ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در گفتوگوی «ایران» با عوامل مستند «زنانی با گوشوارههای باروتی» مطرح شد
جنگ فرصت آرزو داشتن را میگیرد
نرگس عاشوری
خبرنگار
«زنانی با گوشوارههای باروتی» درباره یک زن عراقی خبرنگار جنگ با نام نور الحلی است. قصه این مستند با سر زدن او به خانهای در خط مقدم جنگ با داعش آغاز میشود. خانهای تحت مراقبت نیروهای عراقی که در آن از خانوادههای داعشی نگهداری میشود. زنانی که همسران شان یا در جنگ کشته شده یا از میدان جنگ به دیگر کشورها گریختهاند و حالا آنها ماندهاند و فرزندانی که در شرایط سخت معیشتی و بهداشتی منتظر فروکش کردن خمپارهها هستند تا به اردوگاه آوارگان پناه ببرند. رضا فرهمند به موازات به تصویر کشیدن شرایط نامناسب و همدلیبرانگیز آنها سراغ جنایت داعش در «کوجو» میرود. شهری که تمام مردانش قتل عام شدهاند و از میان زنان، گیس سپیدان شان کشته شدهاند و بقیه به بردگی جنسی کشیده شدهاند. سه دختر ایزدی و کودکی که از این فاجعه جان به در بردهاند و به آلمان مهاجرت کردهاند برشهایی اگر چه کوتاه و گریخته اما تأثیرگذار از تجربه تلخشان را در ویرانههای این شهر متروکه روایت میکنند. پس از شنیدن این فجایع وحشتناک، مخاطب با حقیقتی تکان دهنده در کمپ خانوادههای داعشی حاضر در اردوگاه اسرا مواجه میشود جایی که هیچ نشانی از پشیمانی برای حمایت از داعش در تفکر و نگاه زنان داعشی وجود ندارد و از عملکرد همسران شان حمایت میکنند. به بهانه اکران این مستند در گفتوگویی با رضا فرهمند (کارگردان)، مرتضی شعبانی (تهیهکننده) و کیومرث محمد چناری (صدابردار) درباره «زنانی با گوشوارههای باروتی» صحبت کردهایم که علاوه بر کسب جایزه بهترین فیلم بینالملل، بهترین کارگردانی در بخش فیلم بلند، بهترین کارگردانی در بخش آوینی و بهترین صدا در جشنواره سینما حقیقت، حضور موفقی در جشنوارههای بینالمللی داشته است. این مستند در شرایطی این روزها در گروه هنر و تجربه به نمایش عمومی در آمده که دیگر مستند تحسین شده رضا فرهمند با عنوان «نتهای مسی یک رؤیا» در انتظار اکران است. مستندی با موضوع کودکان «یرموک» سوریه (بزرگترین محل زندگی فلسطینیان) که در پی جنگ بهطور کامل خانههایشان از بین رفته است.
«زنانی با گوشوارههای باروتی» در چه روزهایی ساخته شد. پیش از ساخت چقدر با فضای عراق آن روزها آشنا بودید؟
مرتضی شعبانی (تهیهکننده): آخرین روزهای داعش بود. موصل آزاد شده بود و فقط تلعفر مانده بود و عیاضیه و حویجه. میدانستم روزهای آخر داعش است و فرصت کم. به رضا فرهمند گفتم برای تحقیق برو اما تیم تولید را همراهت ببر.
رضا فرهمند (کارگردان): برای «نتهای مسی یک رؤیا» یک دوره پیش تولید رفته بودیم اما برای «زنانی با گوشوارههای باروتی» آقای شعبانی گفتند برو، خودت را پیدا میکنی. اولین بار بود به عراق میرفتم و اولین بار بود که با فضای جنگ مواجه میشدم. وارد بغداد که شدم گفتم اینجا که خبری نیست آرام آرام که جلو رفتیم یکهو خود را در میدان نبرد دیدم.
با توجه به سابقه کاریتان و علاقهتان به مشکلات زنان و کودکان احتمالاً پیش از ورود به میدان جنگ داعش سوژه برایتان مشخص بود.
فرهمند: بله. پیش از این در حوزه زنان و کودکان کار کردهام و شاخکهایم نسبت به موضوعات مرتبط به آنها تیزتر از مسائل مرتبط با مردان است. میدانستم درباره زنان در عراق کار نشده و اساساً موضوع زن تابویی بزرگ در آن موقعیت عراق و داعش بود. مستندی با موضوع مستقیم زنان داعش و فضای آزادانه گفتوگو با آنها وجود نداشت.
و البته اینکه قهرمان مستند هم یک زن است. فارغ از زنان ایزدی، شخصیت نور خودش کشش و جذابیت زیادی برای همراهی مخاطب دارد.
فرهمند: به اولین خط مقدمی که به شهر تلعفر نزدیک بود رسیدیم. همان شب نورالحلی را دیدم. یک خبرنگار زن تنها بین 40-50 خبرنگار مرد. آن هم در منطقهای که جنگ جدی بود. یک زمانی جنگ اتفاق میافتد، داعش میرود عقب، نیروها تثبیت میشوند و بعد خبرنگارها وارد میشوند اما نور جزو خبرنگارهایی بود که در دل جنگ حضور داشت و همزمان با نیروها جلو میرفت. با وجود اینکه قبل از رفتن به منطقه در ذهنم پیش زمینهای راجع به خبرنگار مردی به اسم سید مرتضی داشتم و میخواستم با او کار کنم اما آن شب تمام ماجرا برگشت. همان شب با خانم نورالحلی گفتوگو کردیم و ایشان قبول کردند که با ما همکاری کنند. با وجود اینکه وسایلمان کامل نبود اما تصمیم گرفتم با همان وسایل، کار را شروع کنم؛ چون موضوع از دست میرفت. فرصت محدود بود، باید زودتر راه میافتادیم و در بداهه یک چیزهایی را سریع با هم هماهنگ میکردیم.
شعبانی: فارغ از درام زندگی نور و اتفاقاتی که برای خانوادهاش افتاده نوع مواجهه این زن نسبت به جنگ و اسرای داعش جالب است. نور آدم جسوری است و ترسی ندارد همه اینها باعث میشود که او را بهعنوان قهرمان و زنی که براحتی در میدان جنگ حضور دارد بپذیریم. خب در آنجا زنهای دیگری هم بودند، زنهایی که آشپزی میکردند و کارهای پشت صحنه انجام میدادند اما هیچکدام شبیه نور نبود.
نور چند نفر از اعضای خانوادهاش را در جنگ با داعش از دست داده. مواجههاش با خانوادههای بازمانده داعش در قالب ایده هم جذاب است. از ابتدا این ایده را برای رویارویی در فضای کمپ داشتید؟
فرهمند: بله برادر و پسرعمویش به دست داعش کشته شدهاند. ماجرا این بود که از یک جایی احساس کردم این جنگ دیگر بس است و باید وارد فضای دیگری شویم. همین جهتگیری بهصورت بداهه باعث شد این اتفاق بیفتد. ورود به کمپ بازماندگان داعشی و روستای کوجو کار راحتی نبود. مدیر تولیدمان آقای (مصطفی) سیفی تلاش زیادی کرد. آقای شعبانی هم از ایران کلی حمایت کرد که راه باز شود تا بتوانیم وارد کمپ شویم.
و با این مستند برای اولین و آخرین بار برای ضبط گزارش تصویری یک گروه وارد کمپ زنان و کودکان داعشی شده، آقای شعبانی این مسیر را چطور برای گروه باز میکردید؟ حمایت ارگان و سازمان خاصی را داشتید؟
شعبانی: در این جور مواقع تجربه و حضور چند ساله ما در منطقه کمکمان کرد. با شروع بحران ما خودمان را به عراق رسانده بودیم و مسلماً طی این مدت رفقای بسیار زیادی پیدا کردیم و اعتماد متقابل ایجاد شد. حضور مستمر سه ساله (93 تا 96)عمر کمی نیست برای اینکه خودمان را به یک مجموعه ثابت کنیم و بگوییم ما هم مثل شماییم، دغدغهمندیم و آمدهایم که کمک تان کنیم به نحوی که تصورشان این نباشد که آمدهایم فیلممان را بگیریم و برویم؛ بلکه باید این را حس میکردند که ما آمدهایم که باری از روی دوش آنها برداریم. بحران تمام شده اما این رفاقت و دوستی ادامه دارد.
موضوع زنان داعش کنجکاویبرانگیز و تجربیاتشان پر از سؤال است. مخاطب میخواهد بداند که چطور وارد این جریان شدهاند؟ تفکرشان نسبت به این جریان چیست؟ چه روزگاری را گذراندهاند و... همین پرسشها و کنجکاویها برایتان جذاب بود یا از ابتدا دنبال مطرح کردن موضوعات دیگری بودید.
فرهمند: در چنین فضایی مهمترین چیز برایم مسائل انسانی است و سؤالاتی که مطرح میشود در همین حوزه است. از طرف دیگر قرار نبود فیلم سیاسی بسازیم. قرار نبود ببینم که داعش چرا اینگونه رفتار کرده، چه روزگار سختی داشته و مشکلات ایدئولوژیکیشان چیست؟ از همان اتفاق ابتدای فیلم فهمیدم که حضور نور هم در این فضا برای خبر گرفتن و پاسخ به این کنجکاویها نیست. از همان صحنهای که نور وارد خانواده داعشی شد و برای ایجاد فضای آرامش و شرایط زندگی برای آنها بحث و جدلی بین او و نیروهای ارتش درگرفت، از همان جا احساس کردم «نور» آدمی است که فقط برای خبر گرفتن نیامده، قلبش مستقل از شغلش نسبت به مسائل انسانی تحریک میشود؛ قلبی که زخم خورده همین آدمهاست. برادرش کشته شده، پسر عمویش را کشتهاند اما باز دلش برای همین آدمها میتپد و نسبت به آنها ترحم دارد و این یعنی اینکه از مرحله خبرنگاری عبور کردی و وارد مرحله بالاتری شدی که دیگر ایدئولوژی برایت مهم نیست آنچه برایت اهمیت دارد انسانیت است.
شعبانی: نور دستشان را میگیرد، به آنها کمک میکند و در شرایط سخت جنگ تلاش میکند تا نجاتشان بدهد. زن داعشی دست او را گرفته و التماس میکند که همانجا کنارشان بماند، میگوید تو که باشی خیال ما راحتتر است.
فرهمند: بعد از دیدن این صحنه خیالم راحت شد که میتوانم این آدم را مستقل از اتفاقات بکگراند زندگیاش با این زنها مواجه کنم و سرنوشتی که برای یک زن بر اثر جنگ اتفاق افتاده را بررسی کنم. شخصیت نور خیلی کمک کرد، به این دلیل که اگر میخواستم حرفی بزنم باید از روزنه نگاه نور میگفتم. برای این حرف ها نمیخواستم دیالوگی بنویسم یا برنامهای از پیش تعیین شده داشته باشم. نور با عکسالعملش در این صحنه شرایطی ایجاد کرد که مطمئن شدم به طور طبیعی خودش در همین فضای ذهنی من است. بنابراین دیگر نگران این نبودم که چیزی در دهنش بگذارم یا به او تزریق کنم. خودش یک انسان خوب است و این چقدر خوب است؛ بنابراین مخاطب با دو وجهه شخصیتی او رو به رو است یکی شمّ خبرنگاریاش و دیگری زنی که با وجود لطمات و آسیبهایی که دیده مواجههاش، مواجهه انسانی است.
و این ویژگیها از یک سو به شما اطمینان میداد که فیلمتان در مسیر درستی قرار دارد و از سوی دیگر با توجه به محدودیت زمانی و فضای جنگ، امتیاز قابل توجهی برای شما بود.
فرهمند: بله بخصوص جاهایی که توقفمان خیلی کوتاه بود مثلاً در کوجو و مواجهه با سه خانم و پسربچهای که بعد از سه سال از آلمان به این منطقه برگشته بودند. برخی از کردها بعد از جنگ به سمت ترکیه و اروپا مهاجرت کردند. شیخ و رئیس منطقه گفته بود که این 4 نفر فقط برای سه روز در آنجا حضور دارند و ما هم در حد یک روز فرصت داشتیم که با آنها باشیم. هشدار داده بود که بیش از یک روز اذیتشان نکنیم چون هم همه خانوادهشان را از دست دادهاند و هم یادآوری بلاهایی که در این مکان بر سرشان آمده ویرانکننده است. فردای همان روز هم یک هلیکوپتر از بغداد آمد و بردشان؛ چون نسلشان از بین رفته بود، خیلی مراقبشان بودند و با ماشین تردد نمیکردند. این محدودیتها باعث نشد که عمق فیلم از بین برود و دلیلش همراهی نور بود. نگرانیای بابت او نداشتم، راحت و آسودهاش میگذاشتم تا در فضای آن آدمها جاری شود. فکر نمیکنم حتی یک بار هم مجبور شده باشم که برای او دیالوگ بنویسم. با هم گفتوگو داشتیم اما اینکه بخواهم دیالوگی در دهان او بگذارم اصلاً وجود نداشت؛ یک خبرنگار حرفهای بود. این جسارت و در عین حال انسان بودنش خیلی مهم بود. در عین حال بهعنوان فیلمساز این نکته برایم مهم بود که داریم از یک زن در کشوری الگوسازی میکنیم که براحتی نمیتوان با زنان حرف زد. این طور نیست که شما دوربینتان را روشن کنید و براحتی با یک زن حرف بزنید. هزار ماجرا و قصه دارد.
شعبانی: عراق از نگاهی که جهان عرب به زن دارد مستثنی نیست. شما نمیتوانید یک همسر شهید پیدا کنید و با او گفتوگو کنید.
فرهمند: فکر میکنم به هدفمان رسیدهایم و بدون شعارزدگی یا اینکه مخاطب احساس بدی داشته باشد براحتی سوژه را میپذیرد و با نور همراهی میکند.
با توجه به اشاره شما به جایگاه زنان در این کشورها و فضای بسته و تندروی در عقایدشان عجیب به نظر نمیرسد که از دل این فضا چنین تفکری بیرون بزند و همانطور که در این مستند میبینیم زنان داعشی همچنان آن باور را درست بدانند و جلوی دوربین آزادانه از آن دفاع کنند.
شعبانی: استضعاف که فقط مادی نیست، معنوی است، فرهنگی هست و... اینها فقط خودشان را دیده بودند اما حالا که با دنیای جدید آشنا شدهاند پی بردهاند که چه زندگی بدی داشتهاند. این تغییر نیازمند زمان است. الان که بچهها سراغشان رفتهاند میگویند بخشی از آنها از داعش کاملاً بریدهاند، میگویند فریب خوردهاند و در فضای بستهای بودهاند و نتوانستند به چیز دیگری فکر کنند. آقا رضا (فرهمند) زمانی سراغ آنها رفته که تازه از دل ماجرا بیرون آمدهاند. قشنگی این مستند به همین است که براحتی اعتقادشان را به زبان میآورند و آنقدر جلوی دوربین احساس امنیت دارند که کسی کاری به آنها ندارد. هم رفتار نور انسانی است و هم عراقیها که کاری به این زن و بچه ندارند در صورتی که در همین مستند سه خانم ایزدی توضیح میدهند که وقتی داعش کوجو را تصرف کرد جلوی چشمشان بچهای را کشته و مادر را مجبور کرده است که گوشت او را بخورد. در واقع ما شاهد تقابل نگاه انسانی نور و تفکر غیرانسانی داعش هستیم.
ولی به نظر میرسد قدری با احتیاط به این سه زن ایزدی کوجو و بلاهایی که سرشان آمده نزدیک شدهاید، اگر چه مخاطب از ناتمام ماندن صحبتها و هق هق گریهشان تا حدودی حدس میزند که چه فاجعهای را پشت سر گذاشتهاند. دلیل پرهیز از پرداختن به جزئیات قصه آنها ارتباط نگرفتن با آنها بود یا کمبود زمان؟
فرهمند: چند دلیل داشت. اول اینکه پدرشوهر آن دو خانم شیخ کوجو بود. ایشان در خلوت و بصورت محرمانه به ما گفتند که شرایط روحی این دو خیلی خراب است، مراقب باشید که اذیت نشوند. بعد از حمله داعش همسرانشان را ندیده بودند و گمانشان این بود که گم شدهاند. آن سوی مدرسهای که در مستند هم میبینید، یک گور دسته جمعی بود. شیخ به ما گفت که همهشان همانجا هستند اما به این سه زن واقعیت را نگفته، از من هم قول گرفت به آنها چیزی نگویم چون به گفته شیخ همین که میفهمیدند تازه شروع مصیبت بود. ضمن اینکه من خودم هم کمی محتاط بودم. آنها با حضور در فضای مدرسه که آن جنایت عظیم اتفاق افتاده بود بدون هیچ حرف و سؤالی حالشان دگرگون شد و توان کنترل گریههایشان را نداشتند. قصدم این بود که اول روایت آنها را بشنوم و بعد تصویربرداری را شروع کنیم اما تا وارد آنجا شدیم، فضا آنها را گرفت. یک بخشی دیگر این به قول شما احتیاط هم به خاطر حجب و حیای زنانه بود. پیش از ضبط این صحنه وقتی در خانه با آنها حرف زدیم بصورت مشروح همه آنچه اتفاق افتاده بود را برایمان تعریف کردند ولی احساس کردم از لحاظ اخلاقی بهتر است به هر آنچه خودشان میگویند قناعت کنم. مضاف بر این از ذهن مخاطب هم شناخت داشتیم، اتفاقات رخ داده در کوجو را در رسانههای خبری دنیا چک کرده بودم و احساسم این بود که با وجود این همه اطلاعات دیگر لزومی ندارد بیش از این توضیح بدهیم چون قبلاً درباره آن صحبت شده و همین اشاره کوچک کافی است تا مخاطب درگیرش شود و با آن ارتباط برقرار کند.
در همین گفتوگوهایی که تصویری نشد احتمالاً اتفاقات و ماجراهای جذابی بود که در این مستند نیامده باشد؟
فرهمند: به لحاظ صحنههای ضبط شده من تمام راشها را در مستند استفاده کردم اما خب برخی ماجراها هم بود که در چارچوب و قصه ما نمیگنجید. مثلاً با قصه خانمی به اسم ام هنادی آشنا شدیم که فرمانده جنگ بود و با داعشیها میجنگید. همسرش توسط داعش کشته شده بود. بهصورت خودجوش در فیسبوک درخواست جذب نیرو داده بود و یک عده هم بهعنوان سرباز به او ملحق شده بودند. سکانسهایش را گرفتم اما استفاده نکردم چون در خدمت روایت این فیلم نبود.
کیومرث محمد چناری (صدابردار): بارها دیدم که آقای سیفی و آقای فرهمند دوربین به دست نشسته بودند. من هم همیشه تجهیزات صدابرداریام آماده بود چون در لحظه کار میکردیم و آمادگیاش را داشتیم که هر صحنهای را ضبط کنیم. به همین خاطر موردی نبود که کار نکرده باشیم یا در فیلم نیامده باشد.
تجربه مواجهه با چنین شخصیتهایی که به خودی خود جذاب هستند و اتفاقاً به همان الگوسازی مدنظر شما نزدیک را میتوانید در کارهای بعدیتان استفاده کنید.
فرهمند: قطعاً. اینکه زنان و کودکان را بهعنوان سوژههای مستندم انتخاب میکنم به این دلیل است که در تجربههای قبلیام با مشکلات آنها درگیر بودهام. درباره اینکه زنان داعشی آزادانه حرفشان را میزنند و از عقاید و رفتار همسرانشان دفاع میکنند یک توضیح بدهم. این اتفاق واقعاً بیسابقه است. به هر حال ما در ایران زندگی میکنیم و متوجه محدودیتها و خطوط قرمز هستیم. خاطرم هست در صحنهای که زنان داعشی را از اتوبوس پیاده میکردند یکی از دوستان خطاب به من گفت که وقت خودت را تلف نکن و این صحنهها را نگیر چون اجازه پخش نمیدهند. من کار خودم را کردم و در عین حال از آقای شعبانی هم کسب تکلیف کردم. ایشان هم گفت کارت را بکن، خیلی هم خوب است. این آزادی بیان تا جایی که زن داعشی از زندگی با این گروه اظهار خوشحالی میکند و آرزو میکند به همان دوران برگردد، بخش زیادیاش به ریسکپذیری تهیهکننده برمیگردد. در صحنه انتهای فیلم صحنهای که نور با دو زن داعشی نقابدار دعوا میکند هم یکی از بخشهای پرچالش ما بود. کلی سر این صحنه صحبت کردیم، میگذاشتیم و برش میداشتیم و میگفتیم خطرناک است، نور قهرمان قصه است و نمیشود که با این دو زن بجنگد اما باز هم آقای شعبانی حمایت کردند و گفتند خوب هم هست، قهرمان که نباید همیشه خوب باشد، به هر حال او انسان است و یک جاهایی هم ممکن است رفتارش درست نباشد. اتفاقاً همین صحنههای ریز باعث شد افکار متنوعی با فیلم ارتباط برقرار کند. در جشنواره فجر و حقیقت میدیدم طیفی از مخاطبان با فیلم ارتباط برقرار کردهاند که اصلاً متعلق به این فضا نیستند. گروهی در ایران اصلاً برایش مهم نیست چه اتفاقی سر زنان و کودکان سوریه و عراق میآید، عجیب اینکه این طرز تفکر در دنیا کمتر است و بیشتر مربوط به کشور ما و حس دیگرمان است که جای بحثاش اینجا نیست. اما همین طیف هم با فیلم رابطه برقرار میکرد.
به صحنه درگیری نور با دو زن داعشی اشاره کردید به نظرم این صحنه کمی ابهام دارد و دلیل دعوا مشخص نیست.
محمد چناری : در صحنه قبلش نور یک سبد ساندویچ برای خانوادههایی که تازه به کمپ آمدهاند تهیه کرده، یکی از آنها را به یک پسر بچه میدهد اما برادر بزرگترش که سه چهار سال بیشتر ندارد دستش را میکشد که نباید از اینها چیزی بگیری. ضبط آن صحنه را بخوبی به خاطر دارم، مادرشان هم به زبان عربی چیزی گفت که دقیق یادم نیست. همین موضوع باعث شد نور کلافه شده و با آنها درگیر شود. دلیل به هم ریختگی نور هم در صحنه بعدی و جایی که از بچهها عذرخواهی میکند مشخص میشود و تازه میفهمیم که داعش برادر و پسرعمویش را کشته است.
با اینکه زنان داعشی نسبت به تفکر داعش ابراز تنفر نمیکنند باز در نهایت مخاطب نسبت به آنها حس دلسوزی دارد و نگران سرنوشتشان است. این حس چطور ایجاد میشود؟
فرهمند: به هر حال آن زن هم آدم است و با توجه به شرایط سختی که پشت سر گذاشته مخاطب با او همذات پنداری میکند. همین حس هم نتیجه بیسویه بودن و آزاد گذاشتن فیلم است.
شعبانی: حس ترحم مخاطب به خاطر استضعاف درک آنهاست. از این است که چرا نمیفهمند و متوجه نیستند که چه اشتباهی کردهاند و جوابهایشان آنقدر کودکانه است. به غیر از این بحثهای امنیتی و گرفتاریهایی که برایشان ایجاد شده هم همدلی برانگیز است. به هر حال شوهر این زن اسلحه به دست گرفته، جنگیده و حالا کشته شده، بچهاش چه تقصیری دارد. بچهها که حق انتخاب نداشتهاند. در یک صحنه، نور دختر بچهای به اسم فاطمه را که پدرش داعشی است در آغوش کشیده و نسبت به آن محبت میکند. درستش هم همین است. چرا باید رفتاری غیر از این داشته باشیم.
ارتباط گرفتن با زنان داعشی خیلی سخت نبود؟ راحت جلو دوربین حرف میزنند.
فرهمند: ارتباط با تازه واردهای اردوگاه سختتر بود چون تازه از فضای داعش جدا شده بودند البته بقیه زنانی هم که به گفته شما جلو دوربین راحتند هم بعدتر ارتباطشان با ما کمتر شد. این کمپ دو بخش داشت؛ یک طرفش ما بودیم و طرف دیگرش زنان و کودکان داعش، گاهی برای درمان به بخش ما میآمدند اما بعد از مدتی متوجه شدیم که رفت و آمدشان کم شده. به خاطر حضور ما آمد و شدشان را کم کرده بود تا با ما مواجههای نداشته باشند. قبل از ما هیچ خبرنگاری وارد کمپ نشده بود و بعد از ما هم اجازه ندادند کسی از آنجا گزارش تصویری داشته باشد.
وضعیت امروز آدمهایی که در کمپ بودند چطور است، سرنوشت آنها چه میشود؟
فرهمند: آنها که عراقی و مربوط به همین منطقه هستند بعد از مدتی تکلیفشان روشن میشود اما تکلیف آنهایی که از خارج آمدهاند را باید کشورشان روشن کند. بحران جدید سر همین مسأله است. اغلب کشورهای جهان اعلام کردهاند که اجازه بازگشت زنان داعشی به کشورشان را نمیدهند.
محمدچناری: تاجیک و ترک و انگلیسی و فرانسوی خیلی بودند اما کشورشان آنها را نمیخواست و سرگردان بودند.
شعبانی: بعد از جنگ 33 روزه لبنان در گفتوگویی که با سید حسن نصرالله داشتیم ایشان در صحبتهایشان موضوعی را مطرح کردند که آن زمان برای من امری بدیهی میآمد. ایشان گفتند وقتی ما در جنوب لبنان پیروز شدیم خانه کسی را آتش نزدیم. مال کسی را نبردیم و به کسی تعرض نکردیم. پیش خودم گفتم که خب امری طبیعی است نباید هم چنین اتفاق هایی بیفتد چون از دریچه فرهنگ و نگاه خودمان به ماجرا نگاه میکردم اما بعدها فهمیدم طبق فرهنگی که بین عربها وجود دارد قبیله پیروز همه چیز را مصادره میکند، خانه و زندگیشان را به آتش میکشد و سرها را جدا میکند. خشونت عجیب و غریبی وجود دارد. همان سه زنی که در کوجو بودند تعریف میکنند که وقتی داعش وارد منطقهشان میشود چگونه آنها را به بردگی جنسی میبرد. کاملاً خود را محق میدانند که زنان را بین خودشان تقسیم کنند و مثل کالا بفروشند. بازار فروش زنان و دختران داشتند. آن سوی این کفه نیروهای عراقی را داریم که نه تنها تعدی و تجاوز نمیکنند بلکه اسرایشان را تیمار میکنند. دلیل عصبانیت نور در آن صحنه هم همین است که ما که با شما کاری نداریم، غذا هم میدهیم پس چرا غذای ما را نمیگیرید.
در چند صحنه دیالوگهای خوبی دارید. از جمله چند صحنه اول درگیری با داعش که زن داعشی میگوید وقتی یک امریکایی میمیره همه امریکاییها میرن دنبالش اما چرا اینجا همه اقوام ما میمیره و کسی تکونی نمیخوره. یا پسر بچه باقی مانده از فاجعه کوجو حرفهایش قابل تأمل است از جمله زمانی که پا به خانه ویرانه شدهشان میگذارد و با بغض میگوید سخته که بیایی خونه و ببینی کسی توش نیست. این دیالوگها مال خودشان بود یا شما آنها را توصیه کردید.
فرهمند: اصلاً فرصت این کار را نداشتیم. در صحنه درگیری که وارد خانه خانوادههای جامانده داعش شدیم برخیشان ترک و ترکمن بودند و اصلاً حرف شان را نمیفهمیدیم که بخواهیم برای آنها دیالوگ بنویسیم. از خوش شانسی یک نفر در میان آنها حرف شان را میفهمید و به عربی برای نور ترجمه میکرد. درباره آن کودک هم که گفتید، خیلی حساس بود. پدرش کشته شده بود و مادرش را گم کرده بود. اصلاً حرف نمیزد. فقط راه میرفت. در مسیر به سمت خانهاش رفت، گشتی در آنجا زد و بعد در یک گوشه نشست و با نور خلوت کرد. ما دورتر ایستاده بودیم. این نور بود که با او ارتباط برقرار کرد.
با وجود تلخی زیادی که در بطن وقایع وجود دارد درعین حال فضای امید هم در فیلم دیده میشود. این فضا چطور شکل گرفت.
فرهمند: بله این فیلم میتوانست سیاهترین فیلم ممکن باشد. بهعنوان کارگردان برای من اصلاً کاری نداشت که یک فیلم بشدت سیاه بسازم همان اتفاقی که در سینمای امروز هم افتاده و همه فکر میکنیم هر چه فضای جلوی دوربین سیاهتر و تاریک تر باشد با مخاطب رابطه بهتری برقرار میکند. در حالی که اینطور نیست. نباید هر آنچه سیاهی است را جلوی دوربین بریزیم حتی اگر موضوع و فضا کاملاً سیاه باشد. در این فیلم با اینکه با تلخترین اتفاقات مواجه میشویم اما یک جاهایی از فیلم لذت میبریم مثل صحنهای که دخترها با گوشی صدای قلب شان را گوش میدهند. حتی در «نتهای مسی یک رؤیا» هم سیاهی مطلق نداریم با وجود اینکه فضا کاملاً سیاه و داغون است تا جایی که هر بار قبل از ضبط 20 دقیقه مینشستم و خیره میشدم به اطرافم اما آنچه میدیدم را باور نمیکردم و دائم به خودم میگفتم چطور ممکن است؟
چرا مگر فضای سوریه خیلی متفاوت از عراق بود؟
فرهمند: حجم تخریب و فاجعهای که اتفاق افتاده قابل مقایسه نیست اما فضایی که در «نتهای مسی یک رؤیا» میبینیم شیرین است. تلخیها را روایت میکند، ولی شیرین است و در آن زندگی وجود دارد.
چنین فضایی در سینمای داستانی ما وجود ندارد در حالی که به نظر میرسد سینمای مستند در آن پیشگام است.
فرهمند: بله متأسفانه سینمای ما به دو بخش تقسیم شده یا سینمای هجوی است که پول میدهیم برویم سینما تا چند نفر فحش بدهند و ما بخندیم یا سینمای تاریکی است. به همین دلیل هم هست که حضور و موفقیتهای بینالمللیمان کم شده است بالعکس این اتفاق در سینمای مستند افتاده و موفقیتهای خوبی داشتهایم اما الان این مستندها کجای اکران هستند؟
شعبانی: در مستند «نتهای مسی یک رؤیا» میتوانید در دل خرابی و از شهری که هیچ چیز آن باقی نمانده - وقتی میگویم خرابی چیزی شبیه لنینگراد را در ذهنتان تصویر کنید- زندگی را پیدا کنید، آدمها میخندند، زندگی میکنند، امید دارند و... در آوردن این فضا در چنین موقعیت تخریب شدهای کار سختی است. در «زنانی با گوشوارههای باروتی» هم وضعیت همین است. امید به آینده وجود دارد آن هم در حجم وسیعی از خرابی و در میان آدمهایی که هنوز به افکار و عقاید خشن و تندرو داعش پایبند هستند و آن را قبول دارند و خیلی راحت جلوی دوربین از این عقیده طرفداری میکنند و تو درمانده میمانی که از حالا به بعد با کسانی طرف هستی که اسلحه به دست نیستند که با آنها بجنگی. یک مشت زن و بچه هستند که افکار داعش در آنها رسوخ کرده است.
در واقع یک تفکر است که با کشتن آدمها از بین نمیرود و باید برای آن تدبیری دیگر و فرهنگسازی کرد.
شعبانی: بله این هشداری به جامعه است که گمان نکنید آنها از بین رفتهاند. ممکن است امروز اسلحه در دستشان نباشد اما وجود دارند. نمیشود منکرشان شد.
گویا از صحنههای پایانی مستند که منجر به کشته شدن یکی از تصویربرداران عراقی گروه و زخمی شدن آقای محمدچناری شد کم نداشتید.
فرهمند: هر صحنه جنگی که در فیلم میبینید سوی دیگرش مرگ بود.
محمد چناری: من خودم بچه جنگم. خوزستانیام و در کودکی جنگ را تجربه کردم. از روز اول که با آقا رضا صحبت میکردیم میدانستیم قرار است با چه خطرهایی مواجه شویم؛ اینکه ممکن است غذا گیرمان نیاید. محاصره شویم، برویم روی تله و... تبعات تمامی این احتمالات را با خودمان حل کرده و پذیرفته بودیم که هر اتفاقی ممکن است برایمان بیفتد. همین موضوع باعث شد تا تمرکزمان را روی کار بگذاریم. همه آمده بودیم که کار درست انجام بدهیم. به نظرم آن صحنه پایانی هم یک اتفاق معمولی بود. همه جمع بودیم که یکهو خمپاره افتاد.
فارغ از ساخت این مستند و حرفهتان، آورده شخصیتان از تجربه چنین فضایی چیست؟
فرهمند: نگاه کارگردان که در فیلم مستتر است. من بیطرفانه نگاه میکنم و انسان برایم مهم است فارغ از همه پیوستهایش. انسان، انسان است بدون مرز. مهم نیست که عرب باشی یا امریکایی. مهم این است که همه انسانیم، همه قلب و روح داریم و دلیلی ندارد که اینقدر با هم خشن رفتار کنیم. همه آن آدمها هنوز با من هستند. روح من متشکل از نور و بچههای داعشی و زنان ایزدی است. تمام دردهایی که میکشند با من هست و بعدها باز هم با همه آنها روبهرو خواهم شد.
محمدچناری: در ایران شاید از یک تصادف به هم بریزی یا هر اتفاق کوچک به نظرت خیلی بزرگ بیاید. زمانی که پا به عراق گذاشتیم فاجعه در طرفین آنقدر زیاد بود که باورمان نمیشد که بیداریم و آنچه میبینیم واقعیت دارد. 6 ساعت بعد از بغداد همه چیز ویران شده بود، هیچ چیز وجود نداشت، نه جادهای، نه پلی و نه خانهای. مردها کشته و زنان و کودکان فروخته شده بودند. در طرف مقابل هم با حجم زیادی از کودکان و زنان داعشی آواره روبه رو بودیم. اتفاقات یا قابل باور نبود یا آنقدر تلخ بود که نمیخواستی باور کنی. برای من به شخصه بالاترین اندوخته از این سفر درک موهبت امنیت بود؛ همین که زن و بچهات در آرامش باشند با همه چیز میشود کنار آمد اما وقتی فکر میکنی ممکن است یک دقیقه بعد خمپاره روی سرت ویران شود، پایت روی مین برود یا حمله کنند و زن و بچهات دچار چنان سرنوشتی شود زندگی از تو سلب میشود. در عراق با هر کس که مواجه میشدیم یا بیش از 10 نفر از اعضای خانواده و اقوامش را جلوی چشمانش کشته بودند یا گم شان کرده بودند. در کوجو هیچکس نبود به غیر از شیخ آن منطقه که دوست نداشت آنجا را ترک کند. زنان بالای 40 سال کشته شده بودند و زیر 40 سال بهعنوان برده جنسی فروخته شده بودند. من امنیت را با هیچ چیز عوض نمیکنم.
شعبانی: امنیت نداشتن آدم را فلج میکند و دست کمی از مرگ ندارد. همه ما وقتی از سفر تفریحی هم بر میگردیم همین که در خانه را باز میکنیم میگوییم هیچ جایی خونه آدم نمیشه. موقع بازگشت به ایران هم همین حس را داری. مملکت ما با تمام مشکلاتی که برای همه هست و البته برای قشر ضعیف تر بیشتر است امنیتی دارد که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. این را وقتی حس میکنی که از کشورهای بحرانزده برمیگردی. نبود امنیت فرصت زندگی کردن را از آدم میگیرد و این خیلی بد است.
فرهمند: یاد پرسوناژ دختر «نتهای مسی یک رؤیا» افتادم. به او گفتم یکی از آرزوهایت را بگو. گفت ما آرزویی نداریم، هر وقت آرزو کردیم یک بمب آمد همه چیز را خراب کرد. دیگر آرزویی نداریم. جنگ فرصت آرزو کردن را میگیرد. پیشرفت را میگیرد. زندگی کردن را میگیرد.
شعبانی: «نتها....» آدم را بیشتر اذیت میکند. مردمی که یک بار از مملکتشان فلسطین آواره شدهاند. در غربت و شرایط سخت اردوگاه زندگی کردهاند، اردوگاه کم کم تبدیل به شهر شده و تا آمدهاند به سختی زندگی را بیابند شهر روی سرشان خراب شده و آنچه برایشان باقی مانده آوارگی دوباره است.
یک واقعیت تکاندهنده
فرشته صدرعرفایی
بازیگر
در مستند «زنانی با گوشوارههای باروتی» با یک خبرنگار زن همراه میشویم که مسألهاش زنان و کودکانند. جنگ در بکگراند قرار دارد و دغدغه اصلی سرنوشت زنان و کودکان بهعنوان قربانیان این اتفاق است. فارغ از مشکلات و مسائل و حتی نگرانی نسبت به سرنوشت آنها، نکته تکاندهنده و عجیب این مستند برای ما جایی است که خانوادههای داعشی نسبت به مرامشان و آنچه شوهران شان انجام دادهاند اظهار وفاداری میکنند و به آن اعتقاد و باور دارند. من چنین ذهنیتی درباره آنها نداشتم و همیشه فکر میکردم زنان داعشی صرفاً قربانی هستند و این زندگی به آنها تحمیل شده است. وقتی دیدم این باور در آنها هم وجود دارد خیلی برایم تکاندهنده بود.
در مسیر ترمیم مشکلات جهان اسلام
ابراهیم الدیلمی
سفیر یمن در ایران
فیلم مستند «زنانی با گوشوارههای باروتی» به کارگردانی رضا فرهمند و تهیه کنندگی مرتضی شعبانی با صراحت درباره بحران انسانی و تراژدی بزرگی که امت اسلامی با آن دست و پنجه نرم میکنند سخن گفته است. ارزش این فیلم آنجاست که دیدگاه کلی از شرایط موجود روشن میکند تا در نهایت مسیر مناسبی برای درمان مشکلاتی که جهان اسلام از آن رنج میبرد بیابیم. آنچه در فیلم «زنانی با گوشوارههای باروتی» توجه مرا به خود جلب کرد، این بود که آنچه در جهان عربی و اسلامی روی میدهد تنها بهدلیل تسلط فرهنگ امریکایی و صهیونیستی بر بسیاری از جوامع عربی و اسلامی و همچنین حضور وهابیت است. وهابیتی که همواره درباره آن هشدار داده بودیم و گفتهایم که بزرگترین خطری است که ملتها را هدف قرار میدهد. در واقع ابزاری در دست طرح و نقشه صهیونیستی امریکایی برای هدف قرار دادن فرزندان امت اسلامی است. وهابیت خطری آشکار است و اگر بخواهیم درد و رنجهای بیشتری در دیگر نقاط جهان اسلام مشاهده نکنیم، همه ملتها باید با آن مقابله کنند. باید تمام قد در رویارویی با اندیشه تکفیری بایستیم.
یک تضاد تأملبرانگیز
کریستف رضاعی
آهنگساز
در این فیلم تضاد صحبتهای بچهها، هم آنهایی که طرفدار داعشند و هم کودکانی که زخم خورده و مخالف داعش، دائم مخاطب را به فکر وامیدارد. دیدن تنهایی و مشکلات این زنان و کودکان، سرنوشت نامعلوم شان و تجربههای سختی که پشت سر گذاشتهاند خیلی سخت است ولی با این حال باز هم باید «زنانی با گوشوارههای باروتی» را دید و تأمل کرد. مستند تازه رضا فرهمند کار جسورانه و پر زحمتی است. تولید چنین مستندی در فضای بحرانزده عراق و جنگ با داعش که وقوع هر اتفاق در آن غیرقابل پیشبینی است کار سختی است اما ایشان در چنین موقعیتی بخوبی توانسته این فاجعه را از زبان بچهها و زنان روایت کند؛ روایتی که شنیدن آن قطعاً عمیق و تأثیرگذار است.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ