تعریف شما از خوششانسی چیست؟
ستایش فتوت
کلاس هشتم
«مو» دختری یازده ساله است که در طوفان به دنیا آمده و تا به حال مادرش را ندیده و طی این یازده سال همیشه دنبال او بوده و حتی برایش نامه هم مینویسد. او توسط کلنل و لانا خانم که او را پیدا کردهاند، بزرگ شده است. آنها صاحب یک کافه در شهر هستند. یک روز که مو و دوست صمیمیاش دیل در حال کار کردن در کافه بودند، سر و کله کارآگاهی در شهر پیدا میشود و این تازه شروع ماجرا است...
به نظر من این کتاب خیلی خوب و دوست داشتنی بود چون، جلد کتاب خوب بود و باعث میشد خواننده برای خریدن آن ترغیب شود. اسم کتاب هم با توجه به شخصیت اصلی، بسیار مرتبط با داستان بود. توصیفات شخصیتها و فضاسازی کتاب هم خیلی خوب بودند و من بخوبی توانستم تمام اتفاقات را برای خودم به تصویر بکشم. یکی از توصیفهای کتاب که نظر من را به خود جلب کرد، این بود: «بعد هم غری زد و مثل آفتاب تند بعد از ظهر سلانه سلانه رفت.» کتاب توصیفات بسیاری مانند این زیاد داشت و این نشاندهنده قلم خوب نویسنده بود.
شخصیتپردازی در این کتاب خیلی خوب بود و اینکه نویسنده داستان را از زبان اول شخص و خود شخصیت اصلی داستان نوشته بود، باعث میشد احساسات شخصیت اصلی را بخوبی بفهمم و او را درک کنم و با او همراه شوم. پیرنگ کتاب هم خیلی خوب بیان شده بود یعنی نویسنده نقطه اوج و هیجانات آن را بخوبی نوشته و توصیف کرده بود همچنین گرهها و آشفتگیهای داستان هم، در جایگاه مناسب نوشته شده بودند. شروع کتاب هم ترغیبکننده بود و با اینکه کمی مبهم شروع شد اما نویسنده در طول داستان شخصیتها را خیلی خوب به خواننده معرفی کرد و با اینکه صفحات خیلی زیاد بود اما در طول داستان اصلاً خسته نشدم و هر لحظه برای خواندن ادامه داستان بیشتر هم ترغیب میشدم.
در آخر اینکه باید بگویم کتاب را دوست داشتم و از آن خوشم آمد. جا دارد بگویم که بعضی از سخنان کلنل یا حتی صحبتهایی را که مو خطاب به مادرش میگفت برای خودم یادداشت کردم، با کتاب همراه شوید و پس از خواندن آن بگویید: «پس اینگونه بود که مو خانوادهدار و دیل شجاع شد...»
کلاس هشتم
«مو» دختری یازده ساله است که در طوفان به دنیا آمده و تا به حال مادرش را ندیده و طی این یازده سال همیشه دنبال او بوده و حتی برایش نامه هم مینویسد. او توسط کلنل و لانا خانم که او را پیدا کردهاند، بزرگ شده است. آنها صاحب یک کافه در شهر هستند. یک روز که مو و دوست صمیمیاش دیل در حال کار کردن در کافه بودند، سر و کله کارآگاهی در شهر پیدا میشود و این تازه شروع ماجرا است...
به نظر من این کتاب خیلی خوب و دوست داشتنی بود چون، جلد کتاب خوب بود و باعث میشد خواننده برای خریدن آن ترغیب شود. اسم کتاب هم با توجه به شخصیت اصلی، بسیار مرتبط با داستان بود. توصیفات شخصیتها و فضاسازی کتاب هم خیلی خوب بودند و من بخوبی توانستم تمام اتفاقات را برای خودم به تصویر بکشم. یکی از توصیفهای کتاب که نظر من را به خود جلب کرد، این بود: «بعد هم غری زد و مثل آفتاب تند بعد از ظهر سلانه سلانه رفت.» کتاب توصیفات بسیاری مانند این زیاد داشت و این نشاندهنده قلم خوب نویسنده بود.
شخصیتپردازی در این کتاب خیلی خوب بود و اینکه نویسنده داستان را از زبان اول شخص و خود شخصیت اصلی داستان نوشته بود، باعث میشد احساسات شخصیت اصلی را بخوبی بفهمم و او را درک کنم و با او همراه شوم. پیرنگ کتاب هم خیلی خوب بیان شده بود یعنی نویسنده نقطه اوج و هیجانات آن را بخوبی نوشته و توصیف کرده بود همچنین گرهها و آشفتگیهای داستان هم، در جایگاه مناسب نوشته شده بودند. شروع کتاب هم ترغیبکننده بود و با اینکه کمی مبهم شروع شد اما نویسنده در طول داستان شخصیتها را خیلی خوب به خواننده معرفی کرد و با اینکه صفحات خیلی زیاد بود اما در طول داستان اصلاً خسته نشدم و هر لحظه برای خواندن ادامه داستان بیشتر هم ترغیب میشدم.
در آخر اینکه باید بگویم کتاب را دوست داشتم و از آن خوشم آمد. جا دارد بگویم که بعضی از سخنان کلنل یا حتی صحبتهایی را که مو خطاب به مادرش میگفت برای خودم یادداشت کردم، با کتاب همراه شوید و پس از خواندن آن بگویید: «پس اینگونه بود که مو خانوادهدار و دیل شجاع شد...»
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه