گشتی در راسته دستدوم فروشیهای خیابان مازندران
چرت نیمروزی روی صندلی لهستانی
مریم طالشی
گزارشنویس
آفتاب ظهر جمعه روی بساط رنگینش پهن شده و سرویس بلور سبز را جلا داده است. بشقابهای گلسرخی و کاسههای گلگندمی هم هست؛ از همانها که سر سفرههای قدیم بود و حالا دیگر نیست اما هنوز خواهان خودش را دارد و قرار نیست به این زودیها قافیه را به رقیبان ببازد. زنی یک جفت لاله صورتی را قیمت میکند. فروشنده که پیرمردی عصا قورت داده است قیمتی میپراند و زن براق میشود. حوصله بحث و چک و چانه زدن ندارد. راهش را میگیرد و میرود و زیر لب غری میزند.
میتواند باقی خیابان مازندران میدان امام حسین(ع) را گز کند و شاید هم متاعی بهتر بیابد و منت فروشنده بدخلق را هم نکشد. توی دستدومفروشیهای این راسته میشود خیلی چیزها پیدا کرد؛ از میز تحریر فلانالدوله گرفته تا زیر سیگاری بهمانالسلطنه. هر تکه برای خودش روایتی دارد و هر گوشه داستانی که میشود شنید یا از خیرش گذشت. داستانها چه اهمیت دارند وقتی کسی التفاتی به تاریخ ندارد؟!
مثلاً یک دراور پنج کشو که تماماً چوب است و با وجود خوردگی پایهها بسیار مجلل و باشکوه بهنظر میرسد و به قول بعضیها اصیل است که گرچه اینجا اصالت دیگر مفهومی انتزاعی پیدا کرده اما حالا به این کاری نداریم.
«این مال خود خود انگلیس است.» تأکیدش روی انگلیس با تشدید است؛ یعنی اصل خارجی و اروپایی مرغوب. کشوی بالایی را باز میکنم. با خرخر و گیری اندک باز میشود و کج و کوله مثل دهان آماده بلع باز میماند. البته که نباید از جنس قدیمی انتظار خاصی داشت و همین است دیگر و اصالتش هم به همین است لابد. توی کشو پر از خرت و پرتهای صاحب مغازه است و یک جورهایی وسیلهای کاربردی است برای او. سالها به کار گرفته شده و حالا هم چند صباح دیگر به کار گرفته شود حرجی نیست. اصلاً اینجوری کارکردهتر هم میشود و ارزشش بیشتر. قیمت؟ چهار و نیم میلیون تومان. یکهو تمام جلال و جبروت فرنگیاش میریزد. آدم انتظار قیمتی بالاتر دارد اما واقعیتش این است که اینجا از آن پولها نمیدهند و اگر دنبال عتیقهای آنچنانی و گرانبها هستید، آدرس را اشتباهی آمدهاید. بههرحال که دراور قشنگی است و میشود روی خریدش فکر کرد آن هم وقتی که جنس نئوپان نخراشیده را به همین قیمت میدهند.
یک میز هم هست که خراطی شده و پر نقش و نگار است و کنارش یک صندلی لهستانی جا خوش کرده و فروشنده میگوید همین یکی مانده و یک جفت بود که یک کلام بود هردو را با هم بفروشد که قسمش را شکست و حالا همین یکی مانده که مفت میدهد؛ یک میلیون و نیم. با خودم فکر میکنم چرا همه قیمتها یک نیم دارد و شاید برای چانه زدن است.
مردی از مغازهدار سراغ لوستر میگیرد و او آدرس مغازهای را میدهد نزدیک کوچه مسجد که کارش فقط لوستر است. مغازه مورد نظر حسابی شلوغ است. لوسترهای طلایی تا بیرون از مغازه و روی پیادهرو آمدهاند و با اینکه نور و درخشندگی ندارند اما حسی از روشنایی به بیننده القا میکنند. مثل این است که عکس دریا را ببینید و شرجی را حس کنید که نمیدانم مثال خوبی است یا نه، اما به هرحال لوسترفروشی خاموش هم حس روشنایی میدهد. سالهاست کسانی که دنبال لوسترهای دست دوم میگردند سراغ این مغازه میآیند که گرچه اجناسش به ظاهر از مد افتاده و قدیمی هستند اما کاربردی و خوش قیمتند. در ثانی این روزها دیگر نمیشود روی این حرفها خیلی حساب باز کرد، چون آنچه به نظر دمده و کهنه است ممکن است دوباره روی بورس بیاید و خواهان پیدا کند. خصوصاً اینکه به قولی نوستالژیبازی هم خیلی باب شده و همان کاسه بشقابهای بیرنگ و لب پر و زیلوهای نمدی بدبو به مدد آن دوباره ارج و قرب پیدا کردهاند. به لطف همین علاقه به مد گذشته است که حتی زنبیلهای حصیری به شکل و شمایل کیف دستی درآمدهاند و خب اشکالی که ندارد هیچ، خیلی هم خوب است و ما که بخیل نیستیم.
خلاصه کلام اینکه در لوسترفروشی مورد نظر شما میتوانید با 100 هزار تومان هم صاحب یک لوستر کارآمد شوید و حتماً که از یک لامپ آویخته با سیم بهتر است.
کمی آن طرفتر پسر جوانی مشغول شستوشوی یک یخچال زرد خوشرنگ است که معلوم است تازه خریداری شده و حالا قرار است تمیز و براق شود تا خانه جدید خودش را پیدا کند. اینجا هرچه جنسی آراستهتر باشد، در ربودن دل مشتری موفقتر است.
یک مبل تک چرمی زیبا توی پیاده رو توجه اغلب عابران را جلب میکند. ترکیب دستههای چوبی کندهکاری شده با چرم قهوهای دل هرکسی را میتواند ببرد، آن هم مشتریهایی که معمولاً دنبال جنسهای تک و آنتیک هستند و جانشان درمیرود برای چیزهایی از این قبیل.
یک زوج جوان در نهایت از مرحله تماشا گذر میکنند و به صرافت میافتند تا صاحب مبل چرمی دلبر شوند، اما قیمت را که میشنوند ترجیح میدهند فقط تماشاگر باشند و آخرش با آه و افسوس راهشان را بگیرند و بروند و چشم بگردانند توی بقیه مغازهها شاید چیزی مشابه و با قیمت پایینتر پیدا کنند.
مبل زیبا البته بلافاصله خریداری جدید پیدا میکند و زنی میانسال طالب آن میشود. جان میدهد برای گوشهای دنج در خانهای که به قاعده آراسته شده و اسباب و لوازمش طی سالها جمع شده و به آن جلال بخشیدهاند.
گذشته از دستدومفروشیهای خیابان مازندران فروشگاههای لوازم چوبی در این راسته قرار دارند که بیشترشان اجناس تولیدی کارگاه خودشان را میفروشند و ادعا دارند از نظر قیمت بیرقیب هستند. البته که این روزها بازار خوبی ندارند و دست مردم هم تنگ است.
«خیلیها برای خرید جهیزیه مراجعه میکنند و بودجه شان فقط به خرید چند تکه جنس اصلی میرسد. حتی سرویس خواب را خیلیها دیگر یک دست کامل نمیخرند و پاتختی و فایل و دراور را حذف میکنند تا کمتر تمام شود. ماهم با مردم راه میآییم و هر تکهای را بخواهند جدا جدا میفروشیم. قبلاً اینجوری نبود و مغازهدارها میگفتند فقط سرویس میفروشیم تا جنسمان ناقص نشود ولی حالا همه جوره با مشتری راه میآییم. حتی میز توالت میخرند و آینه را سفارش نمیدهند. میگوییم آینهاش فقط 800 هزار تومان میشود و فرقی ندارد اما برای خیلیها همان 800 هزار تومان هم مهم است. مثلاً میگویند آینه نمیخواهیم یا خودمان یک آینه داریم.»
این را یکی از فروشندگان لوازم چوبی این راسته میگوید و ادامه میدهد: «گذشته از آن جنس با هر مواد و کیفیتی در بازار موجود است.» او به یک کنسول چوبی عسلی اشاره میکند و میگوید: «مثلاً همین الان چوبیاش 10 میلیون تومان است و آن یکی همین مدل است که امدیاف است و 5 میلیون تومان است و نئوپان روکش ملامینه هم هست که آن هم به لحاظ شکلی مثل همینهاست و 2 میلیون و 800 هزار تومان تمام میشود اما دیگر کیفیت آن یکی کارها را ندارد و ما هم به مشتری میگوییم که اگر مثلاً ضربهای بخورد کنده میشود و نباید انتظار خاصی داشته باشد. اندازه پول خودش کار میکند.»
بعدازظهر جمعه کمکم دارد رخ مینماید و جمعیت آرامآرام پراکنده میشوند و شلوغی ساعاتی پیش جای خودش را به رخوتی ناگزیر میدهد.
مردی روی صندلی تک مانده لهستانی، همان که از جفتش جدا شده و به همین سبب مفت میفروشند، نشسته و به همان حالت به خوابی سبک فرو رفته است؛ چرتی نیمروزی بر تکهای جدا شده از داستانی که نمیدانیم.