
گوشهای از رازها و جاذبه های زندگی اخلاقی-اجتماعی امیرالمؤمنین علی(ع)
اخلاق شهریاری در سیره علوی
عبدالمجید معادیخواه
پژوهشگر تاریخ و رئیس بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی
هم برای این قلم افتخار بزرگی است که ـ در ماه نزول قرآن ـ بهنام امام امامان علی بن ابی طالب(ع) چند سطری را به یادگار بگذارد؛ هم قلم در تنگنای این دغدغه است که - از علی(ع) ـ چه بنویسد که ـ در این شهر آشوب ـ بنزین بر آتش اختلاف نباشد؛ بویژه با نگاهی به این هشدار او در کلامی ماندگار که:
...و لایستطیع ان یتّقیالله من یخاصم
یعنی: ...و هر که گام بر دام دشمن کامی بگذارد، پایبندی به تقوای آن خدای یگانه را نمیتواند.
از سیره علوی و روش امام علی(ع) با نگاه به هر یک از سه روزی که بر او گذشته میتوان ترازویی ساخت؛ تا هر شهروند و شهریار، خود را به چنان ترازوی ترازی بسپارد و از آن «قسطاس مستقیم» بپرسد:
چه درصد از کارنامه ام را رنگ و بویی از آن عطر محمدی است؟!
فراز و فرود آن زندگی پر رمز و راز را میتوان در سه دوره ـ به شرح زیر ـ طبقهبندی کرد:
1 از آن روز که در مرز کودکی و نوجوانیاش، خانه محمد(ص) را ـ با بیعت تاریخسازی ـ تماشاگه راز کرد تا رحلت پیامبر اکرم(ص)، دورانی است نزدیک به یک ربع قرن و میدانی است که؛ علی(ع) را در خدمت محمد(ص) به نمایش گذاشته؛ چنانکه دوست و دشمن را ناگزیر از این اعتراف کرده است که او:
در جـانفشـانی با پایبندی به آن بیعت خاطرهانگیز بیدریغ بوده و دیگری در فداکاری و انضباط رقیب او نبوده است.
«لیلة المبیت» نقطه عطفی است پس از عبور از شعب ابوطالب که با نقش آن خطری رنگ باخت که جان رسول خدا(ص) را تهدید میکرد و از آن پس در؛ بدر، احد، فتح ،خیبر و تهاجم جبهه احزاب به مدینه میدانی را نمیشناسیم که برای قهرمانی او رقیب دیگری زبانزد باشد. بر این همه و جنگ تبوک چشم فرو می بندم که یگانه کارزاری است که پیامبر(ص) ـ با اصراری پر رمز و راز ـ او را در مدینه گذاشت؛ با ستایشی از قهرمان بدر و خیبر و احزاب که از آن نمیتوان رمزگشایی کرد؛ جز با آگاهی از «نیم کاسه کودتایی» زیر کاسه تبوک که میگذارم و می گذرم؛ تا روزی دیگر را به شرح زیر یادآور شوم و:
2 از دورانی دیگر در فراز و فرود تاریخ اسلام یاد کنم که هر چند جای فاتح خیبر و قهرمان بدر و احزاب و سرآمد حماسه سازان در حمراء الأسد را در فتوحاتی ـ در عصر خلافت ـ خالی می بینیم اما ـ همزمان ـ با چشم دیگری باید دید و نباید بر چنان ربع قرن پرهیاهویی چشم فرو بست که میتوان گفت: این علی(ع) است همان «آتشفشان خاموش» که با مسالمتی پرسشانگیز «تماشاگه» پرجاذبهای را به نمایش و به یادگار گذاشته که سرشار از «رازهایی است از یاد رفته» و برای تماشای آن: «چشمها را باید شست»!
بر این باورم که هم اکنون سخن از «ربع قرن دومی» از زندگی مولود کعبه و شهید رمضان است که میتوان از سیره علوی ترازوی دیگری ساخت؛ تا از آن برای این پرسش کمک بگیریم که:
در اخلاق شهروندی ما چه رنگ و بویی از عطر علوی است؟
در جلدهای دو و سه از مجموعه «تاریخ اسلام...» که در آن سخن از یک ربع قرن از تاریخ اسلام است ـ و همزمان با روزهایی است که او را حضوری چشمگیر در متن سیاست نیست ـ نکته هایی را آوردهام و بر این باورم که میتوان گفت: در جمعبندی تجربههای آن بیست و پنج سال سرمایهای فراهم است تا سیره علوی را پشتوانهای برای فرهنگسازی کنیم؛ چنانکه هر شهروند خود را با «اخلاق شهروندی» او ارزیابی کند.
در این چهار دهه که نظام جمهوری اسلامی آزمونی برای نسلهایی ـ پس از بهمن 57 ـ شد، در گفتمانهای انتقادی بیشتر سخن از حماسههایی بوده و هست که نام و یاد امام علی(ع) را در پایبندی به «برابری و دادگستری» جاودانه کرده است؛ کمتر اما پردههایی را از حماسههایی پردازش کردهایم که «نقش درخشان او را در اخلاق شهروندی» به نمایش میگذارد.
در این تنگنا نمیتوان با چنین نگاهی به چند نمونه اشاره کرد که در جلد دو و سه ـ از مجموعه تاریخ اسلام... ـ آورده ام. ناگزیر به همین اشاره بسنده می کنم که:
در این یک ربع قرن که زمام سیاست ـ پس از رسول خدا(ص) ـ به دیگران سپرده شد، در منابع معتبر تاریخ اسلام کمتر از شمار انگشتهای دو دست میتوان حضرت علی(ع) را با موضعگیری تشنجآوری یادآور شد و در همان چند موضعگیری استثنایی هم به روشنی میتوان این واقعیت را دید که:
او، از هیچ تلاش مسالمت جویانهای دریغ نکرده است چنانکه جای هیچ تردیدی نمیگذارد که: «او بر آن نبوده که ضعف رقیبها را نمایان کند». در چند خطبه در نهجالبلاغه ـ و در مَثَل در خطبه 5 ـ میتوان راز چنین ویژگی از اخلاق شهروندی او را در نکتههایی کلیدی دید؛ چنانکه در جلد دوم از مجمـوعـه «تاریخ اسلام...» صفحه 140 تا 155 زمینه را برای این نگاه فراهم کردهام.
3 در فتنههای تاریخ اسلام ـ پس از رحلت رسول خدا(ص) ـ بازی سرنوشت همسو با کانونهای توطئه، جامعه را به سراشیبی نگرانکنندهای کشید؛ چنانکه مدینه قتلگاه عثمان شد و سپس در عصری کوتاه فرصتی بود که در آن: جامعه از علی بن ابی طالب انتظار معجزه داشت!
دو دورهای را ـ از زندگی امام علی(ع) ـ که پیش از این یادآور شدم، نمیتوان با روزگار کوتاهی به مقایسه سپرد که میتوان از آن با نام «عصر اصلاحات علوی» یاد کرد؛ چرا که نیم قرن از زندگی او در عصر بعثت و روزگار خلفا سپری شد و سهم «عصر اصلاحات علوی» بیش از پنج سال نبود.
به مخاطبهای این قلم توصیه میکنم که صفحههای 3 تا 159 را ـ از جلد چهارم از مجموعه تاریخ اسلام... ـ مطالعه کنند و بویژه در صفحه 111 تا 159 آنچه را با این نگاه آوردهام که «این؛ نخستین تجربه دموکراسی ـ با دو گام در راه دادگری و برابری ـ است» بی پیشداوری به داوری بسپارد.
می دانم که امروز در گفتمان غالب «دموکراسی» ارمغان غرب است که آن را در جهان اسلام سابقه ای نبوده است. بر این باورم اما که چنین نگاهی معلول بی خبری ما از گذشته است. ناگزیر در این تنگنا به همین اشاره بسنده می کنم که مخاطب این قلم پیش از نگاهی به آن 156 صفحه ـ در این زمینه ـ داوری نکند.
پی افزودی بر آنچه گذشت
با اندیشه در آنچه گذشت، عمر پربرکت امام علیبن ابیطالب(ع) را میتوان در سه دوره طبقه بندی کرد؛ چنانکه در نگاهی باید گفت: او کوتاهترین دوره را در جایگاهی بوده که «اخلاق شهریاری» را به نمایش گذاشته و از روش حکومتاش میتوان ترازویی ـ به عصرها ـ سپرد؛ تا پرده از راز «فزت و ربّ الکعبه» فرو افتد و بتوان شکوه برنده شدن علی را در صحنههای جاودانهای دید که اشک رقیب را هم درآورده است؛ چنان که اگر بگویم: علی در لحظههایی تخت قدرت معاویه را هم آسمانی کرده، این قلم را به گزافه نیالودهام.
کاش میشد در این تنگنا یکی از آن صحنههایی را پردازش کنم که کاخ سبز «تماشاگه رازهای علوی» شد و بازیگری چونان معاویه گوش به ستایش او سپرد.
چه میگویم! در خبرها و خاطرهها سخن از روزهایی است که معاویه با اصرار یکی از دل سپردههای عدالت علوی را ناگزیر کرده که: چهرهای از امام علی(ع) را برای او پردازش کند.
چه دلپذیر است آن لحظه هایی که کاخ سبز هم گوش سپردن به مدح علی(ع) را تجربه میکرد و با یاد لحظههایی از راز و نیازهای علی(ع) در عشقورزی با معشوق ـ همزمان با پرخاش به دنیا ـ میگویند: معاویه هم «مات چنان شکوهی بود» و قطرههای اشک بر گونههای رقیبی میغلتید که:
شاید امروز هم دنیاداران او را برنـده میپندارند و با همانها همزباناند که با داوریهای سطحی دل علی(ع) را خون میکردند!
بر آنم که چند سطری را هم به نگاه دیگری بسپارم؛ تا شاید در پرتو فروغ علوی از این «زندان در زندان» ـ و سجّین ـ پر رمز و رازی آزاد شویم و لحظههایی دل را به جاذبههای علوی بسپاریم! این قلم اما نمیتواند حرف دیگری را بر ثنای علی برگزیند. پس بههمین اشاره بسنده میکنم که:
اگر نیم قرن از عمر علی(ع) به سربازی و سرداری در سپاه محمد(ص) و آموزش اخلاق شهروندی ـ در روزگار خلفا ـ گذشت و روز حکومتاش کوتاه بود، در نگاه دیگری باید گفت:
آنچه را او در آن نیم قرن اندوخت چنان قدرت پروازی به علی(ع) بخشید که تخت قدرت او را هم آسمانی کرد و اگر این 5 سال را از تاریخ اسلام بگیریم، اسلام حرفی برای گفتن ندارد!
در پایان سوره رعد آیهای است که در آن سخن از دو شاهد برای پیامبر اکرم(ص) است: یکی آن خدای یگانه و دیگری «کسی که دانش این کتاب نزد اوست»!
به همین اشاره بسنده می کنم؛ تا این نکته را هم بتوان پی افزود سخن کرد و گفت: در خطبه ای با نام «قاصعه» امام علی(ع) از روزهای دیگری در کودکی خود یاد کرده است؛ چنانکه فزون بر سه روزی است که با اشاره گذشت و محاسبه های ما را در هم میریزد.
این تنگنا میدان خوبی برای شرح آن کلام نیست. ناگزیر به همین اشاره بسنده میکنم که:
در این نوشته سخن از سه دورهای بود که پس از بعثت رسول خدا(ص) آزمونی شد و حضرت علی(ع) را با سه چهره به نمایش گذاشت. امام اما در خطبه قاصعه از روزهای کودکیاش میگوید که تاریخ آبستن بعثت بود و رسول خدا(ص) در آن روزهای سیاه در کار آموزش و تربیت علی(ع) بود.
حسن ختام این نوشته را به شرح زیر و در دو سطر میآورم:
یرفع لی فی کلِّ یومٍ علماً من أخلاقه....
یعنی: «رسول خدا هر روز پرچمی از اخلاق محمدی را بر میافراشت و مرا به کار در میدانی نو فرمان می داد.»
از روزنِ این سخن میتوان تماشاگرِ روزهایی پیش از بعثت محمدی بود که در آن کودکی پیش از 10 سالگی، در هر روز یکی از میدانهای اخلاق را فتح میکرده است؛ چرا که؛ تا میدانی فتح نشود، برافراشتن پرچم دیگر بیمعنی است!
لیلهالقدر، قلب انسان کامل است
دکتر حسن بلخاری قهی
رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی
از منظر عرفا، قلب، حقیقتِ وجود آدم است. پیش از ابنعربی، برخی حکما و متصوفه از این معنا سخن گفته بودند، اما این شیخ اکبر بود که در کتاب عظیم خود فتوحات مکیه و دیگر آثارش به شرح و بسط عمیق این معنا پرداخت.
وی در باب 58 فتوحات با عنوان «در معرفت و شناخت اسرار استدلال کنندگان صاحب الهام و معرفت الهی که بر قلب افاضه و ... ریزش میکند...» به بررسی تطبیقی عقل و قلب میپردازد. از دیدگاه ابنعربی، عقل در ادراکات خویش، وابسته به موادی دون خویش است مثلاً نیازمند گوش و چشم، تا این حواس، مواد ادراک را در اختیار او قرار دهند همچون خیال که این نیز وابسته و محتاج صورتهایی است که حواس در اختیارش میگذارند مگر آنکه روی خود را از ماده برگردانده و به معنا متوجه شود.
با وجود این، ابنعربی معتقد است انبیا و اولیا عقول خود را به حق میسپارند و به جای آنکه عقلشان در مقام فاعلیت شناسا رو به سوی ادراک مواد دون خود آورد، در مقام بندگی رو به سوی حق میآورد؛ در این صورت، عقل مُدرِک مواد، آینه معرفت الهی میشود و دقیقاً از همین رو است که انسان کامل به صورت عامل است اما عامل اصلی خداست:«وَ ما رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَ لکنَّالله رَمى». (تو تیر نینداختی بل این خدا بود که تیر انداخت) و نیز این حدیث زیبای قدسی : «وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَی عَبْدٌ بِشَیءٍ أَحَبَّ إِلَی مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیهِ وَ إِنَّهُ لَیتَقَرَّبُ إِلَی بِالنَّافِلَه حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی ینْطِقُ بِهِ وَ یدَهُ الَّتِی یبْطِشُ بِهَا» یعنی هیچ بنده به چیزى به من تقرب نجوید که نزد من محبوبتر از آنچه بر او واجب کردهام باشد و همانا او به وسیله نماز نافله به من نزدیک شود تا آنجا که من او را دوست بدارم و هنگامى که او را دوست بدارم گوش او شوم همان گوشى که با آن میشنود و چشم او گردم همان چشمى که با آن ببیند و زبانش شوم همان زبانى که با آن سخن گوید و دست او گردم، همان دستى که با آن بگیرد.
از دیدگاه ابنعربی، عقل اگر به دون خویش نظر کند، «فاعل شناسا» و اگر به حق بنگرد «متعلق شناسا» است و حق آن است که عقل، عاشق این تعلق باشد نه آن فاعلیت، زیرا در مقام فاعلیت در غیبت حضرت او، تنها صورت را مییابد و نه حقیقت صورت را.
بحث در باب ناتوانی عقل مقید، مقدمه ورود ابنعربی به بحث قلب است.؛ از منظر او قلب چون دائم در تحول است (و این معنا از نام آن اخذ میشود) لاجرم بهعنوان نظیر «کلُّ یوم هُوَ فِى شَأن» میتواند تجلیات مکرر حضرت حق را دریافته و ادراک نماید. و مهم اینکه هیچ بخش و جزئی از انسان قادر به چنین دریافتی و حامل چنین استعدادی نیست. از اینرو است که فرمود: «لا یسَعُنِی أرْضِی وَلا سَمایی وَلکن یسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِی الْمُؤْمِنِ. یعنی: من در زمین و آسمانم نمیگنجم؛ ولی قلب بنده مؤمنم مرا در خود جای میدهد.» یا فرمود: «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَینَ إصْبَعَی الرَّحْمنِ، یقَلِّبُهُ کیفَ یشاءُ. قلب مؤمن میان دو انگشت از انگشتان خداوند قرار دارد و آن را هرگونه بخواهد میگرداند.» پس قلب، حقیقت وجود انسان است.
حال از منظر دیگری بنگریم. حق بنا به عظمت و عزت لایتناهی خود و بنابراین که قادرِ عظیم است و مُنزه مطلق؛ نه تجسد مییابد نه تنزل، بل این کلماتند که ظهور اویند در عالم ناسوت یعنی کتب منزله بر رسولان و در رأس آنها قرآن.
اما سؤال مهم اینکه کدامین وجه و جزء انسان قادر است، آن را که آسمانها و زمین با تمامی عظمتشان قادر به درک و دریافتش نبودند، در خویش منزل دهد و آن را پذیرا باشد؟: لَوْ اَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیةالله وَتِلْک الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَفَکرُونَ یعنی اگر این قرآن را بر کوهی نازل میکردیم، قطعاً آن را از ترس خدا فروتن و از هم پاشیده میدیدی. و این مثلها را برای مردم میزنیم تا بیندیشند(حشر، 21).
جز قلبی که بنا به روایات فوقالذکر هم عرش خداوند است («قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ») و هم گنجِ گنجاننده حضرت او در خود؛ قلبی که عظیم است و به تعبیر ابنعربی حتی از رحمت الهی وسیعتر است، (زیرا گرچه وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کلَّ شَیءٍ(اعراف 156) اما ارض و سمای این عالم که منزل رحمت من است قادر به گنجاندن من در خود نیست اما قلب مؤمن است پس قلب که قادر به پذیرش اوست اوسع از تمامی چیزی است که در عالم هست) این تنها قلب است که میتواند ظرف پذیرش کلام او یا قرآن باشد.
اما این لطیفه روحانی بنهاده در وجود انسان نسبتی نیز با «لیلةالقدر» دارد. لیلةالقدر همان قلب انسان کامل یا رسولالله است که قرآن بر آن نازل شده است. ابنعربی در باب 432 فتوحات میگوید: «خداوند به ابویزید [بسطامی] - هنگامی که جامه اسمایش را بر او پوشانید - فرمود: به سوی بندگان من بهصورت من بیرون آی، هرکس ترا دید مرا دیده است و چون گامی برداشت بیهوش شد، فرمود حبیبم را به من بازگردانید! چون وی را صبرِ از من نیست، پس هرکس خودش را شناخت خدای را شناخته است و هرکس خدای را شناخت خودش را نمیشناسد و علم به خدای متعال، جهل تو است به خودت و علم به خودت، علم تو است به خدا، زیرا تو از اویی، چنانکه فرمود: همگی از اوست، از تو نیست و جز معرفت منزلت و قدر نمیباشد: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیلَة الْقَدْرِ - ما آن را در شب قدر نازل کردیم»: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَى قَلْبِک لتکون من المنذرین آن را روح الامین به قلبت نازل کرد - ۱۹۳ و ۱۹۴/ شعرا».
تو خودت لیلةالقدری [خطاب به رسول الله] چون از طبیعت و حقی، پس به بزرگی قدر به تو شهادت داده، پیش از نزول قرآن بر تو و تو: «خَیرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ = از هزار ماه بهتری» یعنی از همه بهتری، زیرا آن (هزار) منتهای عدد بسیط است که در آن ترکیب، تا بینهایت واقعنگر میشود، همینطور آنچه را که خداوند دائماً بینهایت میآفریند، چون علىالدوام خالق است و شهر (ماه) آورده به جهت شهرت آن در هر شهر از هزار لیلةالقدر و ناگزیر از این است، زیرا بهترین شهور و ماهها ماهی است که در آن لیلةالقدر است، پس آن: «خَیرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ = از هزار ماه بهتر است» در آن لیلةالقدر است، پس آن جامع و فراگیر هر امری میباشد، بنابراین آن در تمام موجودات عام و فراگیر است.
اللهم عرفنا لیلةالقدر.