بازخوانی صحبتهای دکتر حسین کچویان در برنامه «جهانآرا» / قسمت اول
ستیز با قانون اساسی یعنی ویرانی
برنامه «جهانآرا» یکی از برنامههای پربیننده شبکه افق سیما است که به موضوعات مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میپردازد. در یکی از این مجموعه برنامهها که درباره اتفاقات اخیر برگزار شد، دکتر حسین کچویان استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران حاضر شد و به طرح نکات و مباحثی درباره مسائل روز جامعه پرداخت. به دلیل اهمیت مباحث طرح شده، متن این گفتوگو در همین صفحه منتشر خواهد شد. بخشهای دیگر نیز در روزهای آینده در همین صفحه انتشار خواهد یافت.
مشکلات اقتصادی بستر جنبش اجتماعی
سیر بحث من، کلاسیک است. قاعدتاً با چیزی به عنوان جنبش، اعتراض و حرکت اجتماعی مردمی با خواستههای مشخص که به آن نام میدهند، مواجهیم. از همین نقطه نیز شروع میکنم که ماهیت این اتفاقات چیست. ادعای ما چیست و ادله ما برای این ادعا چه هستند. در مرحله بعدی میخواهیم ببینیم چرا به اینجا رسیدیم و مرحله نهایی هم این است که در قبال این رخدادها چه باید کرد.
هر انسانی از فوت انسان دیگر متأسف و ناراحت خواهد شد. بنابراین بدیهی است که من هم ناراحت و متأسفم، اما خیلی از تحلیلهای ما مستدل است. تعبیر ما از نظر آنها ممکن است اذیتکننده باشد، ولی ما به استناد شواهد و علائمی که در خارج میبینیم، سخن میگوییم.
بحث اول، این است که این اتفاقات، پدیده اجتماعی است. یک نوع از پدیدههای اجتماعی، کنشهای جمعی هستند. یک نوع از کنشهای جمعی، جنبش اجتماعی است. جنبش اجتماعی، حرکت جمعی است که عدهای انجام میدهند و مشخصات خاصی دارد. شکل نهایی جنبشهای اجتماعی، انقلاب است. انقلاب هم مراتب دارد. انقلابهای سیاسی، کودتایی، انقلاب تغییرات جزئی و انقلابهای تمدنی. یکی از مهمترین مسائل جنبشهای اجتماعی، وجود بستر و زمینه است. در واقع جنبشهای اجتماعی، حرکتهای جمعی هستند که عدهای به اعتبار اشتراکاتی در یک سری معضلات و مشکلات، هدف مشترک پیدا میکنند و با هم جمع میشوند که از طریق روشهایی، از حکومتها درخواستهایی داشته باشند. جنبشهای اجتماعی همیشه وجود داشته ولی از قرن نوزده میلادی به بعد زیادتر شده است و در سی چهل سال اخیر بخش مهمی از صحنه مطالعات اجتماعی را به خود اختصاص داده است.
یکی از بسترهای این جنبشها مشکلات اقتصادی است. نداشتن آب و نان و عدم رعایت قانون در زمینههایی میتواند جنبشهای اجتماعی را ایجاد کند. مثلاً موضوع جنبشهای کارگری که در قرن نوزدهم ایجاد شد، این بود که چرا ساعت کار، زیاد و حقوق کم است، احساس میکنند تحت فشار هستند و عدهای که اشتراک منافع دارند، با هم جمع میشوند و اعتراض میکنند. جنبشهای اجتماعی معمولاً سازمان پیدا میکنند. مثلاً حرکتهای تودهای انبوه زود تمام میشود، اما جنبش اجتماعی، سازمان لازم دارد.
جنبش اجتماعی نیاز به رهبر دارد
در درجه بعد، جنبش اجتماعی به رهبر نیاز دارد که بسیار مهم است. رهبران، باید با اهداف و مطالبات جنبش، نسبت داشته باشند. باید با این نیروهای اجتماعی، ارتباطات خوبی داشته باشند. رهبران گاهی متفکر و گاهی مصلح و گاهی عملگرا هستند. معمولاً هر چه جنبش عمیقتر باشد، متفکرتر هستند و به آنها متفکرهای ارگانیک میگویند، مثل گرامشی. بعد از رهبران و سازمان و نیروهای اجتماعی و اهداف، مسأله روشهای عمل وجود دارد که چطور به هدفشان دست پیدا کنند. معمولاً بخش دیگری از بخش اهداف، شعارهاست. معمولاً درخواست، کلیت دارد و انعکاسش در شعارها اتفاق میافتد. جنبشهای اجتماعی از لحاظ روش، مختلف هستند؛ قبل از قرن بیستم، معمولاً خشونتآمیز و چریکی بودهاند. تمامی انقلابهای قبل از دهه شصت میلادی و قبل از انقلاب اسلامی، همه مسلحانه بودهاند. نوع نیروهای اجتماعی، ماهیت جنبش را تشکیل میدهد. ما تجربه خیلی بزرگی داریم. جنبش 57 انقلاب عظیم بیبرو برگرد و بدون مجادله و اغراق است که نظیرش نیامده و نخواهد آمد. مگر اینکه حضرت صاحبالامر عجلالله تعالی فرجهالشریف بیایند. دلیلش هم حرفهای متفکرین است.
انقلاب اسلامی تجلی ارادهجمعی است
حرفی که فوکو درباره ایران میزند که ما چنین چیزی ندیدهایم. چیزی به نام اراده جمعی وجود دارد که اول روسو گفت و بعد هم بعضی متفکران مثل دورکیم گفتند. فوکو میگفت ما میگفتیم اراده جمعی وجود ندارد، اما در ایران این مسأله را دیدیم. امام هم زیاد به این مسأله اشاره میکردند. میگفتند از کوره دهاتهایی که هیچ وسیله ارتباط جمعی ندارند تا مرکز ایران، همه یک چیز میگویند. به این، ارادهجمعی میگویند. انقلاب اسلامی خصوصیت معنوی و اخلاقی داشت که این خصوصیت، خصوصیت همه انقلابهای اصیل است. کرین برینتون، کتابی به اسم «کالبدشکافی انقلاب» دارد که آنجا این را میگوید. حتی انقلابهای سکولار مثل انقلاب فرانسه، حتی انقلاب شوروی که مارکسیستی است. حتی انقلاب مائو هم این ویژگی را دارد. مائو، لنین، روبسپیر زندگیهای زاهدانه دارند و مردم در دوران انقلاب، مثل مردم در دوران انبیا زندگی میکنند. ما با این خصوصیات، انقلاب کردیم. میخواهیم روند این اتفاقات را دنبال کنیم و به ماهیتش برسیم. انقلاب 57 اتفاق افتاد که از هیچ حیثی نظیر نداشت. معنویت سیاسی که باعث شد فوکو بگوید معنویت جدیدی دارد ظاهر میشود.
بنیانهای مشروعیت جمهوری اسلامی تشکیکناپذیرند
انقلاب اسلامی در ظرف چند سال کارهایی کرد که هیچ انقلابی نکرده بود. یکی از این کارها، انتخابات بود. شما در دنیا انقلابی را پیدا نمیکنید که برای مشروعیت خودش، رفراندوم برگزار کند. امام میتوانست بگوید همه مردم صبح تا شب دارند داد میزنند «خمینی رهبر ماست»، من هم میگویم این نظام جمهوری اسلامی است. اما روشنبینی و بیداری امام و منش مردمی و نگاه مردمی امام که متکی به دین و حاصل تجربههای سیاسی بود، ایشان را به این رساند که باید انتخابات شود و انجام شد. سه چهار انتخابات دیگر هم انجام شد تا مجلس خبرگان انتخاب شد و خیلی هم مهم بودند. این، اولین مرحله شورشها و اعتراضاتی است که نهایتاً ما داشتیم. در این سالها آزادترین انتخابات این کشور برقرار شد. همه از مجاهدین خلق (منافقین) فدایی اقلیت و اکثریت، کومله و هرکس خواست، شرکت کرد. جمع شدند و تبلیغات مفصل کردند. نیرو هم کم نداشتند، اما حتی یک نفر را هم نتوانستند به مجلس بفرستند. به مجلس خبرگان رسید. در مجلس خبرگان، باز هم خیلیها نتوانستند ولی عدهای فرستادند. ملی مذهبیها آمدند ولی نتوانستند، اما ملیها چند نفر را فرستادند. آقای بازرگان و آقای حبیبی، پیشنویس قانون اساسی را نوشته بودند و نمایندگان مردم، اصلی را به نام اصل ولایت فقیه در قانون اساسی گذاشتند. اصل چهارم هم حاکمیت اسلام بر همه احکام بود. اصل صد و ده و اصول دیگری که به اسلام ربط داشت. اصل چهارم میگفت اسلامیت نظام، تغییرپذیر نیست و حاکم بر همه احکام است. یعنی مردم، آزادانه سیستمی درست کردند که براساس اسلام، حکومت مردمی اداره شود. همه مشارکت کردند. از دهاتهای دور تا مرکز در این انتخابات شرکت کردند. اینها بدیهیات انقلاب است که عدهای الان در آن شک میکنند. بعداً عدهای گفتند ولایت فقیه در پیشنویس قانون اساسی نبود؛ نبود، اما تصویب شد. شما هم آنجا بودید و دادتان را هم زدید. همینهایی که الان برای مملکت شر شدند، مهمترین مدافعین این اصول بودند.
نمیتوان هر بار قانون اساسی را عوض کرد
قانون اساسی یک کشور، محصول یک تاریخ است. قانون اساسی مثل سندهای دیگر نیست که هر روز بتواند عوض شود. دویست سال مبارزه را پشت سر خود دارد. مسلمین، مبارزات مختلفی کردند. از رژیم تا مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت مبارزه کردند و در تمام اینها مسلمین اصل بودهاند. سکولارها هر موقع مسلمین را کنار زدهاند، شکست خوردهاند. در مشروطه کنار زدند و شکست خوردند و رضاخان نصیب ما شد و بیست سال مصیبت کشیدیم. یک تجدد دیکتاتورمآبانه در مملکت ایجاد کردند. یک احمقی فکر کرد اگر مردم کلاه دیگری بر سر بگذارند و ریش نداشته باشند، پیشرفته میشوند. علما را از محاکم انداختند و نهادهای مختلفی درست کردند که همه فقط صورت یک نهاد و شبه مدرنیزاسیون بود، اما هیچ محتوایی نداشت. انتخاباتش همه دستورالعملی بود. اینجا این کار را کردند و شکست خوردند.
درست است که روشنفکران در دوران مشروطه در برخی ایدهپردازیها و ایجاد فضای اعتراض، مهم بودند، ولی در انحراف هم مهم بودند. به همین دلیل هم شکست خوردند. چون میخواستنند ایدههای منحرف را تحمیل کنند و وقتی نتوانستند، ترور کردند. سکولارها اینقدر ترور کردند که نهایتاً انگلیسیها دیدند نمیتوانند سیستم خودشان را پیاده کنند، سیستم دیکتاتوری را به کمک همین سکولارهای روشنفکر بر سر کار آوردند. به نهضت ملی شدن رسید. آنجا هم نیروی اصلی که نهضت ملی شدن نفت را شکل داد، روحانیت بود. به همین دلیل هم وقتی روحانیت کنار رفت، نهضت شکست خورد. وقتی زاهدی آمد، مردم آمدند زاهدی را کنار زدند، ولی وقتی دفعه دوم مصدق به آیتالله کاشانی نوشت که بیا قضایا را درست کنیم، ایشان گفت من مستظهر به قدرت مردم هستم و مردم هم نیامدند، بلکه یک مشت رجاله آمدند. شعبان بیمخها آمدند. تمام تجربههایی که باید این کشور میداشت، پیدا کرد. این کشور زیر سلطه بود. عقبمانده بود. بیماری و بدبختی و فقر و مرگ بود. انسانهایی در چند مرحله مبارزه کردند تا به امام رسید و امام توانست با تکیه بر اسلام، انقلاب کند. بعداً بحثهایی در اصل ولایت فقیه مطرح شد، اما نمیدانستند که این اصل، حاصل درک تاریخی این ملت بود. مردم دو سال تمام در خیابانها داد زدند که ما حکومت اسلامی میخواهیم. یکی میگفت بیخود شریعتی آمد حکومت اسلامی درست کرد. اینقدر آدم باید نسبت به تاریخ نفهم باشد. شریعتی تجربه تاریخی گذشته را نگاه کرده است. امام به تنهایی قیام سال 42 را راه انداخت و هیچکس از امام حمایت نکرد. اگر عرضه داشتید، شما هم حکومت درست میکردید. قانون اساسی را درست میکردید که حرف شما باشد، نه حرف اسلام.
این خیلی مهم است. فردا نمیتوانیم بگوییم مردم چهل سال پیش ما یک حرفی زدند و ما چرا باید به حرف آنها گوش کنیم. به حسب این حرفهای بیربط که هیچ متفکر سیاسی و هیچ کتاب سیاسی نگفته است، نمیشود چیزی را تغییر داد.
انقلاب را فوتبالیستها و خوانندگان به پیش نمیبرند
قانون اساسی تغییرناپذیر است مگر مردم مجاهداتی کنند و روندهای طولانیمدت اتفاق بیفتد و تحولات فکری و اندیشهای رخ دهد. تغییر قانون به این سادگی نیست. بزرگانی مثل سیدجمالالدین اسدآبادی پشت این انقلاب بودند تا به اینجا رسید. انقلاب با فوتبالیست و خواننده و مطرب و مزقونچی که نمیشود. هیچ جامعه عاقلی مهار خودش را دست مزقونچی و مطرب و بازیگر نمیدهد. بازیگر خیلی مهم و محترم است، ولی کارش بازیگری است. بازیگری که اینقدر نفهم است که حتی در حوزه خودش، کارگردانهای سینما را نمیشناسد، میخواهد برای مردم تعیین کند که چه زندگی ای درست است و چه زندگی ای بد است.
از 1800 که انقلاب فرانسه راه افتاد، همزمان سوسیالیسم شکل گرفت و وسط قرن نوزدهم میلادی مارکسیسم شکل گرفت. 150 سال مارکسیستها تلاش کردند و زندان رفتند و کشته شدند. خود مارکس، بچههایش از گرسنگی مردند. به او اجازه نمیدادند در روزنامه کار کند. در فقر و فلاکت بود. غرب، کشت و کشت و کشت، تا به نیمه دهه پنجاه رسید. مارکس گفته بود سرمایهداری بد است. حرکتهای اجتماعی عظیمی انجام شده بود، نه این حرکتهای صد تا یک غاز. مهار این حرکتها فقط از حکومتهای قدرتمند غرب برمیآمد. تا به بعد از جنگ دوم اروپاییها رسید. مارکسیستها در فرانسه در ورطه پیروزی بودند و همه جمع شدند و نگذاشتند. هیچکس نگفت قانون اساسی را عوض کنیم. در امریکا اگر بفهمند تو میخواهی عصر سرمایهداری را عوض کنی، اصلاً اجازه حرف زدن نمیدهند. مدتها تشکیلات کمونیستی اجازه تشکیل نداشتند.
بعضی میگویند نسلهای جدید مطالباتی دارند؛ مگر هر خواستی، خواست موجهی است؟ مگر هرکس، هرچه خواست، باید به او داد؟ مگر در غرب هرچه خواستند، به آنها دادند؟ من دائم به غرب استشهاد میکنم، برای این است که مستند معترضان، غرب است. چند تا جنبش عجیب و غریب در غرب در این ده سال انجام شده است؟ مگر 15 سال نیست که در فرانسه شورش مداوم است؟
غیر از شنبههای جلیقه زردها هم دائم در فرانسه شورش وجود دارد. در تمام این کشورها جنبشهای کارگری و جنبشهای مختلف بنیان این حکومتها را روی هوا بردند، اما دولتها همچنان هستند. آخرهای کار به گروههایی رسید که حرکتهای تروریستی بهشدت خشن میکردند. نخستوزیر ایتالیا آلدو مورو را دزدیدند. اینقدر راه برای اینها بسته شد که به اینجا رسیدند. تا جایی رسید که متفکرینی که دنبال انقلاب بودند، مثل مارکوزه و مکتب فرانکفورت و دیگران میگفتند نظام سرمایهداری، نظام بیماری است. عقل تکنیکی دارد، اما عقل استراتژیک ندارد. یعنی خوب فن و تکنیک میسازد، اما بشر را نابود میکند. اینها بعد پنجاه شصت سال مبارزه کردن، سال 1968 که جنبشهای دانشجویی شروع شد، کنار کشیدند.
کسانی که زمانی ما را تحقیر میکردند، حالا با ما مذاکره میکنند!
ما پیشینه تاریخی داریم و این مهم است، زیرا ایران را از 1400 سال پیش تا الان همین پیشینه تاریخی نگه داشته است. حافظ و سعدی و فردوسی را به وجود آورده است. با مغول مبارزه کرده است. حکومت آلبویه را درست کرده است. مشروطه را ساخته است. ایران را از زیر یوغ امریکای جنایتکار آزاد کرده است. این فکر و اندیشه ایران را در جنگ هشت ساله پیروز کرده است. اینها در قانون اساسی آمده است. این قانون اساسی مهم است، چون بنیاد این مملکت بر این است. شما هر موقع بنیاد دیگری ساختید، قانون اساسی را تغییر دهید، اما این چیزهایی که اینها میگویند، بیبنیاد کردن این کشور است. یعنی کشور را در معرض باد و طوفانهای تاریخی و اجتماعی میگذارد و ویران میکند. اصلاً اینها گفتند که ما میخواهیم ایران را ویران کنیم. اگر در مقدمه قانون اساسی ما نوشته شده است که این کشور اسلامی است و دنبال امت واحده اسلامی است، شوخی نکرده است. اگر ما به احزاب مبارز جهان اسلام کمک کردیم، طبق قانون اساسی بوده است. قانون اساسی، حاکمان را مکلف کرده است. قانون اساسی، حاصل خون است. جوامع با خون تأسیس میشوند و با خون ساقط میشوند. هیچ جامعهای نداریم که حاکمیتش، با رأی عوض شده باشد. ساختار سیاسی و بنیادهای ارزشی جامعه با خون عوض میشود. آدمهایی که هیچی نیستند و هیچ کاره بودند، فقط اسافل اعضا را میشناسند، بگوییم رأی بده و هویت این کشور را تعیین کن. چه کسی این کار را میکند؟ این مهم است.
چون زندگی و حیات جمعی کشور به این بستگی دارد. این کشور اگر رشد کرده و به اینجا رسیده است، از قبل انقلاب اسلامی است. آدمهایی مثل همت، باکری، زینالدین و حاج قاسم و بسیاری از گمنامان دیگر در درون جبهه انقلاب، انقلاب را به اینجا رساندهاند. انگیزه اینها چه بوده است و این اتفاقات چیست. چرا کاری کردهایم که مردم لذت زندگی در این انقلاب را نفهمند. مایی که هیچی نبودیم و به قول زاهدی، لولهنگ هم نمیتوانستیم بسازیم. بعد هم همین مقامات دولت آقای هاشمی گفتند آبگوشت بزباش هم نمیتوانیم بپزیم. ما این کشور را ساختیم و این شوخی نیست. اگر نساخته بودیم که اینها با ما مذاکره نمیکردند. قدرتهایی که ما را تحقیر میکردند، برای قدرتمند بودن ما دارند با ما مذاکره میکنند. ایران را مجاهدتهای 150 ساله به اینجا رسانده است. شکست همه تفکرات انحرافی غربخواهانه سکولار و مارکسیستی و کمونیستی و نهایتاً پیروزی اسلام در ایران را داشتهایم و این پیروزی در قانون اساسی متبلور شده است. ما شعار مبارزه با امریکا را از خیلی وقت پیش داشتیم. اولین حرفی که امام سال 42 زد، این بود که همه بدبختی ما امریکا و اسرائیل هستند. ما این ساختار را داریم و باید درون این ساختار عمل کنیم و هیچکس نمیتواند چیزی بیرون از این ساختار بخواهد. چون این به معنای ویران کردن ایران و سد کردن راه استقلال، عزت، رشد، رفاه و پیشرفت است. این درست است که ما دچار سختی شدهایم، ولی این سختی به خاطر این چیزهاست. پس این خیلی مهم است که بدانیم هرکسی نمیتواند بیاید در خیابان داد بزند که من میخواهم قانون اساسی و ولایت فقیه نباشد؛ متأسفانه ما براساس قانون عمل نکردهایم که به این فضاحت رسیدهایم.
قانون اساسی میگوید باید با فاسدین مبارزه کرد
باید دید چه اتفاقاتی افتاد که به این چیزی که الان هست، رسیدهایم. اسم این رفتارها جنبش اجتماعی است. من شوخی و مضحکه نمیکنم. من دست نمیاندازم. من به استناد شواهد، میگویم این شورش مافیایی است. اغتشاش داعشی است و هیچ ربطی به ایران ندارد.
قانون اساسی میگوید با فاسدین، چه بیرون از حکومت و چه درون حکومت، باید مبارزه کرد. کسانی که من را میشناسند، میدانند که عمری است برای عدالت مبارزه کردهام. ما الان میخواهیم ماهیت این اتفاقات را بدانیم. نیروهایی که به خواست تاریخی این ملت تمکین نکردند، در دو مرحله به خاطر قدرتطلبی وارد اغتشاش و شورش شدند. آنها نمیخواستند این ساختار سیاسی را بپذیرند. یکدفعه دیگر هم زمان مشروطه این کارها را کرده بودند. جاهای دیگر هم مثل الجزایر این کار را کرده بودند؛ حتی ویتنام. این نیروهای مذهبی بودند که بدنه اجتماعی و مبارزهگر را ساختند و حتی در چین و شوروی هم این کار را کردند. به همین دلیل استالین دوباره به شعارهای میهنی و مذهب ارتدوکس برگشت. البته بعدها دوباره خیانت کرد. شما هیچجا پیدا نمیکنید چه سودان، تونس، نُمیری، مصر، دقیقاً سنت دینی و متدینین مبنا بوده است، ولی عدهای با کمک غربیها، متدینین را پس زدند.
در دو مقطع، این ساختار را قبول نکردند. مقطع اول، سال 58 تا 61 بود که رأی نیاوردند و شکست خوردند. حرفهای رجوی هست. اینها میگویند ما همه کارها را کردهایم و اینها حکومت را از ما گرفتهاند. اما این سؤال باقی است که اگر تو همه کارها را کردهای، چرا مردم دنبال تو راه نیفتادند. نزدیک شش هفت سال، 17 هزار نفر کشتید، آن وقت خواهان این کشور هستید که مردم عادی را کشتید. وقتی فداییها و کومله و منافقین و نهضت آزادی و بنیصدر نتوانستند رهبری کشور را به دست گیرند و فرار کردند، اینها آمدند جایشان را بگیرند. اینها حواسشان نبود که این جامعه به کوهی بلندتر از دماوند پشتگرم است و خیلی راحت جارویشان کردند. البته هزینه دادند. غیر از کشتارها از مردم بیگناه، هزینه امنیتی کردن این سیستم را هم داد. هر دفعه بخواهند این کارها را بکنند، سیستم مجبور میشود امنیتی برخورد کند. چون باید از دستاوردهای تاریخیاش دفاع کند. این نقطه تمام شد. توسط بخشی از نیروهایی که عضو حکومت و درون حکومت بودند و اتفاقاً دهه شصت، آنها حکومت کردند. آغازش هم از سازمان مجاهدین بود.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی توسط مجموعهای از نیروهای مسلمان تشکیل شد که در مقابل مجاهدین خلق باشد. آن روزها برخلاف این روزها، همه به امام التماس میکردند که یک نماینده ولی فقیه در تشکیلات ما نصب کنید. در جهاد و ارتش و دانشگاهها و احزاب میرفتند و میگفتند ما میخواهیم دینی عمل کنیم. همین کار را هم در سازمان مجاهدین انقلاب کردند. حضرت امام مخالف بودند. در کل نمیخواستند، اما فشار آوردند و امام قبول کردند و آقای راستی کاشانی را نماینده خودشان در آنجا گذاشتند. من کاری به آقای راستی کاشانی ندارم، اما آنها دیدند هر تصمیمی میخواهند بگیرند، آقای راستی کاشانی چون نماینده ولی فقیه است، مخالفت میکند و میگوید این تصمیم غیردینی است و اینها هم زیر قضیه زدند. انشعاب درست شد و آغاز دعواهای درونی حکومت بود. البته یکی از نشانههای برجستهتر شدنش هم قهر نخستوزیر بود...
ادامه دارد