رمان اتفاق‌محور


بهاءالدین مرشدی
داستان‌نویس

​​​​​​​همین روزهایی که داشتم ویکی‌پدیا را مرور می‌کردم رسیدم به اسم دونالد بارتلمی. بعد یادم آمد این همه سال که بر من گذشته چرا داستانی از او نخوانده‌ام و این است که هوس کردم اولین کتابی که از او سر راهم دیدم بخرم و بخوانم. قرعه افتاد به «زن تسخیر شده» که نشر چشمه با ترجمه شیوا مقانلو منتشر کرده. کتاب را خریدم و همان توی مترو یکی دو تا داستانش را خواندم و بعد در خانه هم چند داستان دیگرش را خواندم و فکر کردم که این چرا این‌طور عجیب می‌نویسد؟ یعنی این‌قدر عجیب که فکر می‌کنی با این داستان‌ها چه کار باید بکنی. اما نتیجه‌گیری درباره او را می‌گذارم برای وقتی دیگر که داستان‌های دیگری از او خواندم و فکر کردم تکلیفم با او چه می‌تواند باشد. فعلاً که بی‌نظرم درباره او  و شیوه داستانی که در این کتاب با آن روبه‌رو شدم. اما بعد دیدم کتاب دیگری دم دستم است و بهتر است از آن کمی بخوانم و شروع کردم به خواندن. داستانی که باز هم نشر چشمه منتشر کرده و اسمش «سقاها» است و نوشته عتیق رحیمی است و ترجمه‌ای از بنفشه فریس‌‌آبادی. رحیمی نویسنده‌ای افغانستانی است که در دهه هشتاد میلادی به فرانسه مهاجرت کرده و حالا هم رمان‌نویس معروفی است. چند صفحه ابتدای کتاب را خواندم و مدام با خودم فکر کردم حالا اتفاقی می‌افتد، حالا اتفاقی می‌افتد، حالا اتفاقی می‌افتد، حالا اتفاقی می‌افتد و دیدم اصلاً اتفاقی نمی‌افتد و نمی‌توانم بدون اتفاق ادامه بدهم. این است که تصمیم‌گیری درباره این کتاب را هم گذاشتم برای وقتی دیگر که حوصله‌دار شدم و توانستم کتابی که در صفحات اولش اتفاقی نمی‌افتد را بخوانم.
بعد دیدم کتاب دیگری دم دستم است و بهتر است آن را بخوانم. اسم کتاب «آن‌ها به اسب‌ها شلیک می‌کنند» است. نوشته هوراس مک‌کوی که محمدعلی سپانلو ترجمه  و نشر نیماژ منتشر کرده و از آن چاپ قدیم‌هایی که قیمتش 14 هزار تومان است. همان شروع، همان خط اول یک قتل اتفاق افتاد و شخصیت اصلی داستان درگیر یک ماجرا شد و راوی رفت به تشریح اینکه این قتل چرا و چطور اتفاق افتاده است. تا همین حالایی که دارم این نوشته را می‌نویسم پنجاه صفحه از کتاب را خوانده‌ام و دارم فکر می‌کنم سریع این نوشته تمام شود و دوباره رمان را به دست بگیرم و بخوانم. این است که حالا فکر می‌کنم مدل من مدل اتفاق محور است و دلم حادثه می‌خواهد. 
این‌که شخصیت اصلی هیچ عملی انجام ندهد و مدام حرف بی‌خود بزند و صفحه پر کند خوشم نمی‌آید. همان حرف آن آقای نمایشنامه‌نویس که می‌گفت هروقت دیدید تماشاگر خسته شد یکی را در صحنه بکشید و به درام ادامه بدهید. این رمان آقای مک‌کوی در همان دم یکی را کشت و بعد هم یک ماجرای آشنایی وسط کشید و بعد هم آمد هیجان ایجاد کرد و بعد تعلیق داد و راوی را در وضعیت معلق دادگاه قرار داد تا بالاخره ببینم ته ماجرا چه می‌شود. البته شاید در هفته بعد در همین ستون نوشتم که تکلیفم با این رمان چه شد. 
حالا فعلاً در این هفته می‌گویم که رمان‌های اتفاق‌محور را دوست دارم و اگر رمان اتفاق‌محوری می‌شناسید آن را به نیت من بخوانید و از آن کیف کنید اگر شما هم رمان اتفاق‌محور دوست دارید.


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7966/24/621087/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها