نقدی بر تحلیل دکتر عبدالله ناصری از زمینه‌ها و ریشه‌های شکل‌گیری جنگ تحمیلی عراق علیه ایران

کینه شخصی یا مقابله با انقلاب؟


بهاءالدین شیخ الاسلامی
پژوهشگر
 گروه سیاست / پس از انتشار مصاحبه دکتر عبدالله ناصری در کانال شخصی، به‌دلیل موضوعات مناقشه‌آمیزی که طرح شده است، جناب آقای شیخ الاسلامی پاسخی را تهیه و برای انتشار ارسال کرده است که در دو بخش منتشر خواهد شد. مسأله قابل توجه این است که پیش از این، نقد جنگ از سوی اپوزیسیون صورت می‌گرفت و سپس به پرسش‌های فراگیر در جامعه و مناقشه ارتش و سپاه درباره عملکرد سازمانی در جنگ تبدیل می‌شد. به این اعتبار نقد دکتر ناصری به‌دلیل سابقه و مسئولیت‌هایی که داشته و در مصاحبه به آن اشاره کرده‌اند، بیانگر توسعه دامنه انتقاد از جنگ از نظر مفهوم و موضوع در درون ساختار و آشکارسازی آن در مقایسه با گذشته به شمار می‌آید.

​​​​​​​اخیراً تحلیلی از جناب دکتر عبدالله ناصری (استاد سابق دانشگاه الزهرا و رئیس اسبق خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران«ایرنا») در کانال شخصی ایشان درباره جنگ ایران و عراق منتشر شده که متضمن اظهارات درست و نادرستی است.
وی جنگ رژیم صدام با ایران را نشأت گرفته از انتقام‌گیری شخصی دو طرف (صدام و امام) دانسته و البته کفه سنگین اتهامش را متوجه امام خمینی کرده است! در آغاز جناب ناصری درباره اصل جنگ نظراتی را به نقل از صاحبنظران خارجی و نیز براساس نظر خودشان مطرح می‌کنند که خارج از موضوع بحث ماست.
پاسخ به نظرات عبدالله ناصری
موضوع اصلی نقد ما بر نظر او درباره علت تجاوز رژیم صدام به ایران و خلاصه کردن آن در «انتقام‌گیری تاریخی» و «کینه شخصی» امام خمینی از صدام و صدام از امام است! ناصری در این تحلیل تمام شواهد و دلایل و اسناد و حتی مناسبات جهانی در آن عصر را نادیده می‌گیرد و بر نظر شخصی خود که مبتنی بر هیچ اطلاعاتی نیست (جز نیت‌خوانی و غیب‌گویی) تأکید می‌کند تا دیدگاه غلط خود را پیش ببرد. وی می‌نویسد: «صدام با توجه به اکثریت شیعه در عراق، واقعاً نگران وقوع انقلابی شیعی- مثل ایران- بود. ضمناً کینه این دو رهبر دو کشور نسبت به یکدیگر، از نظر روانشناسی تاریخی مهم بود ولی متأسفانه در تحلیل تاریخ جنگ ایران و عراق نادیده گرفته شده است.» در پاسخ به آقای ناصری باید گفت بله؛ احتمالاً صدام از وقوع یک انقلاب شیعی نگران بوده است و احتمالاً هم صدام و امام از یکدیگر کینه داشته‌اند، اما این چه ربطی به شروع جنگ میان دو کشور دارد؟! ناصری توضیح نمی‌دهد که بر اساس کدام شواهد و دلایل صدام از وقوع یک انقلاب شیعی می‌ترسیده؟ مگر تنها براساس حدس و گمان می‌توان به علت وقوع یک جنگ پرداخت؟ ضمن اینکه او معلوم نمی‌کند براساس کدام شواهد امام و صدام از یکدیگر کینه داشته‌اند؟ در این مورد هم تنها با یک نیت‌خوانی بدون شاهد و دلیل مواجهیم.
در این تحلیل در واقع بیشتر شخص امام متهم به جنگ‌افروزی و شروع جنگ با صدام آن هم براساس انتقام‌گیری شده است، در آنجا که می‌نویسد زمانی که رهبر جمهوری اسلامی برای خود «رسالت فراملی» قائل شد و ارتشیان عراق را به شورش علیه صدام فراخواند! ناصری توجه نداشته (یا تعمداً نادیده گرفته) که در آن زمان ایران درگیر بحران‌های ناشی از انقلاب و فروپاشی رژیم پهلوی و ده‌ها توطئه و شورش مسلحانه در نقاط مختلف کشور بود و اصولاً امکان شروع کردن جنگ با کشوری را نداشت. ضمن اینکه همان زمان به‌دلیل ده‌ها سند و شاهد و امروزه بنا به اعتراف رجال عراق و حتی مقامات سازمان ملل و همچنین امریکا و اروپا، این صدام بود که جنگ را آغاز کرد و امام خمینی هم تا وقتی رژیم صدام به تحرکات نظامی دست نزده بود، هیچگونه دعوتی از ارتشیان عراق برای شورش نکرد. اگر جناب ناصری به خود زحمت می‌داد و قدری به اسناد و شواهد مراجعه می‌کرد، درمی‌یافت که پس از اینکه صدام در تیرماه 1358 طی یک کودتا حسن‌البکر رئیس‌جمهور رژیم بعثی را کنار زد (همراه با قتل عام 500 نفر از طرفداران البکر و سپس مسموم کردن او) و به‌عنوان رئیس‌جمهور قدرت اول عراق شد، تعرضات مرزی و نیز راه انداختن گروه‌های شبه نظامی در خاک ایران برای اقدامات تروریستی را شروع کرد. از جمله اقدامات متعرضانه صدام اخراج هزاران ایرانی از خاک عراق و ترتیب حمله به کنسولگری ایران در بصره و تشکیل گروه تروریستی «خلق عرب» (که روزانه اعمال تروریستی در خوزستان انجام می‌داد) بود. به علاوه تجهیز بی‌سابقه ارتش عراق به انواع سلاح‌های پیشرفته توسط شوروی و امریکا و اروپا از جمله شواهد دیگر برای شروع کردن یک جنگ تمام عیار برای ساقط کردن نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران است. از همه مهم‌تر شروع تجاوزات نظامی در مرزها از سال 1358 بود که تعداد آن طبق اسناد ارتش جمهوری اسلامی ایران به 33 مورد تجاوز مرزی می‌رسد. این تجاوزات در سال بعد به 55 مورد بالغ می‌شد که در نهایت به یک تجاوز همه‌جانبه نظامی در شهریور 1359 توأم با اعلام الغای قرارداد الجزایر (قرارداد مرزی میان ایران و عراق در زمان رژیم شاه) رسید.
نخستین پیام امام خمینی به مردم و ارتشیان عراق هم در فروردین 1359 (کم‌تر از شش ماه قبل از شروع جنگ توسط صدام) بود که پس از بی‌نتیجه بودن اقدامات دیپلماتیک برای دست برداشتن صدام از تحرکات و تجاوزات نظامی به مرز‌ها و حتی بمباران‌های هوایی مرزی بود. دومین پیام امام هم بعد از تجاوز سراسری ارتش بعثی به خاک ایران در مهرماه همین سال صادر شد.
اگر به سوابق مراجعه کنیم، اقدامات دیپلماتیک ایران برای بازداشتن صدام از هرگونه تجاوز نظامی در سال 1358 صورت گرفت، اما واقعیت این بود که صدام اهداف دیگری در سر داشت که با خلاصه کردن آن به کینه‌ورزی شخصی نسبت به امام خمینی یا منحصر کردن علت وقوع جنگ به کینه شخصی امام از صدام موضوع حل نمی‌شود. صدام در آرزوی رهبری جهان عرب از طریق توسعه‌طلبی بود و ارتشی تا دندان مسلح را (که بعد از اسرائیل قوی‌ترین ارتش شناخته می‌شد) فراهم کرده بود و از این فرصت تاریخی (فروپاشی رژیم پهلوی و منتفی شدن حمایت امریکا از ایران) استفاده کرد تا خیالات بلندپروازانه خود را تحقق بخشد. در عین حال که مناسبات جهانی را هم می‌شناخت و منتظر چراغ سبز امریکا و شوروی و حمایت آنها هم بود.
اگر ناصری به اعترافات سران رژیم بعثی مراجعه می‌کرد، این مشکل برایش حل می‌شد و درصدد انتقام‌گیری از امام خمینی از طریق نقد غیرمنصفانه که جنگ را به سبب کینه شخصی امام از صدام تلقی کند، برنمی‌آمد. خوشبختانه شواهد بسیاری دال بر تأیید اهدافی فراتر از کینه‌ورزی شخصی از طرف صدام یا امام وجود داشته و دارد که ازجمله در این زمان پس از فروپاشی رژیم بعثی عراق، برخی از سران آن نسبت به نیات و اهداف واقعی صدام اعترافاتی کرده‌اند. به‌عنوان نمونه به اعتراف «صلاح عمرالعلی» از اعضای ارشد شورای رهبری حزب بعث که در سال ۱۳۵۸ نماینده رژیم عراق در سازمان ملل شد، اشاره می‌کنیم.
وی با یادآوری دیدار دکتر ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه وقت ایران با صدام در حاشیه اجلاس ششم کشورهای غیرمتعهد در هاوانا (کوبا) طی مصاحبه‌ای اظهار داشت، پس از انجام دیدار دو طرف، به صدام گفتم خوب شد مشکلات میان ما و ایران رفع گردید، اما: «صدام به من گفت: ببین صلاح! متوجه باش ما الان با یک فرصت طلایی رو به رو هستیم که ممکن است در هر صد سال یک بار چنین فرصتی دست دهد. می‌توانیم سر ایرانی‌ها را به سنگ بکوبیم و اهواز و محمره [خرمشهر] را آزاد کنیم»! همچنین سرلشکر وفیق‌السامرایی مسئول اطلاعات ارتش صدام ضمن اعترافی مشابه می‌گوید: «رژیم عراق به این نتیجه رسیده بود که فرصت طلایی لازم برای رهایی از نفوذ ایران در عراق و زمینه‌های لازم برای باطل کردن معاهده ۱۹۷۵ میلادی الجزایر و بازگرداندن حاکمیت و سلطه کامل بر شط العرب، بر مبنای معاهده ۱۹۷۵ میلادی و تعدیل خط مرزی و پشتیبانی از عرب‌های اهواز به منظور شروع یک انقلاب و آزاد شدن از تابعیت ایران و برانگیختن آتش فتنه‌های قومی در بلوچستان و کردستان و آذربایجان به منظور سرنگونی رژیم جدید ایران و از هم پاشیدن دولت ایران فراهم شده است. این فرصت تاریخی برای صدام، قدم برداشتن در راهی بود که او را به رهبری کل منطقه سوق می‌داد.»
  بنابراین ناصری که رهبران نظام و بخصوص شخص امام را متهم به عدم عقلانیت در جنگ می‌کند- و متأسفانه همانند معاندان و بخصوص سلطنت‌طلبان امام را متهم به شروع جنگ براساس «انتقام‌گیری تاریخی» (؟!) و کینه شخصی نسبت به صدام می‌کند- به شبه تحلیلی می‌پردازد که مبتنی بر هیچ اطلاعاتی جز خیال‌پردازی واهی و مغرضانه نیست چون تحلیل باید مستند به اسناد و شواهد معتبر باشد؛ نه مطالب ساخته و پرداخته ذهنی. حتی متأسفانه ناصری ضمن پاسخ به سؤالی درباره اظهارات دکتر یزدی که دروغی را که به مرحوم دعایی (سفیر وقت ایران در عراق) نسبت داد، به جای پذیرفتن پاسخ ایشان، به صدور حکم دست می‌زند و اظهارات یزدی را درست و صحیح معرفی می‌کند و بعد هم ادعا می‌کند دعایی ناچار شد اظهارات یزدی را تکذیب کند. واقعاً جای تعجب دارد که ناصری بدون هیچ دلیلی اشتباه یزدی (یا دروغ عمدی او) را می‌پذیرد و تکذیب دعایی را اجباری می‌داند. این رویکرد چیزی جز برخورد سیاسی یا انتقام‌گیری شخصی از رهبری انقلاب نمی‌تواند علت دیگری داشته باشد؛ چون او می‌توانست به ده‌ها منبعی که در این مورد وجود دارد، مراجعه ‌کند.
انحراف در گفتار
ناصری در ادامه پا را فراتر از تحلیل جنگ می‌گذارد و امام را متهم می‌کند که «برخلاف گفتمان ملی دوره انقلاب بلافاصله گفتمان جهانی را پیش گرفت» و همین رویکرد انحرافی باعث جنگ شد! سپس می‌افزاید: «لذا از این منظر بنده جنگ را مثبت می‌بینم؛ چون آغاز انحراف انقلاب وقتی نمایان شد که رهبران جمهوری  اسلامی ایران برای خود رسالت جهانی قائل شدند»! یعنی اگر جنگ نبود، امام گفتمان فراملی را پیش می‌برد و خوشبختانه جنگ باعث شد تا ناچار در درون مرزها متوقف شود! به این اظهارات چه عنوانی می‌توان اطلاق کرد؟ آیا جز خصومت‌ورزی نامی می‌توان بر آن نهاد؟ در حالی که طرح این موضوع با ادعاهای قبل او تناقض هم دارد.
ناصری سپس تغییر «رویکرد داخلی» را به «رویکرد خارجی» باعث این می‌داند که بخش مهمی از اهل سنت که از نظر او با «انقلاب بهمن 57 خوشحال بودند» کم کم نگران «تشیع ترویجی» شدند! در حالی که معلوم نیست رویکرد خارجی (به تعبیر او) چه نقشی در رمیده شدن بخشی از اهل سنت (که تعبیر غلطی هم هست) داشته است؟ در حالی که رویکرد امام از همان اول نه ترویج تشیع بوده و نه رویکرد خارجی (به معنایی که ناصری به کار برده است)، بلکه امام همیشه بر ضرورت اتحاد میان مسلمانان اصرار و تأکید داشتند. از این گذشته به چه علت ناصری امام را متهم به انحراف از گفتمان ملی و توجه به گفتمان جهانی می‌کند؟ اگر منظور ناصری از رویکرد فراملی توجه به توطئه‌های قدرت‌های جهانی علیه انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران است، که لزوماً باید چنین توجهی صورت می‌گرفت. زیرا اولاً در همان شروع انقلاب مردم در تظاهرات خود شعارهای ضد خارجی و ضد امپریالیستی می‌دادند و چین و شوروی و امریکا را به سبب حمایت از رژیم شاه «دشمنان خلق ما» معرفی می‌کردند. ثانیاً وقتی نظام تازه‌تأسیس جمهوری اسلامی مواجه با ده‌ها توطئه توسط قدرت‌های جهانی می‌شود، به چه سبب رهبری انقلاب نباید به تخطئه این توطئه‌ها بپردازد؟ آیا باید دست روی دست می‌گذاشت تا اقدامات قدرت‌های جهانی علیه انقلاب و نظام به ثمر بنشیند و خون هزاران نفر از شهدا و اهداف انقلاب پایمال شود؟ اگر هم منظور از رویکرد خارجی، اقداماتی علیه کشورهای دیگر و به اصطلاح صدور انقلاب است، که باید گفت جواب این اتهام را امام خود شخصاً داده‌اند. در آنجا که می‌گویند: «اسلام مى‏ خواهد که همه در آرامش باشند، همه در صلاح‏ باشند. و ما که مى‏‌گوییم اسلام را ما مى‏‌خواهیم صادر کنیم، معنایش این نیست که ما سوار طیاره بشویم و بریزیم به ممالک دیگر. یک همچو چیزى نه ما گفتیم و نه ما مى‏‌توانیم. اما آنچه ما مى‌توانیم این است که به وسیله دستگاه‌هایى که داریم، به وسیله همین صدا و سیما، به وسیله مطبوعات، به وسیله گروه‏‌هایى که در خارج مى روند، اسلام را آن طورى که هست معرفى کنیم. اگر آن طورى که هست معرفى بشود، مورد قبول همه خواهد شد. بشر به فطرتش که یک فطرت سالم است، اگر یک چیزى را القا بکنند، روى فطرت سالم خودش قبول مى‏‌کند و قدرتمندها از همین معنا مى‌‏ترسند...» بنابراین معنی گفتمان فراملی کشورگشایی نبوده و نیست. ما حتی یک جمله از امام در تهدید دیگر ملل یا حتی دولت‌ها نمی‌توانیم بیابیم. امام خمینی دیگر کشورها را فقط نصیحت می‌کردند و هیچگاه تهدید به حمله نمی‌کردند.
ماجرای اشغال لانه جاسوسی امریکا در تهران
ناصری در ادامه افاضات خودمحورانه، اشغال سفارت امریکا (با وجود نیت صادقانه) را «کنشی نابخردانه» که «به مراتب بیشتر از جنگ آرمان‌های ملی انقلاب را زیر پا گذاشت»؛ معرفی می‌کند و آن را «ضربه به هویت ایران و ایرانی» می‌داند! این نظر هم نشان از این دارد که ناصری امام را مقصر شروع جنگ می‌داند (و برخلاف نظر اولیه که صدام را هم در این تقصیر شریک می‌کرد) و لذا آن را ضربه به هویت ایرانی می‌نامد! وی باز هم مشخص نمی‌کند که چرا هم جنگ و هم تصرف سفارت امریکا ضربه به «هویت ایرانی» بوده است؟ در حالی که حتی اگر ایران را هم شروع کننده جنگ بدانیم باز معلوم نیست چرا ضربه به هویت ایرانی بوده است! مگر هویت ایران و ایرانی با اینگونه مسائل ضربه می‌خورد؟
در مورد اشغال سفارت امریکا هم ناصری - همانند جنگ - اقدامات تجاوزگرانه امریکا علیه انقلاب و نظام نوپای ایران را نادیده می‌گیرد و آن را فقط با صدور حکم (بدون دلیل) ضربه به هویت ایران معرفی می‌کند. در حالی که این امریکا بود که از همان آغاز پیروزی انقلاب شروع به توطئه علیه انقلاب و نظام کرد و درصدد سرنگونی آن برآمد. از کمک به تجزیه‌طلبان گرفته تا کمک مالی و تسلیحاتی و فکری به گروه‌هایی که درصدد سرنگونی نظام بودند (مثل سلطنت‌طلبان و سازمان منافقین). بنابراین تصرف سفارت امریکا در وضعیت آن زمان ایران که گروه‌های سیاسی چپ و راست برای تضعیف نظام و انقلاب آن را متهم به سازش با امریکا می‌نمودند، باعث نجات انقلاب و نظام شد و به شانتاژ و فضاسازی سیاسی گروه‌های ضد انقلاب و نظام پایان داد و حتی برخی از آنها را رسوا کرد. 
ناصری سپس در ادامه متأسفانه همصدا با دشمنان خارجی «اتمی شدن کشور» را (که دلیل آن را توهم و جاه‌طلبی معرفی می‌کند) از دیگر اقدامات ضربه‌زننده به ایران می‌داند. در جواب به ایشان باید اظهار داشت اولاً ایران هرگز نمی‌خواسته اتمی شود و لذا از همان آغاز برنامه هسته‌ای خود را با امضای پیمانی زیر نظر سازمان انرژی هسته‌ای جهانی بنا گذاشت. اینکه قدرت‌های بزرگ که از پیشرفت‌های ایران هراس داشتند و قدرتمند شدن ایران را برنمی تابیدند و لذا درصدد برآمدند با بهانه‌گیری و بهانه‌جویی جلوی پیشرفت ایران را بگیرند، امر دیگری است. متأسفانه ناصری همصدا با قدرت‌های تجاوزگر جهانی، ایران را متهم به دست یافتن به سلاح هسته‌ای می‌کند. ضمن اینکه بر فرض که ایران به‌دنبال اتمی شدن بوده است، به قدرت‌های جهانی چه ربطی دارد که ایران چه هدفی دارد؟ مگر ما باید بپذیریم که آنها قیم جهان هستند؟ لابد از نظر ناصری ایران باید تحت قیمومت امریکا درمی‌آمد؛ چون از قدرت نظامی برخوردار است و نظام هم در جهت خواست قدرت‌های جهانی حرکت می‌کرد و تسلیم تحمیلات آنها می‌شد تا متهم به ضربه زدن به هویت ایران و ایرانی نمی‌شد. آیا ناصری (همانند معاندان مزدور قدرت‌های خارجی) معتقد است ایران باید تسلیم قدرت‌های خارجی شود آن هم چون زور دارند؟! آیا تعیین کننده هویت ایران و ایرانی امریکا و قدرت‌های جهانی‌اند و ایران حق ندارد برخلاف نظر قدرت‌های جهانی گام بردارد؛ وگرنه باید به انحراف از گفتمان ملی و هویت ایرانی متهم ‌شود؟!
سخن پایانی 
در ادامه ناصری به این مسأله می‌پردازد که جنگ دو مرحله داشته است. اول آزادسازی خرمشهر و دوم پس از خرمشهر. وی در مرحله اول نقش ارتش را محوری می‌داند و لذا به همین دلیل «عقلانیت» را در مدیریت جنگ در این دوره بیشتر می‌داند! در اینجا بازهم ناصری بر اساس ذهنیات خود حکم صادر می‌کند و واقعیات جنگ را در نظر نمی‌گیرد. واقعیت این است که ارتش به علت اینکه ساخته و پرداخته رژیم گذشته و مستشاران امریکایی بود، پس از پیروزی انقلاب ضرورتاً در معرض تصفیه قرار گرفت و این مسأله ارتش را تضعیف کرد. بنابراین ارتش در این زمان نمی‌توانست نقش مؤثری در جلوگیری از تهاجم سراسری ارتش تا دندان مسلح رژیم صدام داشته باشد و لذا نیروهای رژیم بعثی توانستند بخش‌هایی از سرزمین‌های غربی کشور را - با وجود مقابله‌های نیروهای زمینی و هوایی ارتش- تحت اشغال خود درآورند. تنها بسیج مردمی (البته با پشتیبانی تسلیحاتی ارتش) توانست جلوی تهاجم گسترده عراق را بگیرد و ارتش بعثی با فداکاری نیروهای مقاومت داوطلب ایرانی متوقف شد. زمانی که بنی‌صدر رئیس‌جمهور ایران فرماندهی کل قوا را به دست آورد می‌خواست با کنار گذاشتن سپاه و بسیج و تنها به کمک همین ارتش، جنگ را پیش ببرد، هم بنا به دلایلی که گفته شد در هر مرحله شکست خورد و شاید به همین جهت هم برای جبران عدم موفقیت‌هایش رو به ایجاد بحران سیاسی آورد. تنها پس از سقوط بنی‌صدر بود که سپاه و ارتش با یکدیگر متحد شدند و کار جنگ را با موفقیت تا آزادی خرمشهر پیش بردند. اینکه ناصری بدون علم و با انگیزه سیاسی فقط به نقش «بی‌نظیر ارتش» اشاره می‌کند و فداکاری نیروهای داوطلب و تدابیر فرماندهان سپاه را نادیده می‌گیرد، یا ناشی از عدم اطلاع اوست یا ناشی از اغراض سیاسی.
ادامه جنگ پس از آزادی خرمشهر هم با تصمیم اکثریت قریب به اتفاق سران کشور بود. در آن زمان ایران پیروز صحنه جنگ به شمار می‌آمد و رژیم صدام حاضر به پرداخت خسارت نبود و با حمایت قدرت‌های جهانی و همکاری رژیم‌های منطقه حاضر به عقب‌نشینی از دیگر نقاط کشور نمی‌شد و هر آن هم احتمال داشت مجدداً دست به تهاجمی دیگر بزند. بنابراین ایران چاره‌ای جز دست زدن به جنگ برای احقاق حقوق خود نداشت. اینگونه اظهارات همان‌طور که گفته شد هم بر اثر جهل نسبت به واقعیات است و هم ناشی از اغراض سیاسی.
در پایان بنا به سابقه دوستی برای جناب ناصری آرزوی سلامت جسمی و روحی دارم و امیدوارم نسبت به اصلاح نظرات غلط خود اقدام کند.
والسلام علی من اتبع الهدی


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7953/6/619420/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها