گذار به وسعت
علیرضا نراقی
منتقد
زندگی موجودات این عالم در سیطره محدودیت است. چیزهایی که یک انسان میبیند در بیشترین حالت بخش کوچکی از عالم است، بیشترین ارتباطات و گشادهترین روی برای بودن با دیگری به معنای بودن و شناخت همه نیست، تازه هیچیک از آنها را که میشناسیم ، دقیق و تام نخواهیم شناخت. گستره طبیعت، تجربیات پرلایه و پیچیده احساسی، درک همه لحظهها و معنای زندگی در ظرف وجودی یک انسان نمیگنجد. جهان در وسعت خانه دارد و ما در محدودیت.
ما در سیارهای کوچک از یک بینهایت زندگی میکنیم و تازه بیشتر ما بخش بزرگی از این سیاره را هم در طول زندگی خود نمیبینیم و با همه این وسعت اکثر عمر خود را ترجیح میدهیم در خانه به صفحه کوچک تلویزیون خیره شویم. اعتیادها و وابستگیهای ما بخشی از همین میل مخرب به محدودتر شدن است. تصور میکنیم با گذر ایام و اضافه شدن سن، دید وسیعتری پیدا میکنیم اما حقیقت این است که در اکثر موارد با کهنسالی به عادتهایمان بیشتر میچسبیم و در محدوده تنگتری از خاطرات، خودمان را حبس میکنیم. حال طنز تلخ ماجرا اینجاست که این محدوده تنگ را بجا نمیآوریم و به آن آگاه نیستیم. از اینجا خودمحوری و ناتوانی از درک چیزهای بیرون از خودمان رخ میدهد. اینگونه از تجربیات محدود خود را دستگاه هاضمهای میسازیم که گویی باید همه چیز در آن حل شود و اگر نشود چارهای جز طرد و پس زدن نداریم. در جهل بیش از آنچه که ناگزیر هستیم فرو میرویم و در هالهای از وهم زندانی میشویم. از تماشا غافل میشویم در حالی که اگر تمام زندگی خود را صرف تماشا کنیم باز هم برای تماشا چیزهای بینظیری از چشمان ما دور میماند.
این زاویه دید خودمحورانه، خود را به وضوح در مواجهه با هنر نشان میدهد، خاصه هنر نو. به جای تماشا و درک تجربه تازه و غریب، اغلب دست به انکار میزنیم. حتی گاه عصبانی میشویم که چرا امر نو اندازه آن هاضمه بیمار خودساخته نیست و این برایمان دردآور است. درست مثل معتادی که مخدرش به او نرسیده خود را به در و دیوار میزنیم تا از هیجان امر نو به وهم امن خود پناه ببریم. حتماً در مواجهه با فیلم یا اثری هنری جملاتی شبیه به این را شنیده یا گفتهاید که: «این آدمها واقعی نیستند چون من آنها را ندیدهام»، «این تصاویر واقعی نیستند چون به ما شباهت ندارند» و «این اثر بیسر و ته است چون من آن را نفهمیدم» اینها همه جملات تسهیلگری هستند برای رسیدن به انکار و طرد. راههای توجیهکنندهای که بتوانیم پدیدههای متفاوت را با جهان خود مقایسه و بر اساس عدم تناسبشان با عاداتمان آنها را دور بریزیم. این دامن زدن به محدودیت، یک تراژدی انسانی است. اما هنر بهترین راه مقابله با این عادتهاست. هنر نو راهی است برای وسعت بخشیدن به آن هاضمه و سلامت نگه داشتن ذهن. راهی برای اینکه اگر همه جهان را ندیدیم، لااقل چکیدهها و بازتابهایی از آن را بشناسیم. سلوکی در این راستا که اگرچه با همه آدمها ارتباط پیدا نکردیم، دستکم امکان تصور و درک آنها را در خود تقویت کنیم.
منتقد
زندگی موجودات این عالم در سیطره محدودیت است. چیزهایی که یک انسان میبیند در بیشترین حالت بخش کوچکی از عالم است، بیشترین ارتباطات و گشادهترین روی برای بودن با دیگری به معنای بودن و شناخت همه نیست، تازه هیچیک از آنها را که میشناسیم ، دقیق و تام نخواهیم شناخت. گستره طبیعت، تجربیات پرلایه و پیچیده احساسی، درک همه لحظهها و معنای زندگی در ظرف وجودی یک انسان نمیگنجد. جهان در وسعت خانه دارد و ما در محدودیت.
ما در سیارهای کوچک از یک بینهایت زندگی میکنیم و تازه بیشتر ما بخش بزرگی از این سیاره را هم در طول زندگی خود نمیبینیم و با همه این وسعت اکثر عمر خود را ترجیح میدهیم در خانه به صفحه کوچک تلویزیون خیره شویم. اعتیادها و وابستگیهای ما بخشی از همین میل مخرب به محدودتر شدن است. تصور میکنیم با گذر ایام و اضافه شدن سن، دید وسیعتری پیدا میکنیم اما حقیقت این است که در اکثر موارد با کهنسالی به عادتهایمان بیشتر میچسبیم و در محدوده تنگتری از خاطرات، خودمان را حبس میکنیم. حال طنز تلخ ماجرا اینجاست که این محدوده تنگ را بجا نمیآوریم و به آن آگاه نیستیم. از اینجا خودمحوری و ناتوانی از درک چیزهای بیرون از خودمان رخ میدهد. اینگونه از تجربیات محدود خود را دستگاه هاضمهای میسازیم که گویی باید همه چیز در آن حل شود و اگر نشود چارهای جز طرد و پس زدن نداریم. در جهل بیش از آنچه که ناگزیر هستیم فرو میرویم و در هالهای از وهم زندانی میشویم. از تماشا غافل میشویم در حالی که اگر تمام زندگی خود را صرف تماشا کنیم باز هم برای تماشا چیزهای بینظیری از چشمان ما دور میماند.
این زاویه دید خودمحورانه، خود را به وضوح در مواجهه با هنر نشان میدهد، خاصه هنر نو. به جای تماشا و درک تجربه تازه و غریب، اغلب دست به انکار میزنیم. حتی گاه عصبانی میشویم که چرا امر نو اندازه آن هاضمه بیمار خودساخته نیست و این برایمان دردآور است. درست مثل معتادی که مخدرش به او نرسیده خود را به در و دیوار میزنیم تا از هیجان امر نو به وهم امن خود پناه ببریم. حتماً در مواجهه با فیلم یا اثری هنری جملاتی شبیه به این را شنیده یا گفتهاید که: «این آدمها واقعی نیستند چون من آنها را ندیدهام»، «این تصاویر واقعی نیستند چون به ما شباهت ندارند» و «این اثر بیسر و ته است چون من آن را نفهمیدم» اینها همه جملات تسهیلگری هستند برای رسیدن به انکار و طرد. راههای توجیهکنندهای که بتوانیم پدیدههای متفاوت را با جهان خود مقایسه و بر اساس عدم تناسبشان با عاداتمان آنها را دور بریزیم. این دامن زدن به محدودیت، یک تراژدی انسانی است. اما هنر بهترین راه مقابله با این عادتهاست. هنر نو راهی است برای وسعت بخشیدن به آن هاضمه و سلامت نگه داشتن ذهن. راهی برای اینکه اگر همه جهان را ندیدیم، لااقل چکیدهها و بازتابهایی از آن را بشناسیم. سلوکی در این راستا که اگرچه با همه آدمها ارتباط پیدا نکردیم، دستکم امکان تصور و درک آنها را در خود تقویت کنیم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه