تأملی فلسفی بر مفهوم «عشق»
«عشق» از آدمی چهره فاخرتری میسازد
دکتر ناصر مهدوی
استاد عرفان و فلسفه اسلامی دانشگاه شهید بهشتی
1عشق وقتی پیدا میشود که انسان مجذوب زیبایی گردد. این زیبایی است که چنگی میاندازد، صیدی میکند و قلب آدمی را به سوی خود میکشاند. در این میان، عشقهای زمینی ممکن است قدری آلوده به نفسانیت شده و همانطور که فیلسوفان از آن تحت عنوان «بلیه» حرف میزنند، دست و بال عقل آدمی را بسته و نفس را بر آدمی چیره کنند تا آنجا که آدمی تنها برای تأمین لذت، به یک نفر با تمام وجود ابراز علاقه میکند که این را باید از دایره عشق کنار گذاشت. اما اگر آن میل شدیدی که همه هستی آدمی را در بر میگیرد عشق باشد، بیتوقع و بیتلافی است. در عشق این ظرفیت وجود دارد که از مرحله زمینی فراتر رفته و پا به مرحلهای بگذارد که میتوان از آن تحت عنوان «آگاپه» حرف زد و آن، جایی است که آدمی خود را از دنیای دون، مادی، سطحی، بیقرار و فروپاشیده رها کرده و به زیباییهای ماندگار و حقایق ناب بیمنتها چشم میدوزد. در این مرحله است که عشق حالتی روحانی به خود میگیرد و قلب آدمی را به عرصههای گشادهتر و فربهتر میبرد.
2ابنسینا از جمله متفکران و فیلسوفانی است که نظام آفرینش را اساساً عاشقانه میبیند گرچه که در کتاب «قانون» خود، ابتدا به عشق میتازد و آن را بهعنوان یک مسأله فیزیکال نگاه میکند اما در ادامه وقتی به ترقی روحی میرسد و از جار و جنجالهای فلسفی اعم از صورت، ماده، قوه، فعل و... خسته میشود، در کتاب «تنبیهات و اشارات» نمط هفتم و هشتم، بتدریج احوال روحانی خود را مطرح میکند که البته این احوال در نتیجه همنشینی با عرفا بر او عارض شده است. او در اینجا از لذت معنوی سخن میگوید و معتقد است که جهان در حالتی رقصگونه، غلتان و افتان و خیزان به سمت کمال در حرکت است و آن چیزی که سبب میشود جهان به حرکت درآمده و پویش و جنبش پیدا کند، پدیدهای است با عنوان «عشق».
اساساً این عشق است که موجودات را به حرکت درمیآورد تا نقصان، تاریکی و ظلمت خود را پشت سر بگذارند، از خاکستر خود فاصله گرفته و به سمت کمال بروند. ابنسینا دو پله دیگر را هم مطرح کرده و عنوان میکند که وقتی عشق وجود آدمی را در بر میگیرد، بهدنبال آن، انسان از سر «سخاوت نفس» بر سر «شرارت نفس» خود میایستد و کوتاهیهای وجود خود را شناسایی کرده، امور کهتر را به خاطر امور مهتر قربانی میکند و به تعبیری دست به نقد خود میزند، اینجا است که عشق به آدمی در کسب یک چهره فاخر کمک میکند.
3عشق لحظهای است که بهدنبال عارض شدنش انسان با خود وارد پیکار شده و میکوشد تا نفس خود را از هر آلودگی پاک کرده و هر روز آراستهتر، زیباتر و گلگونتر شود. به این جنس از عشق «عشق فتیان» و عشق روحهای والا گفته میشود؛ یعنی کسانی که عاشقانه در خود جنگی به راه میاندازند، تا طی آن از ظلمت درون رهایی یابند.
اما از مرحله عشق فتیان بالاتر «عشق روحانی» است و آن زمانی است که زمین برای آدمی تنگ میشود تا آنجا که حتی وقتی اخلاقی هم عمل میکند آن را ماندگار و ناب نمیبیند و احساس میکند که باید به سمت یک خدای زیبا، بیکران و مطلق که ابنسینا از آن تحت عنوان «خیر اعلا» حرف میزند، حرکت کند. این همان عشق معنوی است. همین تفکر تقریباً در آگوستین هم وجود دارد. او خود کسی است که مغلوب نفس شده اما در تلاطم بین زمین و آسمان است که به یکباره تجربه ناب عاشقانه در او رخ میدهد و بالاخره سر از عشق آسمانی درمیآورد. واقعیت این است که انسانهایی که زندگیشان را تنها در هیاهوی بیرون از خود خلاصه میکنند هر نفس از خود دور شده و در دنیای مادی غرق میشوند.
4انسان غرق شده در دنیای دون و مادی همواره میکوشد تا تمام امکانات جهان را تصاحب کند؛ پول بیشتر، مال بیشتر، عنوان و منصب بیشتر، شهرت بیشتر اما به یکباره متوجه میشود که خود از دست رفته است و دیگر زندگی با همه داشتههایش برای او دلچسب و خوشایند نیست و غم، اضطراب و ترس هر روز بر او چیره میشود. آگوستین معتقد است که عشقهای بیرونی همواره با «ترس از دست دادن» ممزوج هستند. بدین معنا که مبادا پول از دست برود یا منصب گرفته شود و... این مباداها آرامش را از آدمی میگیرد و سرانجامی جز خستگی، حسرت و آه ندارد؛ چراکه عمر دیگر از دست رفته و نمیتوان آن را جبران کرد. آگوستین معتقد است که گمشده را باید در درون یافت. وقتی احساسات را کنترل کرده و عقلمان را فربهتر کنیم بتدریج میفهمیم که غیر از این دنیای سطحی، حقیقت نابی به نام «خدا» هست که از او برای برخاستن از خاک مدد میگیریم.
آگوستین عشق را عمدتاً در نسبت بین انسان و خداوند میبیند و معتقد است که غیر خدا، کسی شایستگی این را ندارد که همه وجود ما را در بر گیرد. عشق، یک میل شدید است اگر از چیزی یا کسی به وجود آدمی بیاید، همه هستی انسان را در بر میگیرد. واقعیت این است که از هر چیزی که پر شویم، همان آهنگ را پیدا میکنیم، یکی از پول پر میشود یکی از هنر، یکی از معرفت و یکی هم از نور. امید است که وجود آدمی همواره آهنگی نورانی را بنوازد.
*مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر ناصر مهدوی با عنوان «مفهوم عشق و زیبایی» است که در سلسله نشستهای «آوازه جمال» به صورتی مجازی به همت خانه اندیشمندان علوم انسانی ارائه شد.
استاد عرفان و فلسفه اسلامی دانشگاه شهید بهشتی
1عشق وقتی پیدا میشود که انسان مجذوب زیبایی گردد. این زیبایی است که چنگی میاندازد، صیدی میکند و قلب آدمی را به سوی خود میکشاند. در این میان، عشقهای زمینی ممکن است قدری آلوده به نفسانیت شده و همانطور که فیلسوفان از آن تحت عنوان «بلیه» حرف میزنند، دست و بال عقل آدمی را بسته و نفس را بر آدمی چیره کنند تا آنجا که آدمی تنها برای تأمین لذت، به یک نفر با تمام وجود ابراز علاقه میکند که این را باید از دایره عشق کنار گذاشت. اما اگر آن میل شدیدی که همه هستی آدمی را در بر میگیرد عشق باشد، بیتوقع و بیتلافی است. در عشق این ظرفیت وجود دارد که از مرحله زمینی فراتر رفته و پا به مرحلهای بگذارد که میتوان از آن تحت عنوان «آگاپه» حرف زد و آن، جایی است که آدمی خود را از دنیای دون، مادی، سطحی، بیقرار و فروپاشیده رها کرده و به زیباییهای ماندگار و حقایق ناب بیمنتها چشم میدوزد. در این مرحله است که عشق حالتی روحانی به خود میگیرد و قلب آدمی را به عرصههای گشادهتر و فربهتر میبرد.
2ابنسینا از جمله متفکران و فیلسوفانی است که نظام آفرینش را اساساً عاشقانه میبیند گرچه که در کتاب «قانون» خود، ابتدا به عشق میتازد و آن را بهعنوان یک مسأله فیزیکال نگاه میکند اما در ادامه وقتی به ترقی روحی میرسد و از جار و جنجالهای فلسفی اعم از صورت، ماده، قوه، فعل و... خسته میشود، در کتاب «تنبیهات و اشارات» نمط هفتم و هشتم، بتدریج احوال روحانی خود را مطرح میکند که البته این احوال در نتیجه همنشینی با عرفا بر او عارض شده است. او در اینجا از لذت معنوی سخن میگوید و معتقد است که جهان در حالتی رقصگونه، غلتان و افتان و خیزان به سمت کمال در حرکت است و آن چیزی که سبب میشود جهان به حرکت درآمده و پویش و جنبش پیدا کند، پدیدهای است با عنوان «عشق».
اساساً این عشق است که موجودات را به حرکت درمیآورد تا نقصان، تاریکی و ظلمت خود را پشت سر بگذارند، از خاکستر خود فاصله گرفته و به سمت کمال بروند. ابنسینا دو پله دیگر را هم مطرح کرده و عنوان میکند که وقتی عشق وجود آدمی را در بر میگیرد، بهدنبال آن، انسان از سر «سخاوت نفس» بر سر «شرارت نفس» خود میایستد و کوتاهیهای وجود خود را شناسایی کرده، امور کهتر را به خاطر امور مهتر قربانی میکند و به تعبیری دست به نقد خود میزند، اینجا است که عشق به آدمی در کسب یک چهره فاخر کمک میکند.
3عشق لحظهای است که بهدنبال عارض شدنش انسان با خود وارد پیکار شده و میکوشد تا نفس خود را از هر آلودگی پاک کرده و هر روز آراستهتر، زیباتر و گلگونتر شود. به این جنس از عشق «عشق فتیان» و عشق روحهای والا گفته میشود؛ یعنی کسانی که عاشقانه در خود جنگی به راه میاندازند، تا طی آن از ظلمت درون رهایی یابند.
اما از مرحله عشق فتیان بالاتر «عشق روحانی» است و آن زمانی است که زمین برای آدمی تنگ میشود تا آنجا که حتی وقتی اخلاقی هم عمل میکند آن را ماندگار و ناب نمیبیند و احساس میکند که باید به سمت یک خدای زیبا، بیکران و مطلق که ابنسینا از آن تحت عنوان «خیر اعلا» حرف میزند، حرکت کند. این همان عشق معنوی است. همین تفکر تقریباً در آگوستین هم وجود دارد. او خود کسی است که مغلوب نفس شده اما در تلاطم بین زمین و آسمان است که به یکباره تجربه ناب عاشقانه در او رخ میدهد و بالاخره سر از عشق آسمانی درمیآورد. واقعیت این است که انسانهایی که زندگیشان را تنها در هیاهوی بیرون از خود خلاصه میکنند هر نفس از خود دور شده و در دنیای مادی غرق میشوند.
4انسان غرق شده در دنیای دون و مادی همواره میکوشد تا تمام امکانات جهان را تصاحب کند؛ پول بیشتر، مال بیشتر، عنوان و منصب بیشتر، شهرت بیشتر اما به یکباره متوجه میشود که خود از دست رفته است و دیگر زندگی با همه داشتههایش برای او دلچسب و خوشایند نیست و غم، اضطراب و ترس هر روز بر او چیره میشود. آگوستین معتقد است که عشقهای بیرونی همواره با «ترس از دست دادن» ممزوج هستند. بدین معنا که مبادا پول از دست برود یا منصب گرفته شود و... این مباداها آرامش را از آدمی میگیرد و سرانجامی جز خستگی، حسرت و آه ندارد؛ چراکه عمر دیگر از دست رفته و نمیتوان آن را جبران کرد. آگوستین معتقد است که گمشده را باید در درون یافت. وقتی احساسات را کنترل کرده و عقلمان را فربهتر کنیم بتدریج میفهمیم که غیر از این دنیای سطحی، حقیقت نابی به نام «خدا» هست که از او برای برخاستن از خاک مدد میگیریم.
آگوستین عشق را عمدتاً در نسبت بین انسان و خداوند میبیند و معتقد است که غیر خدا، کسی شایستگی این را ندارد که همه وجود ما را در بر گیرد. عشق، یک میل شدید است اگر از چیزی یا کسی به وجود آدمی بیاید، همه هستی انسان را در بر میگیرد. واقعیت این است که از هر چیزی که پر شویم، همان آهنگ را پیدا میکنیم، یکی از پول پر میشود یکی از هنر، یکی از معرفت و یکی هم از نور. امید است که وجود آدمی همواره آهنگی نورانی را بنوازد.
*مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر ناصر مهدوی با عنوان «مفهوم عشق و زیبایی» است که در سلسله نشستهای «آوازه جمال» به صورتی مجازی به همت خانه اندیشمندان علوم انسانی ارائه شد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه