بررسی «نسبت نهضت مشروطه و انقلاب اسلامی»در میزگردی با حضور منصور میراحمدی و سید سجاد ایزدهی

گذار از نظم سلطانی


مهسا رمضانی
خبرنگار

«نهضت مشروطه» و «انقلاب اسلامی» دو  رخداد مهم فکری و سیاسی در تاریخ معاصر ما هستند که در زمینه «مبارزه با استبداد و وابستگی» می‌توان به‌عنوان دو تحول مهم و اثرگذار در تاریخ معاصر ایران از آنها یاد کرد. با وجود افتراق‌ها، این دو جریان فکری - سیاسی وجوه اشتراک زیادی هم دارند. از جمله اینکه هر دو خواهان‌ گذار از «نظم سیاسی سلطانی» و رسیدن به «نظم مردمی» بودند اما این مطالبه سرانجام توانست در انقلاب اسلامی ایران صراحت بیشتر و تبلور کامل‌تری بیابد.
در آستانه سالروز صدور فرمان مشروطیت، نسبت «نهضت مشروطه» و «انقلاب اسلامی» را در میزگردی با حضور حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر سید سجاد ایزدهی، استاد فقه سیاسی و رئیس پژوهشکده نظام‌های اسلامی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌اسلامی و حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر منصور میراحمدی، استاد علوم ‌سیاسی دانشگاه شهید بهشتی به بحث گذاشتیم و به مداقه در این امر پرداختیم که چقدر می‌توان انقلاب اسلامی را در امتداد اهداف و مطالبات نهضت مشروطه قلمداد کرد.

«نهضت مشروطه» و «انقلاب اسلامی» به‌عنوان دو جریان فکری سیاسی مهم در تاریخ معاصر ما، در چه نسبتی با هم قرار می‌‌گیرند؟‌ چقدر می‌توان انقلاب اسلامی را در امتداد نهضت مشروطه و در راستای مطالبه استقلال‌خواهی و ظلم‌ستیزی ایرانیان برشمرد؟
دکتر سید سجاد ایزدهی: در خصوص نسبت‌سنجی مشروطه و انقلاب‌اسلامی باید به دو نکته توجه‌ کرد؛ نخست آنکه باید مسأله و پیش‌زمینه هر دو حوزه؛ یعنی هم چرایی مشروطه و هم چرایی انقلاب اسلامی را مورد بررسی قرار داد؛ طبیعتاً مسأله هر دو یکی نبوده‌ است. واقعیت این‌ است که مشروطه به دو دلیل «استبداد» پادشاهان قاجار و «بی‌کفایتی» آنان در از دست‌ رفتن بخش‌هایی از خاک کشور و به‌دنبال آن به مخاطره افتادن استقلال جامعه ‌ایرانی رقم‌ خورد. در این فضا، وجود نهادی که بتواند پادشاهِ بی‌تدبیر و بی‌کفایت را مهار و بر اعمال آن نظارت کند، ضرورت‌ یافت. بنابراین مسأله مشروطه، پیامد وضعیت نابسامان حاکمان قاجاری بود، اما مسأله انقلاب اسلامی بیش از آنکه بحث تأکید بر حوزه استبداد و بی‌کفایتی باشد، تلاشی برای استقرار نظامی مطلوب و به دور از استبداد و وابستگی بود.
 اصل این دو جریان (انقلاب اسلامی و انقلاب مشروطه) با اینکه در دو بستر متفاوت اجتماعی شکل گرفت اما در عمل هر دو با پیشگامی روحانیت برای تضمین آزادی ‌مشروع مردم، نفی استبداد و تحقق استقلال سیاسی ایران صورت گرفت. از این جهت، این دو با هم در هدف میانی مشترک هستند اما از این جهت که در زمان مشروطه امکان از بین رفتن رژیم مستبد وجود نداشت و تنها فرضیه برای برون‌رفت از مشکلات زمانه، مهار کردن قدرت حاکمان از رهگذر مشروط‌‌ کردن اختیارات آنان بود، همه فعالیت‌ها و تلاش‌ها به مشروط و محدود کردن قدرت حاکمان معطوف شد، اما در تجربه انقلاب ‌اسلامی با وضعیت دیگری مواجه بودیم؛ با اینکه رژیم موجود اصل مشروطیت را پذیرفته‌ بود ولی عملاً به آن پایبند نبود و ضمن به محاق بردن استقلال‌ کشور، استبداد فراگیر هم داشت، علاوه‌بر اینکه در فرایند انقلاب اسلامی، عملاً از بین‌ بردن دین و باورهای‌ دینی توسط حکومت نیز خطر بسیار جدی‌ بود که هم روحانیت و هم مردم مسلمان را وادار می‌کرد تا در برابر این رژیم بایستند. بر این اساس، با توجه به اینکه مسائل دوره مشروطه در دوره پهلوی هم موضوعیت داشت، شاید بتوان یک نسبت و همسویی حداقلی بین مشروطه و انقلاب اسلامی برقرار کرد.
 تحقق «استقلال ‌سیاسی» و «نفی استبداد» در همه نظام‌ها فرض است. در مشروطه، این اهداف جزو اهداف میانی است اما در انقلاب ‌اسلامی، از اهداف حداکثری‌ است. در مشروطه بخش محدودی از آن غایات‌ اسلامی محقق می‌شود و غایات حداکثری عملاً امکان تحقق‌ ندارد، لذا فقهایی مثل مرحوم آیت‌الله نائینی تصریح می‌کنند که مشروطه، یک گام ابتدایی برای رسیدن به آن حد مطلوب است و ما باید به قدر مقدور از نیازها بسنده کنیم و بواسطه آن، استقلال ‌سیاسی ‌کشور و آزادی‌های مردم را تضمین‌ کنیم. این در حالی است که در نظام جمهوری‌اسلامی در کنار فرض گرفته‌شدن استقلال‌ سیاسی و نفی استبداد، اصل بر حاکمیت شایستگان است. لذا، یکی از شعارهای جمهوری ‌اسلامی استقلال و آزادی است اما در عین حال، این دو باید ذیل گفتمان انقلاب‌اسلامی شکل ‌بگیرند. در واقع گفتمانی که قوانین آن را موازین‌ اسلام تعیین‌ می‌کند. برخلاف مشروطه که عملاً ذیل گفتمان حاکمیت جائر قرار دارد و حاکم جائر در خصوص فضای سیاسی تعیین تکلیف می‌کند.
بر این اساس، در جریان مشروطیت با وجود اینکه عملاً قانون «مشروطه شدن قدرت شاه» محقق‌ شد، اما در دوران پهلوی استبدادی بیش از استبداد قبل از مشروطه در جامعه ایران حاکم ‌شد و آن استبداد رضاخانی بود.
دکتر منصور میراحمدی: انقلاب ‌مشروطه را می‌توان به‌عنوان یک نقطه‌ عزیمت در زندگی سیاسی و اجتماعی ایرانیان در نظر گرفت و از این زاویه نسبت‌اش را با انقلاب‌اسلامی مورد توجه قرار داد. معتقدم انقلاب‌ مشروطه دست‌کم در دو سطح کلان و خرد یک نقطه عزیمت به حساب می‌آید. در سطح کلان از این جهت یک نقطه عزیمت است که نمادی از رویارویی سنت فکری ما با تجدد است و این نخستین بار بود که این پرسش در برابر ما قرار می‌گرفت که در چه نسبتی با تجدد قرار داریم و باید به تعریفی از این نسبت می‌رسیدیم. از این رو در جریان مشروطه، تلاش برای نوعی وفاق و سازگاری میان «سنت» و «تجدد» صورت گرفت و در نهایت به این نقطه رسیدیم که سازگاری بین سنت و تجدد ممکن است. واقعیت این است که این جنس از مواجهه میان سنت و تجدد، پاسخی در میانه اصرار بر سنت و گسست از آن و اقبال به تجدد بود.
اما سطح خُرد که پرسش شما هم در این سطح قرار می‌گیرد، در خصوص «نظم ‌سیاسی» است. در این ساحت هم انقلاب ‌مشروطه، نقطه عزیمتی برای ساختن الگوی جدیدی از نظام سیاسی بود که طی آن میان برخی از مفاهیم و آموزه‌هایی که در خصوص نظم سیاسی از قدیم وجود داشت با برخی از مفاهیم و آموزه‌های ناظر به نظم سیاسی که رهاورد تجدد بود، سازگاری برقرار و نظم سیاسی جدیدی بنا شد. از این زاویه، انقلاب مشروطه درصدد بود از نظم سلطانی گذشته فاصله بگیرد، نظم سیاسی را با نگاه مردم‌گرایانه‌ای بازسازی ‌کند و نظم سلطانی مشروطه را در ایران تحقق ‌بخشد.
چنانکه در تجربه مشروطه‌خواهی جریان‌های دینی و مذهبی می‌توان مشاهده کرد، برخی از متفکران ایرانی تلاش می‌کنند «‌فاصله‌ گرفتن از نظم ‌سلطانی» را با توجه به مبانی دینی و مفاهیمی که درون سنت‌ دینی و فقهی وجود‌ دارد، مورد ارزیابی قرار دهند.
اگر در سطح کلان و خرد، مشروطه را به‌عنوان یک نقطه عزیمت در نظر گرفتیم، آنگاه می‌توان انقلاب اسلامی را در تداوم مشروطه دید؛ چرا که در سطح کلان انقلاب اسلامی نیز چنین دغدغه‌ای را دنبال می‌کند منتها با شفافیت و وضوح بیشتری نسبت سنت و تجدد را به بررسی می‌گذارد و همچنین در سطح خُرد؛ یعنی در فاصله‌ گرفتنش از نظم‌ سلطانی صراحت بیشتری دارد. به تعبیر دیگر، مشروطه‌ خواهان‌ گذار از «نظم ‌سلطانی» و رو آوردن به یک «نظم مردمی» است اما در انقلاب اسلامی این جایگزینی به شکل روشن‌تری مطرح می‌شود. واقعیت این است که در نظم مردمی آن چیزی که مناسبات سیاسی و اجتماعی را رقم می‌زند خواست و اراده مردم است.
 
جایگاه و سهم «مردم» را در هر یک از این دو رخداد چگونه ارزیابی می‌کنید؟
ایزدهی: در فضای جامعه پسامدرنیته که عملاً حضور حداکثری مردم تأثیرگذار است و تغییر و تحول در جوامع بیش از آن که به واسطه سلاح صورت‌ گیرد، به‌واسطه رأی و نظر مردم محقق می‌شود، طبیعتاً در این پارادایم غالب، چه در زمان مشروطه که آغازین سال‌های ورود مردم برای فهم این مسأله است و چه در زمان انقلاب اسلامی که این مسأله بیشتر درک و طرح شده‌ است، «نقش مردم در گردش قدرت» و تبدیل حاکمیتی به حاکمیت دیگر، مؤثر است و مردم تأثیرگذاری خود را در فضای جامعه احساس می‌کنند. از سوی دیگر، در مبانی دینی می‌بینیم که همواره حضور حداکثری مردم، در تعیین سرنوشت مورد تأکید ‌بوده‌ است. لذا در هر دو زمان یعنی چه در مشروطه و چه در انقلاب اسلامی با دو مقوله مواجه هستیم؛ نخست، روحانیت و مرجعیت و دوم حضور حداکثری مردم. طبعاً این اشتراک از باب باور اصیل به مشارکت حداکثری مردم برمی‌آید که هم از جانب مردم و هم از جانب روحانیت و مرجعیت فهم و توصیه شده است. بر این اساس، طبعاً مردم باید در همه مراحل حکومت؛ یعنی، هم در تأسیس حکومت، هم در استقرار، نظارت و گردش قدرت حضور جدی داشته ‌باشند. در جریان انقلاب اسلامی بر «حضور حداکثری مردم» تأکید شد و مردم در این مراحل دیده‌ شدند، اما در مشروطه عملاً مردم در مرحله استقرار حکومت باقی ماندند.
از دلایل ناکام ماندن مشروطه، حضور روشنفکرانی در فضای ایران بود که نفی استبداد و آزادی‌خواهی را بهانه‌ای برای تحقق حاکمیت الحاد و بی‌دینی قرار دادند. بنابراین عالمان هم در آن زمان دو دسته می‌شوند؛ عده‌ای ذیل نظر مشروطه مرحوم نائینی و عده‌ای ذیل نظر مشروطه مرحوم شیخ فضل‌الله نوری قرار می‌گیرند. البته اختلاف اینها نه در نفی استبداد و آزادی که در مواجهه روشنفکران با دستاورد مشروطه بود. مرحوم شیخ فضل‌الله نوری به این باور رسیده‌ بود که پشت صحنه مشروطه، روشنفکرانی هستند که عملاً درصدد از بین بردن هنجارهای دینی در جامعه هستند و نتیجه آن عملاً یک استبداد عظیم خواهد بود. اما تلقی مرحوم نائینی این بود که ما می‌توانیم استبداد را با مقید کردن حاکم و پادشاه به قانون مشروط کنیم و تاریخ هم نشان‌ داد که تلقی شیخ فضل‌الله نوری، تلقی درست‌تری بود.
میراحمدی: همان‌طور که به درستی در صحبت‌های دکتر ایزدهی هم طرح شد، وجه اشتراک انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی در «نقش و مشارکت مردم» در پیدایش این دو جریان است. اما در یک نگاه تطبیقی و مقایسه‌ای، به نظر می‌رسد که نقش مردم در انقلاب اسلامی پررنگ‌تر از نقش آنان در انقلاب مشروطه است. اگر بخواهیم این تفاوت را نشان دهیم، می‌توان عرصه‌های مشارکت مردم را در انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی مورد توجه قرار داد و با هم مقایسه کرد. در انقلاب مشروطه نقش اساسی مردم، در عرصه «تصمیم‌سازی» و «تصمیم‌گیری» قابل خلاصه است. مردم در فرایند شکل‌گیری انقلاب مشروطه نقش ایفا کردند و در به‌وجود آمدنش به‌عنوان یک عامل اساسی در کنار رهبران انقلاب مشروطه قرار گرفتند.
از آنجا که در انقلاب مشروطه هدف تحدید به معنای «محدود کردن قدرت سلطان» بود، تصمیم بر این شد تا این محدودسازی توسط مجلس شورای ملی به نمایندگی از مردم صورت گیرد؛ به این صورت که مجلس شورای ملی به نمایندگی از مردم، سلطنت را در چهارچوب قوانین قرار داده تا از رهگذر قانون اساسی و قوانین عادی که در مجلس به تصویب می‌رسید، بتواند محدوده قدرت سلطان را ترسیم کند.
بنابراین، در انقلاب مشروطه نهایت نقش و جایگاهی که برای مردم در نظر گرفته شد، بیشتر به عرصه قانونگذاری و تصمیم‌گیری مربوط می‌شد و به همین دلیل هم ما نمی‌توانیم در انقلاب مشروطه نقش چندانی برای مردم در عرصه «نظام‌سازی» قائل شویم؛ چراکه مردم در پیدایش انقلاب مشروطه در مقایسه با انقلاب اسلامی نقش کمتری داشتند.
اما در انقلاب اسلامی با تجربه‌ای که از انقلاب مشروطه به‌دست آمده بود، مردم نقش تعیین‌کننده‌تری ایفا کردند و اساساً یکی از ارکان مهم شکل‌گیری حرکت انقلابی شدند و فارغ از عرصه نظم سیاسی، در اداره جامعه نیز مردم نقش جدی‌تری را در مقایسه با دوره مشروطه ایفا کردند به همین دلیل افزون بر سطح نظام‌سازی، تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری، نقش و اثرگذاری مردم را در عرصه اجتماعی هم می‌توان ردگیری کرد. بنابراین انقلاب اسلامی در مقایسه با مشروطه از این جهت موفق‌تر عمل می‌کند که نقش مردم را در قلمرو گسترده‌تری تعریف کرده و مردم را در این عرصه گسترده، صاحب نقش دانسته است و در تجربه بیش از 4 دهه، ما حضور و مشارکت مؤثرتر مردم را در عرصه‌های مختلف شاهد هستیم.
برخی تحلیلگران تاریخ معاصر ایران از مشروطه به‌عنوان یک حرکت نخبه‌گرایانه و روشنفکری یاد می‌کنند اما انقلاب اسلامی را یک جریان مردمی و بر پایه اعتقادات دینی و مذهبی می‌دانند که روحانیت در آن نقش فعال‌تری را ایفا کرد. نظر شما در این باره چیست؟ آیا می‌توان به مشروطه «نهضت روشنفکرانه» گفت؟
ایزدهی: مشروطه یک جریان فراگیر بود و به نوعی در همه تار و پود جامعه ایرانی رسوخ کرده‌ بود، بازیگرانی هم داشت که بعضاً متناسب با جایگاه خودشان، از تأثیرگذاری بیشتری برخوردار شدند و توانستند خود را در فضای مشروطه غالب ‌کنند. با وجود اینکه همگان در فضای مشروطه مشارکت کردند اما به اعتقاد من، سهم حداکثری از آن «روحانیت» است؛ چراکه بسیج توده‌ها به‌واسطه رویکرد روحانیت شکل‌ گرفت و از طرف دیگر مردم بنا بر باورهای مذهبی به میدان آمدند تا به آرمان علما تحقق ببخشند.
فارغ از جریان روحانیت، بازیگران دیگری همچون روشنفکران غرب‌زده نیز در میدان مشروطه حضور داشتند که عملاً خواستند تا در فضای مشروطه، از آزادی‌خواهی و استقلال‌خواهی مردم سوء‌استفاده کنند و مدل مشروطه غربی را که مبتنی بر قوانین عرفی، ضد دینی و حاکمیت سکولار بود، محقق کنند. آنان عملاً با تجربه غربی ورود  و مسیر را منحرف کردند و به سمت نظمی غیردینی، حاکمیت سکولار و لائیک و البته استبداد کشاندند و آن استبداد عملاً فضایش را در دولت رضاخانی، نشان داد. 
با اینکه در ظاهر مشروطه مستقر شده‌ بود اما عملاً زور حرف اصلی را می‌زند و روشنفکرانی که در جریان مشروطه فریاد استقلال و آزادی سر می‌دادند، نظریه‌پرداز وابستگی و استبداد شده‌ بودند. 
میراحمدی: چنین به نظر می‌رسد که هم مشروطه و هم انقلاب اسلامی شاهد حضور دو جریان بسیار مهم «روشنفکری» و «روحانیت» هستند. این نقطه اشتراکی است که از این زاویه میان این دو رویداد تاریخی به چشم می‌خورد. اما با نگاه مقایسه‌ای می‌توان گفت: چه در زمان مشروطه و چه در زمان انقلاب اسلامی در زمینه نظریه‌پردازی در جامعه ایرانی هم جریان روشنفکری و هم جریان روحانیت حضور پررنگی داشتند و هر دو با توجه به رویکرد نظری خاص خودشان به دفاع از این تحولات پرداختند. در دوران مشروطه هم جریان روشنفکری و هم روحانیت «درخواست تحول در نظم سلطانی» را داشتند. در جریان انقلاب اسلامی هم این چنین است اما آنچه باعث شد در نهایت ما شاهد شکل‌گیری این دو واقعه بسیار مهم باشیم، تغییراتی است که در جایگاه این دو در فرایند شکل‌گیری انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی رخ داد. در انقلاب مشروطه در نهایت «جریان روشنفکری» توانست از نقش پررنگ‌تری در شکل‌گیری این انقلاب برخوردار باشد و در عمل روحانیت نتوانست نقش خود را تداوم بخشد و نتیجه انقلاب مشروطه کمتر با رویکرد نظری روحانیت همراه بود. هر چند که همواره روحانیت تلاش کرد آن رویکرد نظری خود را حفظ کند اما عملاً چنین اتفاقی صورت نگرفت و بتدریج زمینه دور شدن روحانیت از سرنوشت مشروطه فراهم شد.
بنابراین، اگر بخواهیم نقش روحانیت و روشنفکری را در انقلاب مشروطه با هم مقایسه کنیم، در نهایت باید به کمرنگ‌تر شدن نقش روحانیت اشاره داشته باشیم. اما در انقلاب اسلامی به نظر می‌رسد چنین نسبتی برعکس اتفاق افتاد. به عبارت دیگر، هر قدر ما به پیروزی انقلاب اسلامی نزدیک‌تر می‌شویم شاهد پررنگ‌تر شدن نقش روحانیت در مقایسه با جریان روشنفکری هستیم. روحانیت به‌دلیل ارتباطی که با توده‌های مردم برقرار کرده بود، توانست بتدریج نقش خود را در پیدایش انقلاب اسلامی پررنگ‌تر کند. در این فضا، بتدریج روشنفکری از یک جایگاه خاص فکری و فرهنگی فراتر نرفت و به جایگاه رهبری در پیدایش انقلاب اسلامی نرسید.
«تجربه مشروطه» برای مردم و دولتمردان امروز ما چه درسی می‌تواند داشته باشد؟
ایزدهی: در این خصوص باید به چند نکته اشاره کرد؛ نخست اینکه جامعه اسلامی و ایرانی همواره در فضای هنجارهای دینی حرکت می‌کند. بنابراین، «دموکراسی‌غربی» و «روشنفکری‌غربی» تجربه‌ای موفق برای جامعه ایران نخواهد بود.
دوم، مشارکت حداکثری مردم در مراحل چهارگانه قدرت یعنی «تأسیس»، «استقرار»، «نظارت» و «گردش قدرت» است. طبیعتاً، مردم به‌عنوان کسانی که سرنوشت‌شان بر عهده خودشان است و مردمی که مسلمان هستند، باید وسط میدان باشند و عملاً هر گاه مردم وسط میدان بودند، استقلال و آزادی محقق می‌شود.
سوم اینکه، روحانیت شیعه هیچ‌گاه راضی به استبداد و وابستگی نبوده و نیست و هر گاه روحانیت اصیل در مرکز میدان قرار گرفته‌اند ما از استبداد و وابستگی دور شدیم. نفی استبداد و وابستگی، اگر بواسطه قوانین اسلامی تکمیل نشود، می‌تواند به ضد خود بدل‌ شود. بنابراین همواره باید این سه نکته را در کنار هم داشت و در تجربه انقلاب اسلامی ما به این مهم رسیدیم.
میراحمدی: مهم‌ترین درس مشروطه را «ضرورت مردمی‌سازی امر حکمرانی» می‌دانم. هر قدر در انجام چنین فعالیت و عملکردی حضور مردم را ببینیم و زمینه‌های مشارکت فعال آنان را در انجام فعالیت‌ها فراهم‌تر کنیم «اقتدار عمومی» را تضمین کرده‌ایم.
آنچه در انقلاب مشروطه اتفاق افتاد نقش مردم تنها به امر «تصمیم‌گیری» و «قانونگذاری» محدود شد که البته در جای خود یک امر بسیار مهم و مغتنمی است. اما تجربه‌ای که از مشروطه باید گرفت این است که نه تنها نباید نقش و جایگاه مردم را محدود کرد بلکه باید زمینه‌های نقش و جایگاه مردم را در امر حکمرانی گسترده‌تر کرد. اگر انقلاب اسلامی بتواند بسترهای لازم برای تداوم نقش و مشارکت مردم را فراهم کند، می‌تواند به اهداف و آرمان‌هایی که در جریان پیروزی انقلاب اسلامی مطرح کرده است، تحقق بخشد. هرجا که «مردمی‌سازی حکمرانی» با موفقیت بیشتری همراه شده، انقلاب اسلامی در دستیابی به اهداف خود موفق‌تر عمل کرده است اما آنچه می‌خواهم بر آن تأکید کنم این است که اگرچه نقش مردم در امر حکمرانی در جریان انقلاب اسلامی سهم بیشتری پیدا کرد اما در بخش اجرایی و تحقق امر حکمرانی به نظر می‌رسد که همچنان با مشکلات و آسیب‌هایی روبه‌رو هستیم. درسی که باید گرفت به اعتقاد من این است که عرصه‌های گوناگون حکمرانی را مردمی کنیم. «حکمرانی مردمی» در صورتی تحقق پیدا می‌کند که امر مردمی‌سازی افزون بر عرصه سیاست، به عرصه اقتصاد، اجتماع، فرهنگ و حتی امنیت ورود پیدا کند و زمینه مشارکت مردم در همه ابعاد امر حکمرانی فراهم شود.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7971/18/621758/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها