شاید روزی همه ما به کرگدن تبدیل شویم
لادن عظیمی
خبرنگار
استفاده از تمثیل و نماد در ادبیات قدمت دیرینهای دارد و تنها به شعر و حکایت محدود نمیشود و ایضاً جغرافیای خاصی را نیز در بر نمیگیرد. استفاده از حیوانات به جای شخصیتهای انسانی از بارزترین نمونههای نمادسازی در ادبیات است. ید طولایی که گسترهاش وسعتی دارد از ادبیات شرق تا غرب. از گذشتههای دور تا امروز. از «کلیله و دمنه» شرقی و کهن تا «قلعه حیوانات» غربی و مدرن.
به همان اندازه که نمونههای فراوانی از حیوانات در ادبیات داستانی کهن وجود دارد در ادبیات مدرن نیز کم نداریم نمونههایی از این قبیل که نویسندگان ترجیح دادهاند با ساختن تیپها و شخصیتهایی در قالب حیوانات نسبت به وضعیت جامعه و در نگاهی وسیعتر وضعیت جهان واکنش نشان دهند.
نمایشنامه «کرگدن» اوژن یونسکو از همین دست آثار است. این نمایشنامه که در قرن بیستم میلادی متولد شد، در واکنش به وضعیت جهان پس از جنگ جهانی دوم نوشته شده است. یونسکو در این اثر با دستمایه قراردادن اتفاقی غریب که بدل شدن تک تک اهالی یک شهر به کرگدن است، سعی دارد فاشیسم را به نقد بکشد و از سقوط بشر به ورطهای حیوانی خبر دهد.
شهری را تصور کنید که تمام اهالی آن در طول بازه زمانی اندکی به کرگدن تبدیل میشوند. همه به جز یک نفر. «برانژه» تنها کسی است که از این مهلکه جان به در میبرد و تا پایان نمایش انسان باقی میماند.
آیا او ابرقهرمانی با ویژگیهای فراانسانی است؟ ابداً. برانژه نه به غایت سفید و زلال است و نه سیاه و تاریک. او که اصلیترین شخصیت نمایشنامه است با رفتارهایی چون گیجی و دستپاچگی به مخاطب معرفی میشود. در واقع برانژه شخصیتی خاکستری است، آدمی با تمام خصایص معمول آدم بودن که در یک چیز با اطرافیانش تفاوت دارد و آن این است که او با تمام خاکستری بودنش و با تمام خطاهایش به اخلاق و انسانیت متعهد است. این تعهد اخلاقی نیز در طول نمایش و در ابتدای امر از خلال گفتوگوهایش با «ژان» برای مخاطب آشکار میشود.
برانژه در تمام طول نمایش بر اصول اخلاقی پایبند است و تن به همرنگ جماعت شدن نمیدهد. همین همسوی جماعت نشدن حتی به قیمت تنهایی، اصلیترین علت بدل نشدن او به کرگدن است.
کرگدنی که نماد انسان معاصر است؛ انسانی که در زمانه زوال اخلاق و دوران مرگاندود جنگهای جهانی در چنگال حیوانی پدیدههای هولناکی چون فاشیسم اسیر شده است، اما از این اسارت چه راه گریزی است؟
یونسکو راه گریز و نجات را در خروج از انفعال و پایبندی به اخلاق میداند. آدمهای نمایشنامه یونسکو چنان در امیال حیوانی و دغدغههای مبتذل روزمره غرق شدهاند که با دیدن هیبت اولین کرگدن در شهر به هیچ وجه متعجب نمیشوند، بلکه بیهیچ پرسشی از خود سر در آخور فرومیبرند و به زیست ابلهانهشان ادامه میدهند، تا جایی که خود نیز به کرگدن تبدیل شوند. فرقی هم نمیکند پیشخدمت باشند یا فیلسوف، بیسواد و عامی باشند یا دانشمند و روشنفکر، آنها همه به این دگردیسی وحشتناک دچار میشوند، چرا که خود برای تغییر وضع موجود قدمی برنمیدارند. در واقع روشنفکران این نمایشنامه نیز که «منطقدان» بار نمایندگی آنها را به دوش میکشد فقط کاریکاتوری از روشنفکرند که کمکی به رهایی از وضع موجود نمیکنند.
اما این تراژدی مدرن آنجایی تلختر میشود که میبینیم آدمهایش فقط با تجربه زندگیای غرق در امیال و شهوات و لذات حیوانی میتوانند «وجود داشتن» خود را باور کنند. آنها فقط از راه شبیه به دیگران شدن و فقط در کانون قدرت و توجه بودن میتوانند به خود و دیگران ثابت کنند که وجود دارند. همین گیجی و گنگی آنها میان دغـدغــههـــای اگزیستـــانسیــــالیستی بیآنکه بدانند دقیقاً از زندگی چه میخواهند آنان را به سوی انفعال و لذتطلبی محض سوق میدهد.
«کرگدن» یک تراژدی جمعی مدرن است که گویی نویسندهاش در صفحه پایانی آن ایستاده است و فریاد میزند: سرنوشت مردمی که بعد از مشاهده یک کرگدن در شهر حیرت نمیکنند و سر در ابتذالات روزمره خود فرومیبرند و روشنفکرانش تنها بر سر نژاد کرگدنها با یکدیگر مباحثه میکنند، جز یک استحاله جمعی به سوی سقوط چیز دیگری نمیتواند باشد.
«کرگدن» حکایت انسان معاصر است. موجودی که هرچه پیش میرود بیشتر از اصالت خود دور میشود و کمتر به انسان شباهت دارد. در حقیقت کرگدن شدن یک صیرورت است که هرگز به یکباره رخ نمیدهد. در این میان آنچه پرواضح است همین جمله بدیهی کتاب است: «آدمیزاد بودن از کرگدن بودن بهتر و برتر است».
اما اجازه بدهید این جملات آخر را درگوشی عرض کنم: واقعیت این است که شاید همه ما یک کرگدن باشیم. اصلاً شاید همه ما روزی به یک کرگدن تبدیل شویم.
قلعه حیوانات
قلعه حیوانات معروفترین اثر جورج اورول نویسنده صاحبنام انگلیسی است. او در این اثر با دستمایه قراردادن زندگی حیوانات یک مزرعه و نحوه زیست جمعی آنها تلاش کرده است کمونیسم را به باد نقد بگیرد. در این اثر هر حیوان نماد و معرف طبقهای در جامعه است که در این بین خوکها بهعنوان نماد حاکمان نظام کمونیستی و گوسفندان بهعنوان نماد توده مردم؛ از اصلیترین نمادهای این رمان کوتاه محسوب میشوند.
قلب سگی
قلب سگی رمان کوتاهی از میخاییل بولگاکف روسی است که میتوان آن را تمثیل تند و تیزی درباره انقلاب روسیه دانست. داستان در مورد سگی است که جراحی عجیب قلب یک انسان را به او پیوند میزند. پس از این ماجرا اعمال سگ شبیه اعمال انسانها میشود و این تازه شروع ماجراست.
در این اثر برخی سگ را نماد مردم روسیه، جراح را نماد حکومت کمونیسم و عمل جراحی را نماد انقلاب روسیه میدانند.
خبرنگار
استفاده از تمثیل و نماد در ادبیات قدمت دیرینهای دارد و تنها به شعر و حکایت محدود نمیشود و ایضاً جغرافیای خاصی را نیز در بر نمیگیرد. استفاده از حیوانات به جای شخصیتهای انسانی از بارزترین نمونههای نمادسازی در ادبیات است. ید طولایی که گسترهاش وسعتی دارد از ادبیات شرق تا غرب. از گذشتههای دور تا امروز. از «کلیله و دمنه» شرقی و کهن تا «قلعه حیوانات» غربی و مدرن.
به همان اندازه که نمونههای فراوانی از حیوانات در ادبیات داستانی کهن وجود دارد در ادبیات مدرن نیز کم نداریم نمونههایی از این قبیل که نویسندگان ترجیح دادهاند با ساختن تیپها و شخصیتهایی در قالب حیوانات نسبت به وضعیت جامعه و در نگاهی وسیعتر وضعیت جهان واکنش نشان دهند.
نمایشنامه «کرگدن» اوژن یونسکو از همین دست آثار است. این نمایشنامه که در قرن بیستم میلادی متولد شد، در واکنش به وضعیت جهان پس از جنگ جهانی دوم نوشته شده است. یونسکو در این اثر با دستمایه قراردادن اتفاقی غریب که بدل شدن تک تک اهالی یک شهر به کرگدن است، سعی دارد فاشیسم را به نقد بکشد و از سقوط بشر به ورطهای حیوانی خبر دهد.
شهری را تصور کنید که تمام اهالی آن در طول بازه زمانی اندکی به کرگدن تبدیل میشوند. همه به جز یک نفر. «برانژه» تنها کسی است که از این مهلکه جان به در میبرد و تا پایان نمایش انسان باقی میماند.
آیا او ابرقهرمانی با ویژگیهای فراانسانی است؟ ابداً. برانژه نه به غایت سفید و زلال است و نه سیاه و تاریک. او که اصلیترین شخصیت نمایشنامه است با رفتارهایی چون گیجی و دستپاچگی به مخاطب معرفی میشود. در واقع برانژه شخصیتی خاکستری است، آدمی با تمام خصایص معمول آدم بودن که در یک چیز با اطرافیانش تفاوت دارد و آن این است که او با تمام خاکستری بودنش و با تمام خطاهایش به اخلاق و انسانیت متعهد است. این تعهد اخلاقی نیز در طول نمایش و در ابتدای امر از خلال گفتوگوهایش با «ژان» برای مخاطب آشکار میشود.
برانژه در تمام طول نمایش بر اصول اخلاقی پایبند است و تن به همرنگ جماعت شدن نمیدهد. همین همسوی جماعت نشدن حتی به قیمت تنهایی، اصلیترین علت بدل نشدن او به کرگدن است.
کرگدنی که نماد انسان معاصر است؛ انسانی که در زمانه زوال اخلاق و دوران مرگاندود جنگهای جهانی در چنگال حیوانی پدیدههای هولناکی چون فاشیسم اسیر شده است، اما از این اسارت چه راه گریزی است؟
یونسکو راه گریز و نجات را در خروج از انفعال و پایبندی به اخلاق میداند. آدمهای نمایشنامه یونسکو چنان در امیال حیوانی و دغدغههای مبتذل روزمره غرق شدهاند که با دیدن هیبت اولین کرگدن در شهر به هیچ وجه متعجب نمیشوند، بلکه بیهیچ پرسشی از خود سر در آخور فرومیبرند و به زیست ابلهانهشان ادامه میدهند، تا جایی که خود نیز به کرگدن تبدیل شوند. فرقی هم نمیکند پیشخدمت باشند یا فیلسوف، بیسواد و عامی باشند یا دانشمند و روشنفکر، آنها همه به این دگردیسی وحشتناک دچار میشوند، چرا که خود برای تغییر وضع موجود قدمی برنمیدارند. در واقع روشنفکران این نمایشنامه نیز که «منطقدان» بار نمایندگی آنها را به دوش میکشد فقط کاریکاتوری از روشنفکرند که کمکی به رهایی از وضع موجود نمیکنند.
اما این تراژدی مدرن آنجایی تلختر میشود که میبینیم آدمهایش فقط با تجربه زندگیای غرق در امیال و شهوات و لذات حیوانی میتوانند «وجود داشتن» خود را باور کنند. آنها فقط از راه شبیه به دیگران شدن و فقط در کانون قدرت و توجه بودن میتوانند به خود و دیگران ثابت کنند که وجود دارند. همین گیجی و گنگی آنها میان دغـدغــههـــای اگزیستـــانسیــــالیستی بیآنکه بدانند دقیقاً از زندگی چه میخواهند آنان را به سوی انفعال و لذتطلبی محض سوق میدهد.
«کرگدن» یک تراژدی جمعی مدرن است که گویی نویسندهاش در صفحه پایانی آن ایستاده است و فریاد میزند: سرنوشت مردمی که بعد از مشاهده یک کرگدن در شهر حیرت نمیکنند و سر در ابتذالات روزمره خود فرومیبرند و روشنفکرانش تنها بر سر نژاد کرگدنها با یکدیگر مباحثه میکنند، جز یک استحاله جمعی به سوی سقوط چیز دیگری نمیتواند باشد.
«کرگدن» حکایت انسان معاصر است. موجودی که هرچه پیش میرود بیشتر از اصالت خود دور میشود و کمتر به انسان شباهت دارد. در حقیقت کرگدن شدن یک صیرورت است که هرگز به یکباره رخ نمیدهد. در این میان آنچه پرواضح است همین جمله بدیهی کتاب است: «آدمیزاد بودن از کرگدن بودن بهتر و برتر است».
اما اجازه بدهید این جملات آخر را درگوشی عرض کنم: واقعیت این است که شاید همه ما یک کرگدن باشیم. اصلاً شاید همه ما روزی به یک کرگدن تبدیل شویم.
قلعه حیوانات
قلعه حیوانات معروفترین اثر جورج اورول نویسنده صاحبنام انگلیسی است. او در این اثر با دستمایه قراردادن زندگی حیوانات یک مزرعه و نحوه زیست جمعی آنها تلاش کرده است کمونیسم را به باد نقد بگیرد. در این اثر هر حیوان نماد و معرف طبقهای در جامعه است که در این بین خوکها بهعنوان نماد حاکمان نظام کمونیستی و گوسفندان بهعنوان نماد توده مردم؛ از اصلیترین نمادهای این رمان کوتاه محسوب میشوند.
قلب سگی
قلب سگی رمان کوتاهی از میخاییل بولگاکف روسی است که میتوان آن را تمثیل تند و تیزی درباره انقلاب روسیه دانست. داستان در مورد سگی است که جراحی عجیب قلب یک انسان را به او پیوند میزند. پس از این ماجرا اعمال سگ شبیه اعمال انسانها میشود و این تازه شروع ماجراست.
در این اثر برخی سگ را نماد مردم روسیه، جراح را نماد حکومت کمونیسم و عمل جراحی را نماد انقلاب روسیه میدانند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه