سه گام برای بهبودی!
ویلیام کرین در کتاب نظریههای رشد از هنری الن برگر نقل میکند که روزی روانکاو بزرگی از روانپزشکی پرسید که آیا او واقعاً قادر به درمان (مشکلات روانی) کسی هست؟ روانپزشک پاسخ داد: «به هیچ وجه، اما درمانگر میتواند مانند یک باغبان، موانعی را که در سر راه رشد فرد هستند از میان بردارد.» در واقع زخمها و ترسهایی هستند که میتوانند با انسان همراه باشند به گونهای که حتی وی در عزلت و انزوایش هم یارای دیدن و مرورشان را نداشته باشد، همانهایی که میتوانند موانع رشد بشر و مایه رنج او باشند و گویی، مرهمی برای بهبودی کاملشان وجود ندارد. به عبارت دیگر، حتی اگر از شدت این رنجها و زخمها کاسته شود، جایشان همواره باقی میماند و تنها راه تسکین دهنده شان، «پاسداری»، «پذیرش» و «کنار آمدن» با آنها و سرانجام قرار گرفتن در مسیر بهبودی است. بنابراین باید بهدنبال ادلهای گشت که در جزیره مه آلود ناخودآگاه انسان محبوس و سردرگم گردیده، تا «او» را به اشکال مختلف، با کوچکترین اتفاق یا حتی بدون دلیلی برآشفته و غمگین یا وسواسی و زودرنج میکند، با عادات عجیب و امیال نامتعارف همدم میکند، رؤیاها یا کابوسهای واضح یا مبهم میآورد یا از چیزهای ظاهراً سادهای نیز بیزار میشود. درواقع عدم آگاهی، مولّد اضطرابی است که سبب میشود تا سرانجام انسان در ریل بیپایان قطار چراییها رها شود. علاوه بر اینها، میبایست برای آسیب شناسی و پاسخ به چراییها، این مقوله مهم را نیز در نظر گرفت که تشدید تنش و تعارضات روحی، در کنار عوامل روانی، میتواند منوط به عوامل زیستی و اجتماعی هم باشد که هرکدام در این فرایند تأثیرگذار و به طور جداگانه محل کلام خواهند بود؛ با این تفاصیل، نخستین و شاید مهمترین گام برای تسکین و در مسیر بهبودی قرار گرفتن، آسیب شناسی و آگاهی از ناآگاهی هاست. همانطور که روسو در کتاب «اعترافات» مینویسد: «آنچه ما میبینیم تنها کوچکترین بخشی است از آنچه در واقع است. معلول آشکاری است که علت درونیاش پنهان و غالباً بسیار پیچیده است.» از این رو، تامس. ای. هریس روانکاو امریکایی در کتاب «وضعیت آخر» ماجرای زن چهل سالهای را نقل میکند که یک روز صبح وقتی از خیابانی رد میشد ناگهان صدای آهنگی را میشنود که بدون آنکه دلیلش را بداند، غم غیرقابل تحملی را احساس کرد. هریس از کودکی وی و ارتباط احتمالی اش با آهنگ میپرسد. زن چیزی را به خاطر نمیآورد. اما، پس از چند روز سرانجام پاسخ این معما کشف میشود! زمانی که آن زن 5 سالش بوده مادرش فوت میکند، مادری که همان آهنگ را با پیانو برای وی مینواخته؛ در واقع فقدان مادر و رنج عمیق آن، در کودکی، در ناخودآگاهش و با همان آهنگ گره میخورد تا سرانجام پس از این کشف مهم، وی اعتراف میکند که هنوز احساس اندوه را دارد، اما دیگر آن احساس شدید غمی که سینهاش را چنگ میزد، ندارد. بنابراین، اگرچه غم سنگین فقدان مادر با وی ماند اما دانستن چراییهای این غم و اضطرابهای دیگری که میتوانستند ریشه در همان سوگ داشته باشند، به مثابه رها شدن از شر یک غده بدخیم بود. پس از آن، گام دوم، مواجه شدن با همان ترس و زخمهایی است که انسان حتی در عزلتش هم توان مرورشان را ندارد. اینجاست که «او» باید شجاع باشد، شجاعتی نه به معنای نترسیدن بلکه غلبه بر ترس؛ تا پس از دوباره زیستن با آن و مواجهه با آنچه که آفتی برای روان وی شده، بتواند واپسین گام را نیز بردارد. گامی که چارهاش ستیز با آن تعارضها نیست، بلکه میبایست از راه مهر و دوستی وارد اتاق تاریک و نمناک ذهن شود. از این رو، ویلیام کرین درخصوص روش درست انسان، برای مقابله با موانع رشدش، مینویسد«اگر نمیتوانی «او» را شکست دهی، به «او» ملحق شو». این همان گام سوم است. گام پایانی. همانی که انسان را تسکین و در مسیر بهبودی قرار میدهد تا در فرجام، او را باغبان درخت خویش کند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه