از خرافات آسیبزا دست برداریم
دکتر نفیسه حشمتی مولایی
روانشناس
گفته میشود از زمانی که مردی به نام «خرافه» چند روز گم شد و پس از بازگشت خود به قبیله داستانهای غیرقابل باور و خندهداری از وقایع آن چند روز و اسارتش توسط جنیان گفت، واژه خرافه برای اشاره به حرفهای غیرقابلباور و بیمنطق، که حتی ممکن است از شدت عجیب بودن موجب خنده شوند، متداول شد. از منظر علم روانشناسی، وقتی ذهن انسان نتواند موضوعی را تفسیر کند یا برایش دلیلی منطقی بیاورد، میتواند شروع به دلیلسازیهای دور از منطق کند و به دنبال تأثیر نیروهای ماورایی بر خود بگردد. خرافات پدیدهای جهانی است و بسته به فرهنگهای گوناگون، باورهای متفاوتی اساس شکلگیری آن را تشکیل میدهد. برای مثال در یک فرهنگ، گربه سیاه را نشان شانس میدانند و در فرهنگی دیگر نشانه بدشگونی تلقی میشود؛ حال آنکه پژوهشهای علمی، وجود و اثرگذاری شانس را رد کردهاند. تأثیر خرافات بر روان انسان چیست؟ آیا میزان تحت تأثیر خرافه بودن، ارتباطی با شرایط جسمی و روانی افراد دارد؟ آیا خرافات میتواند برای دیگران نیز مشکلآفرین شود؟ جالب است بدانیم که حتی تغییرات هورمونی ما میتواند روی گرایش ما به خرافهباوری اثر داشته باشد؛ درست مانند داستان فیلم سینمایی خوب و تفکربرانگیزی به نام «زالاوا»، که به واقعیتی تاریخی اشاره دارد و آن، بالاتر بودن آدرنالین در خون افراد روستای زالاوا است.
در واقع رابطه متقابلی بین جسم و روان ما وجود دارد. همانطور که اگر تغییرات هورمونی خاصی داشته باشیم، روی نوع تفکر ما هم اثر خواهد گذاشت، برعکس آن هم ممکن است؛ یعنی باورهای ما میتوانند بر میزان ترشح هورمونهایمان اثر بگذارند؛ مانند کودکی که دچار مشکل در ترشح هورمون رشد شده است، فقط به این علت که محبت کافی دریافت نکرده و براساس خرافهباوری اطرافیان و انتقال آن به کودک، او باور کرده است که بدشگون است.
یادمان باشد که نباید از ماجرای خرافات بهسادگی عبور کرد. درست است که برخی از باورهای خرافی چون حمل یک نماد خوششانسی به همراه خودمان ممکن است تأثیر آسیبزای قابل مشاهدهای بر سلامت جسم و روان افراد نگذارد؛ اما برخی خرافات میتواند هم بر خود فرد، هم بر زندگی دیگران اثرات مخربی داشته باشد؛ از این رو برای کاستن آسیبهای روانی و جسمی خرافهباوری افراد خرافی برخود و دیگران، ضروری است در مسیر خرافهزدایی بکوشیم. یکی از وظایف رسانهها نیز همین است که مردم را آگاهتر کنند که خرافه باوری کاهش یابد. یکی از راههای مقابله با خرافهها، افزایش دانش در مورد آن موضوع خاص است. برای مثال فردی که سواد پزشکی داشته باشد عطسهکردن را یک واکنش فیزیولوژیک عادی میداند و متوجه است که به مفهوم صبر ارتباطی ندارد. کسی که دانشی در حیطه روانشناسی یا علوم مرتبط با آن داشته باشد، میداند که حضور داشتن یا نداشتن شخصی که طلاق گرفته یا همسرش فوت کرده، در مراسم عقد دیگران، باعث بدشگونی و آسیب رسیدن به آن ازدواج نخواهد شد؛ بلکه همسرگزینی نادرست و ناآگاهی و بیمهارتی است که ازدواجی را با شکست مواجه میکند. اگر فرض بگیریم که سعد و نحسی وجود دارد، آیا چیزی بدشگونتر از بیاخلاقی و نادانی و در عین حال توهم همهچیزدانی، در جهان وجود دارد؟
جان کلام آنکه هر فرهنگی، خرافات خاص خود را دارد و مهم این است که برای رشد خود و دیگران، ارزش قائل باشیم و با افزایش دانش، از خرافات به دور بمانیم.
روانشناس
گفته میشود از زمانی که مردی به نام «خرافه» چند روز گم شد و پس از بازگشت خود به قبیله داستانهای غیرقابل باور و خندهداری از وقایع آن چند روز و اسارتش توسط جنیان گفت، واژه خرافه برای اشاره به حرفهای غیرقابلباور و بیمنطق، که حتی ممکن است از شدت عجیب بودن موجب خنده شوند، متداول شد. از منظر علم روانشناسی، وقتی ذهن انسان نتواند موضوعی را تفسیر کند یا برایش دلیلی منطقی بیاورد، میتواند شروع به دلیلسازیهای دور از منطق کند و به دنبال تأثیر نیروهای ماورایی بر خود بگردد. خرافات پدیدهای جهانی است و بسته به فرهنگهای گوناگون، باورهای متفاوتی اساس شکلگیری آن را تشکیل میدهد. برای مثال در یک فرهنگ، گربه سیاه را نشان شانس میدانند و در فرهنگی دیگر نشانه بدشگونی تلقی میشود؛ حال آنکه پژوهشهای علمی، وجود و اثرگذاری شانس را رد کردهاند. تأثیر خرافات بر روان انسان چیست؟ آیا میزان تحت تأثیر خرافه بودن، ارتباطی با شرایط جسمی و روانی افراد دارد؟ آیا خرافات میتواند برای دیگران نیز مشکلآفرین شود؟ جالب است بدانیم که حتی تغییرات هورمونی ما میتواند روی گرایش ما به خرافهباوری اثر داشته باشد؛ درست مانند داستان فیلم سینمایی خوب و تفکربرانگیزی به نام «زالاوا»، که به واقعیتی تاریخی اشاره دارد و آن، بالاتر بودن آدرنالین در خون افراد روستای زالاوا است.
در واقع رابطه متقابلی بین جسم و روان ما وجود دارد. همانطور که اگر تغییرات هورمونی خاصی داشته باشیم، روی نوع تفکر ما هم اثر خواهد گذاشت، برعکس آن هم ممکن است؛ یعنی باورهای ما میتوانند بر میزان ترشح هورمونهایمان اثر بگذارند؛ مانند کودکی که دچار مشکل در ترشح هورمون رشد شده است، فقط به این علت که محبت کافی دریافت نکرده و براساس خرافهباوری اطرافیان و انتقال آن به کودک، او باور کرده است که بدشگون است.
یادمان باشد که نباید از ماجرای خرافات بهسادگی عبور کرد. درست است که برخی از باورهای خرافی چون حمل یک نماد خوششانسی به همراه خودمان ممکن است تأثیر آسیبزای قابل مشاهدهای بر سلامت جسم و روان افراد نگذارد؛ اما برخی خرافات میتواند هم بر خود فرد، هم بر زندگی دیگران اثرات مخربی داشته باشد؛ از این رو برای کاستن آسیبهای روانی و جسمی خرافهباوری افراد خرافی برخود و دیگران، ضروری است در مسیر خرافهزدایی بکوشیم. یکی از وظایف رسانهها نیز همین است که مردم را آگاهتر کنند که خرافه باوری کاهش یابد. یکی از راههای مقابله با خرافهها، افزایش دانش در مورد آن موضوع خاص است. برای مثال فردی که سواد پزشکی داشته باشد عطسهکردن را یک واکنش فیزیولوژیک عادی میداند و متوجه است که به مفهوم صبر ارتباطی ندارد. کسی که دانشی در حیطه روانشناسی یا علوم مرتبط با آن داشته باشد، میداند که حضور داشتن یا نداشتن شخصی که طلاق گرفته یا همسرش فوت کرده، در مراسم عقد دیگران، باعث بدشگونی و آسیب رسیدن به آن ازدواج نخواهد شد؛ بلکه همسرگزینی نادرست و ناآگاهی و بیمهارتی است که ازدواجی را با شکست مواجه میکند. اگر فرض بگیریم که سعد و نحسی وجود دارد، آیا چیزی بدشگونتر از بیاخلاقی و نادانی و در عین حال توهم همهچیزدانی، در جهان وجود دارد؟
جان کلام آنکه هر فرهنگی، خرافات خاص خود را دارد و مهم این است که برای رشد خود و دیگران، ارزش قائل باشیم و با افزایش دانش، از خرافات به دور بمانیم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه