاد سلمانی، دو شوید موی سرم را راست و ریست میکرد، صحبت کشید به بورس و اینکه یک شبه همه شدند کارشناس سهام و به جای اینکه کار را به دست کارگزاریهای بورس بسپارند، خودشان نشستند پای تابلوی بورس که تابلو بود و از روی خوشگلی اسم سهم یا شرکت، خریدند و شد آنچه شد. حتی صحبت پیر نکتهبین را هم گوش نکردند که توصیه به سرمایهگذاری در تعاونیها و کسب و کارهای مردمی داشتند. چرا؟ چون سود بالا و بیزحمت، چنان طمع آدمی را قلقلک داده که نمیفهمی آدمیِ مذکور، دارد قهقهه میزند یا زار میزند. یک فیلم قدیمی وسترن بود اگر درست یادم باشد اسمش بود: به خاطر یک مشت دلار. توی همین فیلم، هنرپیشه اصلی میگفت: طمع سه تا سوراخ داره! و منظورش سه سوراخ گلوله روی تن آدم طمعکار بود.
این شعر هم مالِ یک آدم طمعکار است که «علیورجه» سروده و در صفحه سیام سالنامه توفیق(1346) به چاپ رسیده است:
دو سه تا دهکده از مُلک جهان ما را بس
اِسکن پشت گلی(1)، شش چمدان ما را بس
قصری و باغی و ماشینی و زیباصنمی
نُـقل و سازی به لب آب روان ما را بس
قریه و مزرعه و باغ و چمن هرچه که بود
بین قزوین و اراک و همدان ما را بس
انقدر گله که از بهر چرانیدن آن
هست کافی صد و هفتاد شبان ما را بس
پنج انبار جواهر، دو سه خروار طلا
بیست و یک مستغل و شصت دکان ما را بس
تا بیارند زِ ده میوه ما را سوی شهر
دو هزار اُشتر رهوار جوان ما را بس
دادهام لقمه نانی به فقیری یک روز
در صف حشر همان لقمه نان، ما را بس
1 ) اسکناس 100 ریالی که قرمز رنگ بود.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه