مروری بر فیلم دورافتاده که امید به زندگی برای زیستن در شرایط سخت را به تصویر می کشد

در شتاب‌آهنگ دنیای مدرن چه از دست می‌دهیم؟


مینا نبئی
خبرنگار
«زمان بی‌رحمانه بر ما حکومت می‌کند.»، «مرگ و زندگی ما، در دست زمان است.» اینها جملاتی است که «چاک نولند» که مدیر یک شرکت حمل‎ونقل بین‌المللی به نام فدکس است، در ابتدای فیلم «دورافتاده» بر زبان می‌آورد و به کارمندانش هشدار می‌دهد که هوشیار باشند تا از قافله زمان جا نمانند. او که خود به‌سختی در احاطه شتابـآهنگ زمان است، در آستانه کریسمس از نامزد خود باعجله خداحافظی می‌کند تا با هواپیما به مأموریتی برود و بسته‌های پستی را به غرب برساند؛ اما هواپیما گرفتار طوفان می‌شود و در اقیانوس اطلس سقوط می‌کند و وی را با دنیایی مواجه می‌گرداند که در آن نه خبری از سرعت هست، نه تکنولوژی؛ جایی در گذشته که با آینده چندان نسبتی ندارد. بدین سان «چاک» خود را در جزیره‌ای متروک و خالی از سکنه می‌‎بیند. در این حادثه فقط چاک است که جان سالم به در می‌برد و او با تمام تلاشی که برای نجات می‌کند، به مدت چهار سال تنها میهمان جزیره است؛ او در رویارویی با طبیعت بکر جزیره، ابتدا خام و سرگشته و پریشان است؛ اما به‌تدریج ورزیده و بر پیرامون خود چیره می‌شود و دست آخر موفق می‌شود ماشین زمان را درنوردد. این فیلم سینمایی ژرف‌نگر به شکل تکان‌دهنده و شگفت‌انگیزی انسان را با خود، با هستی و با فلسفه مرگ و معنای زندگی مواجه می‌کند و به خاطر ما می‎آورد وقتی که در غفلتی گنگ در سرعتی شگفت‌انگیز از خویش، از هستی و از پیرامون خود غافل می‌شویم، در حیرانی ِگرداب دنیای بی‌رحمِ مدرن چگونه داشته‌های ارزشمندمان را از دست می‌دهیم و کاش همیشه بازگشتی و امکان انتخاب و فرصتی برای بازنگری باشد که به قول چاک نولاند بتوانیم بگوییم: «حتی یک فرصت را هم از این به بعد از دست نمی‌دهم.» به‌راستی ما چقدر زندگی می‌کنیم؟ چقدر با زندگی خود حال خوش داریم؟ در این میانه چه به دست می‌آوریم؟ چه از دست می‎دهیم؟ چقدر ماهرانه از زندگی، از زمان، از حضور عزیزانمان و از داشته‎‌های مادی و معنوی خود لذت می‎بریم؟ اگر «دورافتاده» را ندیده‎‌اید، حتماً زمانی برای دیدنش خالی‌کنید. اگر دیده‎‌اید، پس از خواندن تحلیل این فیلم سینمایی پرمفهوم، یک‌بار دیگر ماهرانه آن را تماشا کنید. سپس از سرعت خود بکاهید. بایستید. پشت سر و روبه‌روی خود را خوب نظاره‌ کنید. شیوه زندگی خود را مرور کنید؛ آنگاه انتخابگرانه دوباره آغاز کنید. مهم نیست تا کجای راه را آمده‌اید. مهم این است که زندگی هنوز ادامه دارد. دورافتاده، داستانی است که قهرمان آن چون همه ما همواره از تاریکی به نور و از نور به تاریکی، از رنج به اوج و از اوج به فرود در حرکت است. پایانی برای آن نمی‌توان متصور شد و گویا هر فرد با دیدن این فیلم در خود، مسیر قهرمان داستان را ادامه می‌دهد. تحلیل فیلم سینمایی «دورافتاده» از سه نظرگاه روانشناسی، جامعه‌شناسی و سینمایی را در ادامه می‌خوانید.

ماجرای سرگشتگی انسان معاصر

دکتر سعید بهزادی فرد
روانشناس و مشاور خانواده


فیلم سینمایی«دورافتاده»، با بازی بی‌همتای تام هنکس، به باور من که سال‌هاست دنیا را از دریچه روانشناختی و ارتباطات می‌نگرم، از بهترین فیلم‌های تاریخ سینماست. این فیلم، تاریخ و داستان سرگشتگی انسان معاصر را در جهان سرعت و تکنولوژی و ارتباطات به تصویر می‌کشد؛ انسانی که در هیاهوی دنیای مدرن نمی‌تواند حتی نیم‌نگاهی به خویشتن خویش بیندازد و ضروری است که بازگردد و باردیگر بر خود نظاره کند.
دندان درد
یکی از نمادهای این ننگریستن به خود، قصه دندان درد هنرپیشه اصلی فیلم است که اشاره‌ای هشدارگونه دارد ،به سرعت زمان که چون سیل بی‌امانی ما را با خود می‌برد. داستان فیلم هم به همین علت با واژه زمان(Time) آغاز می‌‎شود و کارگردان بر اهمیت زمان با حضور ساعت در سراسر فیلم تأکید می‌کند؛ اما سرعت زمان به‌یکباره برای هنرپیشه اصلی فیلم با حادثه غیرمنتظره سقوط، کند می‌شود. نماد دندان‌درد بار دیگر با ظرافت برجسته می‎شود؛ اما این بار هنرپیشه را وادار می‌کند تا با کاهش سرعت به خود بنگرد و برای خود زمان بگذارد و راهکاری بیابد. این دندان، در عین حال نمادی است از دنیایی که چاک از آنجا آمده است و وقتی که کاملاً از نجات یافتن ناامید می‌شود، به‌ناچار باید دندان تعلقات به آن دنیا را بکند تا بپذیرد که وارد دنیای دیگری شده است که با خودش تنهاست؛ دنیایی که باید تاریخ ادراک خود و جامعه‌شناسی‌اش و همه راه‌های رفته را یک‌بار دیگر مرور کند. آشکارترین نماد این بازگشت و ادراک دیگرباره، کشف دوباره آتش است که یکی از زیباترین سکانس‌های این فیلم سینمایی است.
رشد و تکامل
تلاش‌ کودکانه تام هنکس برای حل مسأله در آغاز تنهایی خود که با ابزارهای ابتدایی به دلِ دریا می‌زند، نشان از ناپختگی انسان و مراحل ابتدایی رشد و تکامل وی دارد و در این فیلم می‎بینیم که خیلی زود دریای خروشان زندگی به او نشان می‌دهد که تو با این تن ناآماده و ابزارهای حداقلی و نیندیشیده، به سرعت از گذشته هم ناتوان‌تر می‌شوی؛ درست همان چیزی که انسان معاصر با آن درگیر است. تغییرات جسمانی تام هنکس که در ابتدای فیلم، بدنی غیرورزیده دارد و با ناپختگی با نارگیل و میوه‎های استوایی درگیر است، نشانگر همین ناپختگی است؛ ولی در طول فیلم او را با هیکلی ورزیده مشاهده می‌کنیم که در سکانسی بی‌همتا بر صخره‎ای کوچک ایستاده. نیزه‌ای در دست و ته‌چهره‌ای از زئوس، خدای خدایان از اساطیر یونان دارد و گویی روایت می‌کند که انسان چگونه می‎تواند بر جهان پیرامون خود حاکم شود.
توپ والیبال
نماد مهم دیگر در این فیلم، داستان بسیار محوری و عجیب توپ والیبال(ویلسون) است. «ویلسون»، نمادی است از توتم. توتم یا نماد یک قبیله، سمبلی بوده است برای انسان اولیه که هنوز به رشد نرسیده بود و وقتی هراس را تجربه می‌کرد، نیاز داشت به چیزی تکیه کند. در واقع «چاک نولند»، هنرپیشه اصلی فیلم، درمی‌یابد که باید با خود، شرایط و تنهایی‌هایش کنار بیاید؛ پس مانند انسانی که در سال‌های دور در جنگل‌ها زندگی می‌کرد، وقتی با اضطراب ناشی از آگاهی نسبت به خود، گذشته و آینده، ترس را تجربه می‌کند، مانند کودکان یا شاعران در دست به آفرینش مفهومی می‌زند به نام «جاندارپنداری» و همانگونه که کودکان با اشیا حرف می‌زنند، با توپ والیبالش گفت‌و‌گو می‌کند تا بتواند به یاری او، با خود به گفت‎وگو بپردازد و با این دستاویز مانند انسان اولیه از لحظات سخت ترس و تنهایی عبور کند
و رهایی یابد.
بدین سبب است که می‌بینیم ویلسون همه‌جا با اوست؛ حتی در جایی از داستان، چاک از ویلسون خشم می‎گیرد و آن را پرتاب می‌کند؛ اما خیلی زود پشیمان می‌شود و می‌فهمد که هنوز آمادگی جدا شدن از توتم خود را ندارد و با این جدایی برآشفته می‌شود. پس به سراغ ویلسون می‌رود و از او عذرخواهی می‌کند.
عکس
نماد دیگر این فیلم، عکسی از همسر چاک درون یک ساعت قدیمی است که نگاهی به نظریه «معنادرمانی» از«ویکتور فرانکل» دارد که مبتنی بر این فرض است که ما تا زمانی که دلیلی برای زنده ماندن داشته باشیم، به آن امید زنده می‌مانیم و در این فیلم مشاهده می‌کنیم که آن عکس، امید به زندگی را در چاک نولند زنده نگه می‌دارد.
تغییر
در بخش پایانی فیلم که انسان ناپخته اولیه در دل طبیعت به پختگی می‎رسد و با ابزاری نسبتاً مجهزتر، آماده گذار از دنیای قدیم به دنیای جدید می‎شود، بین او و توتمش، ویلسون، فاصله می‎افتد و چاک نولند، وداعی سخت و تلخ را تجربه می‌کند؛ گویی ویلسون و آن مدل از نگرش باید بروند تا نماد دنیای جدید وارد شود و نماد دنیای جدید، کشتی عظیم‌الجثه‎ای است با ابعاد هندسی و خطوط شکسته که درست برخلاف طبیعت بکر و دست‌نخورده جزیره است و کاملاً به بیننده القا می‌کند که فضا به کلی در حال تغییر است.
آگاهی
نماد دیگر فیلم، نهنگی است که هر از گاهی در این صحنه پیدا می‌شود و با پاشیدن آب بر چاک، گویی شلاق آگاهی بر او می‎زند و او را از تعلق به دنیای کهنگی و مبهوتی و از توتم خویش جدا و از خواب بیدار می‌کند تا با دنیای جدید وارد تعامل و ارتباط شود.
چهارراه
در قصه برگشت چاک به دنیای جدید، ما دیگر آن فرد عجول درگیر زمان را نمی‌بینیم و با فردی کاملاً متفاوت روبه‌رو هستیم که در آرامش به دنیای پیرامونش می‎نگرد و در حال بازنگری است. نماد چهارراه در پایان فیلم نیز نشان می‎دهد این فرد بر سر چند راهی انتخاب و در مسیر رشد قرار گرفته است و این بار با چشم باز و هوشیارانه در حال خلق زندگی خود در آرامش و بدون عجله و با نگاهی جدید است.

داستان انسانی بی‌نهایت

دکتر مهرداد ناظری
جامعه شناس و استاد دانشگاه


وقتی برای اولین بار فیلم سینمایی «دورافتاده» را می‌بینیم، این احساس به مخاطب منتقل می‌شود که در زندگی هر لحظه می‌توان شرایطی غیرقابل پیش‌بینی را تجربه کرد. انسان، موجودی است که می‌تواند از اوج، سقوط کند و دوباره در مسیر پیروزی و صعود قرار گیرد.
سقوط
داستان فیلم، زندگی چاک نولند، تحلیلگر سیستم شرکت پستی فدکس است. او فردی تلاشگر، پرکار و هوشمند است که زندگی موفقی دارد. در دقایق ابتدایی فیلم، هواپیمای حامل او در جزیره‌ای بی‌سکنه سقوط می‌کند و همه دوستانش در این سانحه کشته می‌شوند و تنها او است که به‌طور معجزه‌آسایی زنده می‌ماند. در واقع فیلم از این نقطه وارد آغازی متفاوت می‌شود و نشان می‌دهد که چگونه انسانی مجبور می‌شود با گذشته خود خداحافظی کند و راه جدیدی را بپیماید. چاک در این راه جدید دچار سانحه‌ها و حوادثی چون زخمی شدن پایش بر اثر نداشتن کفش می‌شود که بعضاً برای او ناگوار است.
جامعه بدون همسایگان
فیلم دورافتاده حکایت رشد انسانی تنها را نشان می‌دهد که همه چیز را برای بار دوم از صفر آغاز می‌کند. فردی که اعتقاد عجیبی به مفهوم زمان دارد؛ اما حالا در بی‌زمانی و بی‌همهمگی اطرافش، باید به‌تنهایی و با آزمون و خطا، زندگی در یک جامعه بدون همسایگان را تجربه کند.
خلاقیت
در این فیلم، مخاطب با صحنه‌های متفاوتی روبه‌رو می‌شود. با فردی که باید با خلاقیت، راهی نو برای خود بسازد. در این فیلم می‌بینیم که چاک خلاقانه برای خود کفش درست می‌کند و با تیغه‌های کفش اسکیت روی یخ، که در داخل یکی از بسته‌های پستی است، تبر می‌سازد. فیلم از منظری، داستان رشد خلاق یک انسان است. انسانی خودساخته که در روزهای اول بسیار امید به نجات دارد؛ اما به مرور درمی‌یابد که اگر نتواند بر مشکلات و سختی‌های زندگی در یک جزیره دورافتاده فائق آید، از بین خواهد رفت؛ در اینجا خلاقیت چاک در دو وجه به کار گرفته می‌شود؛ وجه اول ‌آن، ایجاد یک زندگی با ثبات و امنیت به لحاظ مادی است.
 وجه دوم آن، ایجاد شرایطی است که بتواند بر تنهایی‌اش فائق آید. او در زندگی شهری خود، عاشق همسرش است و ارتباط خیلی خوبی با دوستان و همکارانش دارد؛ اما در جزیره تنهاست؛ از این رو خلاقانه دست به آفرینش جامعه‌ای دو نفره می‌زند و ویلسون(توپ والیبال)، مهم‌ترین و تنها نوازشگر و کنشگری می‌شود که تنهایی چاک را پر می‌کند. خلاقیت چاک همان معنایی را به ذهن متبادر می‌سازد که در ماهیت خلاقیت وجود دارد؛ یعنی فهم اینکه عظمتی در وجود هرکسی است که می‌توان با اتکای به آن مرزها را
در هم نوردید.
اراده
نکته درخور تأمل دیگر و آنچه در این فضا همه چیز را محقق می‌سازد، اراده انسانی است. اراده‌ای برای بقا، ماندن و امیدواری به آینده‌ای که وجود دارد. آبراهام لینکلن می‌گوید: «همیشه به یاد داشته باشید که اراده شما برای موفق شدن مهم‌تر از هر چیز دیگری است.» این داستان به خوبی نشان می‌دهد که وقتی انسان توسط سرنوشت نادیده انگاشته می‌شود، این خود او است که باید راهی به سوی آینده بیابد. در واقع رؤیای زندگی قبلی و پیدا کردن عشقی که در انتظار او است، چاک را به حرکت و تلاش وامی‌دارد. داستان فیلم دورافتاده حکایت از آن دارد که در جزیره‌های تنهایی، هیچ‌کس جز خودتان راه را به شما نشان نمی‌دهد و چاک در جهانی که خود را تنها بازیگر می‌داند، سرانجام با چیرگی بر نقاط ضعفش، رؤیای زندگی را به واقعیت مبدل می‌سازد.
تراژدی
چاک زمانی که به خانه باز‌می‌گردد، می‌بیند که همه فکر کرده‌اند که او مرده است. خانواده و دوستانش برایش مراسم ختم گرفته‌اند و کلی، نامزدش، ازدواج کرده و صاحب دختری است و حالا چاک در محکی دوباره باید زندگی جدیدی را آغاز کند. او دو بار در زندگی‌اش با تراژدی روبه‌رو می‌شود؛ اما او تراژدی‌ها را به محصولی به نام موفقیت مبدل می‌کند.
آغاز دوباره
در پایان فیلم، ما چاک را می‌بینیم که در یک جاده‌رو به حرکت است. در اینجا جاده، نمادی از زندگی و فهم این موضوع است که زندگی بدون توجه به وضعیت کنشگران اجتماعی وجود دارد و شرایطش را بر ما تحمیل می‌کند. چاک، اگرچه پس از بازگشت دچار تحیر و سرگشتگی می‌شود؛ اما این را به خوبی درک می‌کند که برای جدال و مبارزه در زندگی، به دنیا دعوت شده است و باید از محدودیت‌ها عبور کند. حالا چاک یک انسان تمدن‌ساز و انسان‌ساز است.
دورافتاده، داستان زندگی انسان عاشقی است، که در چالش با محیط و زندگی هر لحظه بیشتر خود را در وضعیت‌های غیرممکن خلق می‌کند. این فیلم، راوی آن است که وقتی انسان در خلاقیت خود، بی‌نهایت بودنش را به مرحله شکوفایی می‌رساند، پایانی برای زندگی وجود ندارد. چاک نولند در پایان داستان، سفر دوباره خود را آغاز می‌کند؛ سفری که شاید دوربین‌های فیلمبرداری نیز نتواند آن را نشان دهد. او که یک بار دیگر در جزیره‌ای دور افتاده، آتش را کشف می‌کند، حالا باید مشعل درونش را رو به سوی جهانی متعالی‌تر، مشتعل کند.

حکایت عشق و امید و رهایی

حمیدرضا گودرزی
منتقد و کارشناس سینما


فیلم سینمایی «cast away» با عنوان فارسی «دورافتاده»، که در برخی از منابع جدا افتاده و گمگشته نیز ترجمه شده، در سال 2000 ساخته شد. این فیلم را می‌توان در رده فیلم‌های بقا قرار داد که زیرمجموعه‌ای از ژانر فیلم‌های ماجراجویی هستند. وجه شاخص همه آنها تلخی، سیاهی، دشواری و تلاش سخت انسان در بدترین شرایط برای بقا و زنده ماندن است. از دیگر فیلم‌های مطرح در این رده، می‌توان به پرواز ققنوس (1965)، 127 ساعت (2010)، در دل طبیعت وحشی(2007)، هشت درجه زیر صفر(2006) اشاره کرد.
«دور افتاده»، فیلمی است به کارگردانی رابرت زمکیس و بازیگران اصلی آن، تام هنکس و هلن هانت هستند. زمکیس قریب 20فیلم در کارنامه خود دارد و توانسته اسکار بهترین کارگردانی را برای فیلم فارست گامپ (1994) به دست آورد. فیلم دورافتاده، دومین همکاری تام هنکس و زمکیس است. تام هنکس، اسکار بهترین بازیگر نقش اول را برای فارست گامپ کسب کرد و در فیلم دور افتاده نیز نامزد کسب این عنوان شد. فیلم «دور افتاده» یک درام تلخ با ساختاری کلاسیک است. داستان فیلم مربوط به سال ۱۹۹۰ در ممفیس امریکاست.
زمان
 در همان اوایل فیلم وقتی برای اولین بار چاک، هنرپیشه نقش اول فیلم را می‌بینیم در حال سخنرانی و تحلیل وضعیت کاری است. او از اهمیت زمان می‌گوید. این تأکید بر زمان، به‌عنوان یکی از ابعاد مهم زندگی بشر در سرتاسر فیلم مشهود است و تقریباً در موقعیت‌های مختلف و هر مکانی در فیلم تصویری از یک ساعت دیده می‌شود. وقتی چاک برای دیدن نامزدش، کلی، به محل کار او می‌رود، دوربین روی ساعت دیواری زوم می‎‌کند. در هواپیما وقتی وضعیت اضطراری می‌شود، چاک ساعت مچی‌‎اش را باز می‌کند. کلی نیز به‌عنوان هدیه کریسمس یک ساعت جیبی به جای مانده از پدربزرگ خود را به چاک هدیه می‎دهد؛ در جزیره نیز همین ساعت به‌عنوان نمادی از زمان و عشق همراه چاک است و برای او یادآور لحظات خاطره‌انگیزی است و در واقع تداعی‌کننده حضور معشوق برای او است. ساعت در این فیلم، نمادی از اهمیت زمان در زندگی است و حتی می‌توان پنداشت محتوای فیلم ادعای آن را دارد که جان به در بردن چاک از جزیره، به سبب درک بهتر او از زمان بوده است.
نیاز به بقا
وقتی چاک، از بلندی صخره، انسانی را معلق در اقیانوس می‌‎بیند، به‌سرعت به سوی او می‌دود؛ اما وقتی به او می‌رسد، با جنازه یکی از همکارانش مواجه می‌شود که بر اثر سقوط هواپیما مرده است. او با احترام همکار درگذشته‌‎اش را به خاک می‌سپارد؛ اما وسایل به‌دردبخور او، مانند کفش‌ها و چراغ قوه‌اش را برمی‌دارد؛ چون می‌داند در جزیره‌ای فاقد سکنه است و شرایط زیست، دشوار و راه نجات، تقریباً محال است؛ از این رو مهم‌ترین مسأله‌ای که برایش اولویت پیدا می‌کند، نیاز به بقاست.
اهمیت ارتباط
فیلم در سرآغاز هزاره سوم ساخته شده است. هزاره‌ای که از آن به عصر ارتباطات نام برده می‌شود. اینک چاک تحلیلگر، تسهیل‌کننده و تئوریسین ارتباطات عصر حاضر، در تنگنای ارتباطی قرار گرفته است و آرزویش، ارتباط است. محتویات بسته‌های پستی فدکس، که بازمانده از سقوط هواپیما در جزیره است، علاوه بر اینکه در جزیره به کار چاک می‌آیند، دلالت بر اهمیت ارتباط بین انسان‌ها دارد. چاک، در یکی از بسته‌ها، توپ والیبالی پیدا می‌کند. از اینجا به بعد این توپ تبدیل به کاراکتری به نام ویلسون می‌شود که چاک با او ارتباط برقرار می‌کند و معنای عمیقی در فیلم می‏‌یابد که از سه منظر قابل تأمل است: نخست تأکید بر اهمیت اشیا در فیلم‌ها؛ دوم آنکه انسان، موجودی اجتماعی و نیازمند ارتباط و تعامل با دیگران است و سوم اینکه انسان میل به خلق کردن دارد و هنر، امری درونی و شایسته تمجید است.
امید
چاک در بدو ورودش به جزیره، بر ساحل کلمه «کمک»(HELP) را با پاهایش می‌نویسد تا بتواند با کسی ارتباط برقرار کند و نجات یابد؛ اما امواج اقیانوس به‎‌آسانی آن را پاک می‌کند؛ با این‌حال او از پا نمی‌نشیند و در جاهای مختلف به گونه‌های مختلف کلمه HELP را بارها می‌نویسد. درونمایه اصلی فیلم از همین‌جا بروز پیدا می‌کند. می‌توان گفت دورافتاده، فیلمی در مورد عشق و امید است. در واقع نهایت انسان، امیدی است که او به چیزی فراتر و بیرون از خودش دارد.
چاک بعد از چهار سال از اینکه کسی یا کسانی بتوانند او را در این جزیره متروک پیدا کنند، ناامید شده است ولی نمی‌خواهد که در این جزیره بماند و بمیرد و اینجا، همان جایی است که جوانه امید شکل می‌گیرد و انسان به حرکت در‎می‌آید. راسل می‌گوید: «امید راهی برای استعلا جستن از تنگناهای زندگی است.» اینک چاک، در این تنگناست. از این‌رو است که او به ساختن بلمی با مشقت و سختی می‌پردازد و همچنین زمان را محاسبه می‎‌کند تا قبل از طوفانی شدن اقیانوس، از آن بگذرد و باز این جا تأکید بر زمان می‌شود.




آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7882/28/608747/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها