
بهنام حسنپور نویسنده و کارگردان نمایش «روزمرگی» در گفتوگو با «ایران»:
در هر شری، خیری وجود دارد
محمدحسن خدایی
خبرنگار
بهنام حسنپور را میتوان از نسل تازه کارگردانان تئاتر دانشگاهی دانست. اجرای نمایش «روزمرگی» با فرم و مضمونی که در اختیار گرفته، میتواند فیالواقع ملالانگیز باشد اگر که تماشاگر این اجرا، به منطق درونی اثر تن ندهد. به هر حال تاریخ تئاتر معاصر با تجربه به صحنه درآوردن زندگی روزمره کسالتبار هیچگاه بیگانه نبوده، اما مسأله اینجاست که برای مواجهه با این رخوتناکی، اگر استراتژی خلاقانهای وجود نداشته باشد، کار به ملال و ملال فزونتر منتهی خواهد شد و این برای تئاتر دانشگاهی که منادی شور، عشق و پیشرو بودن است، میتواند همچون عقبگردی نابخشودنی باشد. روزمرگی تجربهای است آغازین برای کارگردانی که با صدای بلند میخواهد وضعیت اسفبار تئاتر دانشگاهی را فریاد زند، اما نکته اینجاست که اغلب ما میدانیم اوضاع از چه قرار است و روزمرگی بهنام حسنپور و گروه هنری کاریزما چه نسبتی با واقعیت
اجتماعی دارد.
ایده اولیه نمایش «روزمرگی» از کجا آمده است؟ اجرایی که تلاش دارد زندگی دانشجویان تئاتر را بازنمایی و مشکلات و مصایب آنان را روایت کند.
ایده اولیه نمایش روزمرگی از پیادهرویهای شبانه که مروری بود به آنچه بر من و اطرافیانم میگذرد شروع شد. از دیدنها و شنیدنهای دانشجویان و استادان دانشگاه و هنرجویان و هنرمندانی که مرتبط با تئاتر و سینما بودند قوت گرفت. طرح اولیه نمایشنامه را با گروه خودم یعنی گروه هنری کاریزما در میان گذاشتم که همه موافق ایده و طرح اولیه بودند. تصمیم گرفتم شروع تولید نمایش را با جشنواره دانشگاهی محک بزنم که با ارسال طرح و پذیرفته شدن آن مواجه شدم. موضوع برای من و گروه کاریزما جدیتر شد. روال کار این گونه است که باید ۱۵ دقیقه از نمایش را برای بازبینی اولیه آماده میکردم، تصمیم گرفتم کل متن را آماده کنم. بخشی از نمایشنامه با پرسش و پاسخ بین من و اعضای گروهم بهدست آمد که حالتی کارگاهی به خود گرفت. من هر آنچه را در ذهن خود داشتم با آزمون و خطا بین بچههای گروهم بهدست آوردم و شخصیتهای نمایش را با الهام گرفتن از اطرافیان خودم خلق کردم. بدین ترتیب بود که خوشبختانه در مرحله دوم بازبینی هم پذیرفته شدیم، بعد کل نمایش باید آماده میشد که با تلاش دوستان آمادهاش کردیم و از طرف بازبینها پذیرفته شد. بعدتر اجرای ما وارد مرحله نهایی جشنواره شد که آمال و آرزوی اکثر دانشجویان نمایش محسوب میشود چون محل مناسبی است برای معرفی جدی هنرمند و گروهش. اردیبهشت ۹۸ بود که در بیستودومین جشنواره بینالمللی تئاتر دانشگاهی حضور پیدا کردیم و مورد استقبال داوران و تماشاچیان قرار گرفتیم و اجرایمان کاندیدای جایزه بازیگری شد. بعد از آن تصمیم به اجرای عموم نمایش گرفتیم که قرار بود اردیبهشت ۹۹ سالن انتظامی خانه هنرمندان در اختیار ما برای اجرا باشد که متأسفانه با آمدن کرونا، تئاترها تعطیل شد. این مسأله ادامه داشت که با فروکش کردن شدت همهگیری، این بار در آذرماه ۱۴۰۰ فرصت اجرای عموم نمایش روزمرگی مهیا شد.
با اجرایی کمابیش رئالیستی روبهرو هستیم که بهنظر میآید استراتژی گروه اجرایی بوده برای به صحنه آوردن ملال و روزمرگی دوران دانشجویی. آیا به صحنه آوردن این ملال، خود به امری ملالآور بدل نشده است؟
دقیقاً هدف از اجرای این نمایش نشان دادن بخشی از زندگی ۵ نفر در طول ۴ سال مقطع کارشناسی است و نه همه آن دوران. روزمرگیها برای هر شخص و هر شغل در هر جامعه متفاوت است. من هدفم نشان دادن روزمرگیهای دانشجویان بازیگری در ایران و کلانشهر تهران بود که از همه نقاط ایران برای تحقق رؤیاهای خودشان به این کلانشهر پا میگذارند ولی بهدلیل بلاتکلیف بودن سیستم آموزشی، در نهایت فارغالتحصیلانی بلاتکلیف میشوند. خیلی از افراد که در این زمینه ناآگاه هستند از این رشته فقط زرق و برق آن را میبینند و آدمهای موفقاش را. و چندان امکان این را نمییابند که قسمتهای تاریک و زیستِ دشوار این مسیر را درک کنند ولی افرادی که آگاهی بیشتری دارند و در حوزه نمایش فعال هستند به نوعی آنقدر با این مسائل و مشکلات مواجه شده و آن را زیست کردهاند که میتوان به دو گروه آنها را تقسیم کرد: گروه اول که از تکرار مکررات گرفتار ملال و خستگی میشوند. گروه دوم اما با این واقعیت تلخ، همذاتپنداری میکنند و جذب این ملال و تکرار میشوند، البته شکل گرفتن این گروهها با روحیه، جایگاه و اهداف تماشاچی حاضر در سالن رابطه مستقیم دارد.
این سالها تئاتر دانشجویی تلاش کرده صدایی تازه و پیشرو در فضای تئاتر کشور باشد. آیا نمایش «روزمرگی» توانسته زندگی دانشجویی را با اینچنین فرمی به مسألهای عام برای تماشاگران بدل کند؟
من قبل از اینکه تصمیم بگیرم این نمایش را در جشنواره یا اجرای عمومی به روی صحنه ببرم همه آن چیزی که نیاز بود با تحقیق به آن برسم به این قضیه ختم میشد که نمایشی باشد بدون شباهت با اجراهای دیگر. راحت بگویم که در حوزه نمایش کارهای زیادی در رابطه با تئاتر روی صحنه میرود: بهطور مثال نشان دادن پشت صحنه، تمرین نمایش، نمایش در نمایش و گرههای تولید شده در مکان تولید نمایش. ولی به شخصه با تحقیق انجام شده به جرأت میتوانم بگویم که کسی به مشکلات واقعی، به نامهای واقعی که در تئاتر و سینما فعال هستند نپرداخته است. همین موضوع باعث میشود این نمایش با فرم و محتوایی که اختیار کرده، صدایی تازه و پیشرو باشد؛ صدایی که قرار است همه تلاشاش ایجاد صلح در جنگی نابرابر میان دنیای دانشجویی با دنیای حرفهای تئاتر و سینما باشد، صدای همه مستعدان و ریاضتکشیدهها و پشت خط ماندهها، حتی تمامی آن شروع نکردهها. صدایی که میخواهد به زبانی ساده و صادق حرف خود را به تماشاچی منتقل کند بیآنکه اضطراب سطح سواد و آگاهی مخاطب خویش را داشته باشد.
ارجاع به سینما در تمامی طول روایت مشهود است. حتی مقدمه و مؤخره اجرا به نوعی ادای دین است به سینما. آیا این میل پیدا و پنهان به سینما، تئاتر را به حاشیه نبرده است؟ دانشجویانی که اولویتشان راه یافتن به عرصههای موفقیت سینما و تلویزیون شده است. در این رابطه چه فکر میکنید؟ اولویت خود شما کدام است؟
بابت این موضوع باید بگویم به چند دلیل این ادای دین به سینما در این اجرا وجود دارد. اول اینکه همه افرادی که در هر سن سودای بازیگر شدن دارند بواسطه سینما و تلویزیون عاشق این حرفه میشوند مخصوصاً افرادی که در شهرستان به دنیا آمده و بزرگ شدهاند چون تئاتر در آن مناطق چندان فرهنگسازی نشده تا خیل علاقهمندان از کودکی با فضای آن آشنا شوند. دوم اینکه به شخصه در دنیای بازیگری هیچوقت تئاتر را از سینما و تلویزیون جدا ندیدهام، وقتی کسی تصمیم می گیرد هنرپیشه شود قصدش این است که روی صحنه برود و زیر نور قرار گیرد تا تماشاچی، نظارهگر لحظههای شیرین و تلخ او باشد. چه بسا در سینما و تلویزیون لوکیشن فیلمبرداری در نقش صحنه و دوربین در نقش تماشاچی ظاهر میشود که طبیعتاً مخاطب بیشتری دارد و هنرپیشه به موفقیت بیشتری نائل میگردد. در این نمایش هم با افرادی طرف هستیم که از شهرستان آمدهاند تا بازیگر بشوند پس همانطور که رشته بازیگری سینما در دانشگاههای معتبر وجود ندارد میتوان گفت که همه از فیلتر رشته تئاتر و البته گرایش بازیگری میتوانند بیاموزند و فعالیت کنند. بدیهی است که چه در محافل دانشگاهی و چه محافل آموزشگاهی، بحثها و گفتوگوها از طریق دانشجویان و هنرجویان و حتی استادان با مثالهای سینمایی پیش میرود چون رسانه قوی تری پشت این صنعت وجود دارد در حالی که تئاتر رسانهای از آن خود ندارد که با رجوع به آن به اهمیت آموزش اصولی تئاتر در دانشگاه میرسیم. من هم در کسوت یک علاقهمند چه در بازیگری و چه در کارگردانی اولویتی مابین تئاتر و سینما ندارم، تئاتر را خانه خود میبینم و سینما و تلویزیون را مکانی برای سفر، پس به هر دوی آنها نیاز دارم و در هر دوی آنها سعی میکنم حضوری معقول و مفید داشته باشم.
نمایش در نهایت چشم انداز امیدبخشی را برای مخاطبان خویش نمیگشاید. گویی با وضعیتی فاقد امید روبهرو هستیم و میباید عرصه را ترک کرد تا بتوان بار دیگر زندگی روزمره را ادامه داد. از این منظر آیا تئاتر میتواند در مقابل موانع و مشکلات همچنان مقاومت کند؟ آیا «روزمرگی» به محافظهکاری تن نمیدهد؟
من این گونه به قضیه نگاه نمیکنم، با استناد به شعر نظامی گنجوی «در نومیدی بسی امید است/ پایان شب سیه سپید است» من در هر شری خیری میبینم، به شرطی که این شر را بشناسیم و توانایی گذر از آن را داشته باشیم تا به خیر برسیم. در نمایش روزمرگی از خواستنها و نشدنها، دویدنها و نرسیدنها میگوییم در حالی که این را هم در نظر گرفتهایم که تمام افراد سفید مطلق یا سیاه مطلق نیستند. آنان مملو از مشکلات فردی و جمعی هستند که دامن میزند به خواستهها و رؤیاهایی که داشتهاند و به آن نرسیدهاند. هر چند که شرایط در جامعه کنونی ایران به گونهای شده که زندگیها خیلی سختتر از گذشته است و یک ایرانی به این راحتیها نمیتواند امرار معاش و مسائل ساده زندگی اش را حل کند چه برسد تحقق رؤیاهای کودکی، قطعاً کسی که در زندگی خویش به مقصود نرسید حق انتخاب دارد که هجرت کند یا ایستادگی. اینکه روند روزمرگیهایش را تغییر دهد و با تلاشی بیشتر و نگاهی جدیدتر در پی رسیدن به آمال و آرزوهایش باشد. امید و انگیزه در شخصیتهای نمایش ما موج میزند این را در گفتار و کنشهای آنها میبینیم. از یاد نبریم که این شرایط و اجبار زمانه است که آنها را خسته و ناامید میکند ولی تا آخرین لحظه نمایش و حتی با آخرین دیالوگ سهیل، در این تاریکی و سیاهی وضعیت، میگوید که «یه فیلم ببینیم؟!» وقتی فیلم را پخش میکند و هر سه به تماشا مینشینند در واقع این اشاره است به همان نوری که در این تاریکی برای یافتن مسیر جستوجو میکنند. پس در نمایش ما همچنان امید وجود دارد و خواهد داشت. تئاتر از لحظه پیدایش تاکنون در مقابل طوفانهای زیادی مقاومت کرده و مسیر خود را مانند آب روان پیدا خواهد کرد حتی در خیابان، مترو یا در دل طبیعت. اینکه نمایش روزمرگی به محافظهکاری تن میدهد یا نه را باید کسانی پاسخ گویند که بهعنوان تماشاچی در سالن با دقت روند نمایش را به نظاره نشستهاند، ولی بهعنوان نویسنده و کارگردان این کار میتوانم این را بگویم که جسارت و صراحت کلام نمایش به همراه نقد و به چالش کشیدن اشخاص پیشکسوت و سرشناس و صد البته انتقاد به سیستم آموزشی و فرهنگی کشور گواه این مدعاست که نه تنها محافظهکار نیست بلکه مطالبهگر است. نمایش روزمرگی پرسش میکند که بواقع چه کسی در این زمینه مسئول است یا آن فردی که مسئولیتی دارد در خلوت خویش به تأمل نشیند که مسبب این وضعیت کیست.
حال که به دوران دانشجویی خویش نگاهی تازه میاندازید و گذشته را میکاوید، جایگاه تئاتر دانشجویی را در کلیت تئاتر کشور چگونه ارزیابی میکنید؟ تئاتر دانشجویی چه میتواند باشد که به رسالت تاریخی خود عمل کند؟
تئاتر دانشگاهی سالهای زیادی است که جریان ساز است، هم حرف برای گفتن دارد و هم انگیزه و شوری درونش نهفته است که در بدنه حرفهای تئاتر آن را کم سراغ داریم. سالهاست که این تئاتر دانشجویی حتی از جشنواره تئاتر فجر پیشی گرفته و روح جدیدی را به کالبد تئاتر ایران اضافه کرده است. یکی از ویژگیهای جشنواره تئاتر دانشگاهی بیشک محکزدن جدی دانشجویان و معرفی نسل جدید کارگردان، نویسنده، بازیگر، طراح صحنه و سایر بخشهای تولید تئاتر است. تئاتر دانشجویی مهمترین رسالتش بهنظر من باید این باشد که حرفی را که بلد است و دغدغه خودش، جامعه و پیرامونش است بگوید نه اینکه تلاش کند حرف دیگران را که نسبتی با او ندارند در فرم و محتوا کپی کند که بیشتر دیده شود. اگر در همان ابتدا نظر خودش را بیان نکند شکست خواهد خورد، چون دانشجو در هر رشتهای در همه جای دنیا نقش مهم و تأثیرگذار و مطالبه گری را در قبال اجتماع انسانی ایفا میکند. بنابراین نباید اجازه دهد تا این نقش با بدترین کیفیت و به شکل کپیبرداری از دیگران اجرا شود.
اهمیت دانشجوی تئاتر بودن
آرمان راهگشا
خبرنگار
تئاتر دانشجویی پیشرو است چراکه از دل نهاد دانشگاه بیرون میآید. دانشگاه که با جوانی، استقلال فکری و شورمندی دانشجویان نسبت معناداری دارد و در بزنگاههای تاریخی، موجب سرور و آگاهی است. با نگاهی حتی شتابناک به تاریخ تئاتر دانشجویی، میتوان این حقیقت را شاهد بود که چگونه فضای رخوتناک تئاتر کشور با آثار خلاقانه دانشجویان، اندکی رونق گرفته و امکان تخیلورزی و تمنای امر نو را به تجربه نشسته است.
از این باب اجرای نمایش «روزمرگی» را میتوان غنیمت دانست نه از بابت اینکه حاصل تلاش چند نفر از دانشجویان رشته نمایش دانشگاه آزاد است بلکه از این منظر که تمنایی است قابل اعتنا در نسبت زندگی روزمره با دوران پر فراز و نشیب دانشجویی. پنج نفر از دانشجویانی که در یک مکان مشترک روزگار میگذرانند و میل وارد شدن به عرصههای مختلف نهاد اجتماعی تئاتر را دارند. بهنام حسنپور در مقام نویسنده و کارگردان، فضایی فشرده را تدارک دیده تا رقابتها و رفاقتهای دوران دانشجویی را بازتاب دهد. جوانانی که هر کدام از یک گوشه کشور به متروپلیس تهران آمده و در کسوت دانشجو، در پی یافتن گمگشته خویش هستند. اما هر چه به پیش میروند و هر چه بیشتر تلاش میکنند بهره کمتری از کامیابی و بهروزی را به کف میآورند. آن شور جوانی به بحران میانسالی ختم میشود و هرکدام از آنان در این وادی حسرت، برای رفتن به جغرافیایی دیگر تقلا میکند.
ابتدا و انتهای نمایش به تماشا کردن فیلم میگذرد. از هامون مهرجویی تا اسب تورین بلاتار، گویی صدها سال گذشته و آن سرگشتگی ابتدایی حمید هامون به ملال و مقاومت مرد روستایی ختم شده است. یک بازه زمانی که قرار است چهار سال زندگی دوران کارشناسی دانشجویان تئاتر را مقابل دیدگان تماشاگران بگستراند و مبتنی است بر تضاد آرمانگرایی و غرق شدن در منطق فرسایشی زندگی روزمره. نورپردازی تخت و بدون نوسان اجرا یادآور یک پیوستار حسّانی است که هیچ نیرویی توان آن را ندارد که منفجرش کند. بنابراین استراتژی اجرایی قرار است تلاشی باشد در به صحنه آوردن همین روزمرگی. به هر حال تاریخ زندگی مدرن با تجربه ملال زندگی روزمره پیوند خورده است. پس دلیلی ندارد که دانشجویان تئاتر از این قاعده مستثنی شوند. نمایش روزمرگی حتی در نامیدن خویش هم مقتصدانه عمل کرده و محتوای درونی نمایش را به مخاطبان اعلام میکند. بازیهای رئالیستی، تنش مداوم مابین بازیگران، حرافی در باب زندگی، زیباشناسی و امیدهای از دست رفته، ماحصل نمایش یک ساعته و نیم روزمرگی است. گویی چیزی برای پنهان شدن وجود ندارد و رازی نامکشوف باقی نمانده و هر چه هست یک فضای تخت، ملالزده و کسالتبار است. دانشجویانی که در نهایت دوران دانشجویی برای آنان رسیدن به این خودآگاهی تلخ کافکاست: «خروارها امید وجود دارد اما نه برای ما!» تئاتر دانشجویی در این سالها در پی یافتن صداهای تازه است. بهنام حسنپور و گروه هنری کاریزما، کمابیش یکی از این صداهاست که همچنان برای شنیده شدن راه درازی در پیش دارد. در همان دقایق سروکلهزدن با روزمرگی و تخیل در رابطه با جهانهای ممکنی که ناممکن شده است.
ادوات ناکافی
کیان مفاخری
منتقد
نمایش «روزمرگی» بهنام حسنپور از همان نقطهای آسیب میبیند که قصد حمله به آن را دارد. یعنی بیان وضعیت تئاتر این روزهای کشور به شکل بیواسطه و وفادار که قرار است از طریق زندگی پنج دانشجوی تئاتر در یک اتاق محقر بازنمایی شود تا این نابرابریها را در بهدست آوردن فرصتهای کمیاب تئاتری به مخاطبان ارائه دهد. روزمرگی با فریادی گوشخراش نهیب میزند که تداوم این وضعیت تنها به انزوا و خانهنشینی جوانان با استعدادی منتهی خواهد شد که با تمامی تلاشها و تقلاها، قدر چندانی نمیبینند و هر روز فرسودهتر از دیروز، در نهایت گرفتار روزمرگی شده و عطای تئاتر را به لقایش میبخشند. مسأله اما اینجاست که نمایش روزمرگی فاقد فرمی است رادیکال که به او این امکان را دهد که به جایگاه نمادین افراد حمله کند و فیالمثل در تمایزبخشی به خود، تئاتر پیشنهادی خویش را در حضور خیل انبوه تماشاگران پردهبرداری کند. روزمرگی در نهایت میخواهد صادقانه به ما اهل تغافل بگوید که مشکل تئاتر در چیست و کیست و این برای مواجهه انتقادی با وضعیت کنونی، حقیقتاً که ناکافی است. وگرنه که نام بردن از اسامی شناختهشده تئاتری و نور تاباندن به بعضی خطاهای آنان، پیشنهاد اجرایی نوآوارانهای نیست و هرگز هم نخواهد بود. حاصل کار در نهایت بازتولید محافظهکاری و تقدیس افشاگری به جای روشنگری است. بهنام حسنپور با روزمرگی، تخیل تماشاگران را به محاق برده و اجازه نمیدهد امر غریب به فضای این نمایش رخنه کند. بنابراین روایت اتفاقاتی که رنگ و بوی خاطرات دوران دانشگاه را دارد در اولویت به نمایش درآوردن قرار گرفته و در ادامه به ملال تماشاگران بیش از پیش
دامن میزند...
روزمرگی برای رادیکال بودن، میبایست از منطق زندگی روزمره اندکی فاصله گرفته و با فرمی نابهنگام، پیشنهادی تازه برای تئاتر ما باشد. اینجا هم میتوان اصطلاح «همان همیشگی!» را در قبال این اجرا به کار بست. جمع شدن عدهای از دانشجویان تئاتر، آن هم با زبان و لهجههای مختلف اقوام ایرانی، تنشها و همراهیها و در انتها به پایان رسیدن محتوم این جمع با به تماشا نشستن اسب تورین بلاتار بر صحنه آوردن سرگذشت فردی، اگر که امر کلی در میان نباشد، نمیتواند تماشاگران را با خود همراه کند. بازنمایی زندگی روزمره و فریاد زدن اینکه اوضاع چقدر بد است، برای آن کسی که از گوشه و کنار شهر با زحمت خود را به سالن انتظامی خانه هنرمندان رسانده و با صرف هزینه، به تماشای نمایشی نشسته که هدفش بازتولید ملال زندگی است آن هم با قوت و ضعف یک نمایش، میتواند ملالانگیزتر باشد. تئاتری که نتواند تماشاگر را دچار بهت هستیشناختی کند یا قصهای ناشنیده را در کمال مهارت، با امر «تئاتریکالیته» بر صحنه آورد، لاجرم گرفتار ملال و خمودگی است. تئاتر دانشجویی گشوده به تجربهورزی و شور جوانی، بیش از آنکه به ملال بها دهد، زندگی را طلب میکند. حتی روایت ملال را هم در اوج سرخوشی به انجام میرساند. بهنام حسنپور در مقام نویسنده و کارگردان بیش از این میبایست به حال و هوای دانشجو بودن بها دهد حتی در مواجهه با روزمرگی فرساینده.