ماجراهای خانم آقای او
استحمامیه...
ریحانه ابراهیمزادگان
شاعر و طنزپرداز
اهل هر نسلی مدعی است نسل سوخته محسوب میشود لاکن منحصراً بر اثر مرور آداب و مناسک استحمام، بینه موجه مهیا شده سوخته ترینشان مسجل میشود.
ماسبق منازل حمام نداشتند، خزینه بود، جمعیتی جمع میشدند دور هم، یک نیمروز به امر طهارت میگذشت. خانجون خدابیامرز نقل میکرد مردم تغار اطعمه و میوه و هر قسم مأکولات میسر بود ملازم میکردند. آواز خوانده گپ میزدند. انار آبلمبو و آش ماست تعارف میکردند، هر بزرگتری چهار پنج تا طفل صغیر ملازم کرده، دور هم به بازی و شیطنت-شرارت میگذراندند، میرسیدند منزل شام خورده نخورده میخزیدند زیر پتو خود بلانسبت کأنه میت خواب میرفتند. الحقوصف و استماعش مطبوع طبع است، ما که رؤیت نکردیم لاکن وصفالعیش نصفالعیش، به گفتنش کیفور میشویم.
اطفال امروزی هم اوصافشان مبرهن است
ننه بابا، کأنه گماردههای شمسالعماره حمام گرم و سخریه لودگی ادا اصول لیف گیاهی و قطیفه نرم الیاف و اسکراب اولاد پیش پیش مهیا کرده حمام به اردک زرد پلاستیکی مزین میکنند، کوفت و زهرمار و شامپوی خارجکی مجهز به اتیکت «چشم را نمیسوزاند» پس کله اولاد زده یک توپکهایی اغرب و اعجب، کوکتل حمام نام، میاندازند حاق وان پر از آب، کف کرده مناظر محیرالعقولی پدیدار شده اسباب و ادوات جهت تفننشان فراهم است. پسین استحمام، انواع و اقسام روغن و لوسیون و عطر و ادکلن خارجکی استعمال میکنند. مشاطه علیحده میآورند بالاسر اولاد، خداتومن خرج کله شازده میکنند. القصه احوالشان کم از اوصاف حالات پادشاهی ندارد. القصه این نسل اگر بزرگ شده و تقریر کردند نسلمان سوخته، به سیخ برشته داغشان بزنید سوختن ملتفتشان کنید.
حاق نسلها، ما مستقریم، اوصاف استحماممان اغرب از همه
ته حیاط خانه خانجون حمامی بود خوفناک، به هیبت افسانههای دیو و جن و پری، بوی غریبی داشت، بوی داثر و کهنه صابون و حوله نمدار. درش جز به ضرب لگد و پاسار مفتوح نمیشد. یک پله بالا میرفتیم سکویی داشت دور از جان به قاعده تخت مرده شور خانه؛ سگ سرمای زمستان، مارا مینشاندند روی طاقچه، کمرمان بیحس میشد در اثر برودت میسوخت! شامپوی تخم مرغی صابون مراغه روی سروکلهمان خالی میکردند میافتادند به جانمان؛ تو گویی تشت رخت چرک است جهت چنگ زدن! مردد میماندیم چشم ببندیم از سوزشش پرپر نزنیم یا پرپر بزنیم و ترصد کنیم سوسک پردار ور گردهمان نزول اجلال نکند! این کچلی بیصاحب مانده که افتاده به جان نسلمان، به جهت همین مرحله استحمام است، اینکه به سبب فشار سرشویی است یا خوف و هول و ولای سوسکپردار، توفیر نمیکند، معالوصف نتیجه همان است که فرمودیم.
از شامپو که خلاصی مییافتیم، نوبه دباغی به تدبیر کیسه و سفیدآب بود. خیالمان این نوبه به طرق غیر معقول کش میآمد تمام نمیشد. اول کار صبوری میکردیم بلکم به خیر بگذرد لاکن هرچه صبوری ما بیشتر، وسواس حمام کننده بیشتر! به سیاق سمباده نجاری پوست را رنده میکردند، پوست که میسوخت و میرفت گوشت میماند، پیش از راه افتادن خون، دست برمیداشتند.
آوانس مرتبه پسین منتسب به سنگ پا بود؛ ما که به جهت حساسیت علیحدة اللهی در حواس پنجگانه بالاخص لامسه به غایت تیز و هوشیاریم از این فقره بهعنوان ابزار شکنجه یاد میکنیم، آدم در میماند حالاتی عارض شده خنده و خوشی است یا ترس و واهمه. قلقلکمان میآمد، لاکن اندک ری اکتی مقارن سرخوردن و سقوط از تخت مرده شورخانه بود و قطع نخاع! استخوان پاشنه که پدیدار میشد و میسوخت! استحمام خاتمه میگرفت.
پسین ورود حمام به اندرونی، خاطره مشترک نسلمان بستن آبراه بود به توهم صنع استخر، عقلمان قد نمیداد آب از راه آب خروج نکند، تحت در دزدکی میفتند به جان فرش لاکی خانه و وامصیبتا. خوش شانس ترها از پسر شجاع و خاله ریزه عصر محروم میشدند میسوختند و بدشانسهامان حاق نوش جان فرمودن کتک میسوختند و فی النهایه، میسوختیم و متنبه نمیشدیم! مشاطه هم که به طفل صغیر روا نبود، یک کاسه مسی بمیداشتند میگذاشتند صدر سرمان به جهت مقیاس و معیار، دورش را اصلاح میکردند در نمیآمد کل سر را میتراشیدند میگفتند ایکیوسان شدی، گول میخوردیم ذوق مرگ میشدیم. فیالحال از این فنون برای نسل امروزی بزنیم پوزخند حوالهمان میکنند زمین و زمان به هم میدوزند.
فیالحال از پس استناد و مدالیل، وجدانتان قاضی، کدام نسل ته گرفت سوخت؟
شاعر و طنزپرداز
اهل هر نسلی مدعی است نسل سوخته محسوب میشود لاکن منحصراً بر اثر مرور آداب و مناسک استحمام، بینه موجه مهیا شده سوخته ترینشان مسجل میشود.
ماسبق منازل حمام نداشتند، خزینه بود، جمعیتی جمع میشدند دور هم، یک نیمروز به امر طهارت میگذشت. خانجون خدابیامرز نقل میکرد مردم تغار اطعمه و میوه و هر قسم مأکولات میسر بود ملازم میکردند. آواز خوانده گپ میزدند. انار آبلمبو و آش ماست تعارف میکردند، هر بزرگتری چهار پنج تا طفل صغیر ملازم کرده، دور هم به بازی و شیطنت-شرارت میگذراندند، میرسیدند منزل شام خورده نخورده میخزیدند زیر پتو خود بلانسبت کأنه میت خواب میرفتند. الحقوصف و استماعش مطبوع طبع است، ما که رؤیت نکردیم لاکن وصفالعیش نصفالعیش، به گفتنش کیفور میشویم.
اطفال امروزی هم اوصافشان مبرهن است
ننه بابا، کأنه گماردههای شمسالعماره حمام گرم و سخریه لودگی ادا اصول لیف گیاهی و قطیفه نرم الیاف و اسکراب اولاد پیش پیش مهیا کرده حمام به اردک زرد پلاستیکی مزین میکنند، کوفت و زهرمار و شامپوی خارجکی مجهز به اتیکت «چشم را نمیسوزاند» پس کله اولاد زده یک توپکهایی اغرب و اعجب، کوکتل حمام نام، میاندازند حاق وان پر از آب، کف کرده مناظر محیرالعقولی پدیدار شده اسباب و ادوات جهت تفننشان فراهم است. پسین استحمام، انواع و اقسام روغن و لوسیون و عطر و ادکلن خارجکی استعمال میکنند. مشاطه علیحده میآورند بالاسر اولاد، خداتومن خرج کله شازده میکنند. القصه احوالشان کم از اوصاف حالات پادشاهی ندارد. القصه این نسل اگر بزرگ شده و تقریر کردند نسلمان سوخته، به سیخ برشته داغشان بزنید سوختن ملتفتشان کنید.
حاق نسلها، ما مستقریم، اوصاف استحماممان اغرب از همه
ته حیاط خانه خانجون حمامی بود خوفناک، به هیبت افسانههای دیو و جن و پری، بوی غریبی داشت، بوی داثر و کهنه صابون و حوله نمدار. درش جز به ضرب لگد و پاسار مفتوح نمیشد. یک پله بالا میرفتیم سکویی داشت دور از جان به قاعده تخت مرده شور خانه؛ سگ سرمای زمستان، مارا مینشاندند روی طاقچه، کمرمان بیحس میشد در اثر برودت میسوخت! شامپوی تخم مرغی صابون مراغه روی سروکلهمان خالی میکردند میافتادند به جانمان؛ تو گویی تشت رخت چرک است جهت چنگ زدن! مردد میماندیم چشم ببندیم از سوزشش پرپر نزنیم یا پرپر بزنیم و ترصد کنیم سوسک پردار ور گردهمان نزول اجلال نکند! این کچلی بیصاحب مانده که افتاده به جان نسلمان، به جهت همین مرحله استحمام است، اینکه به سبب فشار سرشویی است یا خوف و هول و ولای سوسکپردار، توفیر نمیکند، معالوصف نتیجه همان است که فرمودیم.
از شامپو که خلاصی مییافتیم، نوبه دباغی به تدبیر کیسه و سفیدآب بود. خیالمان این نوبه به طرق غیر معقول کش میآمد تمام نمیشد. اول کار صبوری میکردیم بلکم به خیر بگذرد لاکن هرچه صبوری ما بیشتر، وسواس حمام کننده بیشتر! به سیاق سمباده نجاری پوست را رنده میکردند، پوست که میسوخت و میرفت گوشت میماند، پیش از راه افتادن خون، دست برمیداشتند.
آوانس مرتبه پسین منتسب به سنگ پا بود؛ ما که به جهت حساسیت علیحدة اللهی در حواس پنجگانه بالاخص لامسه به غایت تیز و هوشیاریم از این فقره بهعنوان ابزار شکنجه یاد میکنیم، آدم در میماند حالاتی عارض شده خنده و خوشی است یا ترس و واهمه. قلقلکمان میآمد، لاکن اندک ری اکتی مقارن سرخوردن و سقوط از تخت مرده شورخانه بود و قطع نخاع! استخوان پاشنه که پدیدار میشد و میسوخت! استحمام خاتمه میگرفت.
پسین ورود حمام به اندرونی، خاطره مشترک نسلمان بستن آبراه بود به توهم صنع استخر، عقلمان قد نمیداد آب از راه آب خروج نکند، تحت در دزدکی میفتند به جان فرش لاکی خانه و وامصیبتا. خوش شانس ترها از پسر شجاع و خاله ریزه عصر محروم میشدند میسوختند و بدشانسهامان حاق نوش جان فرمودن کتک میسوختند و فی النهایه، میسوختیم و متنبه نمیشدیم! مشاطه هم که به طفل صغیر روا نبود، یک کاسه مسی بمیداشتند میگذاشتند صدر سرمان به جهت مقیاس و معیار، دورش را اصلاح میکردند در نمیآمد کل سر را میتراشیدند میگفتند ایکیوسان شدی، گول میخوردیم ذوق مرگ میشدیم. فیالحال از این فنون برای نسل امروزی بزنیم پوزخند حوالهمان میکنند زمین و زمان به هم میدوزند.
فیالحال از پس استناد و مدالیل، وجدانتان قاضی، کدام نسل ته گرفت سوخت؟
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه