غرور از دست رفته امریکایی
مایکل هرش
معاون سردبیر نشریه فارن پالسی
حدود 244 سال است که امریکاییها به انتقال مسالمتآمیز دولتها در هر 4 یا 8 سال میبالند؛ افتخارشان به داشتن «دولتی بر پایه قانون است نه اشخاص». همانطور که «جرالد فورد» نیز به این عبارت ماندگار در مراسم سوگند ریاست جمهوریاش پساز استعفای «ریچارد نیکسون» در سال 1974 تأکید کرد.
اما همه اینها تا پیش از یورش سهمگین و شوکه کننده به ساختمان کاخ کنگره صادق بود، اتفاقی که به تحریک «دونالد ترامپ» رئیسجمهوری سرکش و متوهم امریکا رخ داد و به بسیاری از امریکاییها فهماند که چگونه اعتبار و شخصیت صاحب اتاق بیضی کاخ سفید میتواند اعتبار قانون اساسی کشور را به مویی بند کند.
بدون شک تمام آنچه دموکراسی امریکایی نامیده میشود، بهخودی خود از قانون اساسی بیرون نیامده است ،بلکه امریکاییهای خوش شانس و هوشیار با فرستادن اشخاصی به این اتاق آن را رقم زدند. این پروسه عظیم از «جورج واشنگتن» آغاز شد؛ کسی که با ایجاد محدودیت دو دورهای برای رؤسای جمهوری، آن را از دوران خودش به اجرا درآورد. پس از او «جان آدامز»، نخستین صاحب کاخ سفید که با آگاهی کامل از چالشهای پیش روی یک جمهوریخواه جوان و هراس از عوامفریبی، بلافاصله پس از ورود به کاخ ریاست جمهوری امریکا در نامهای به همسرش از او خواست اینگونه برای موفقیت کشورش دعا کند: «هرگز جز انسانهای دانا و صادق، کسی زیر این سقف قرار نگیرد.» این عبارت بعدها در قابی روی دیوار بالای شومینه کاخ سفید ماندگار شد، حتی «نیکسون» که بسیاری او را یکی از فاسدترین رئیس جمهوریهای امریکا میدانستند، زمانی که پیروزی «جان اف کندی» در سال 1960 تأیید شد، با وجودی که در پیشتازی لب مرزی او احتمال تقلب را میدید، اما سخاوتمندانه قدرت را به او تفویض کرد. «نیکسون» حتی درخواست بازشماری آرا-که حقش بود- را رد کرد و در سخنرانی کوتاهش اعلام کرد انتخابات نمونه روشنی از ثبات سیستم بر پایه قانون اساسی بود.» «ال گور»، معاون رئیسجمهوری در سال 2000 نیز با وجودی که در رأیگیری پیروز شده بود و قربانی تصمیم جنجالی دادگاه عالی شد، همین روند را پیش گرفت و از هوادارانش خواست ریاست جمهوری «جورج دبلیو بوش» را بپذیرند و اعلام کرد: «این دلسردی باید به خاطر عشق به کشور فراموش شود.»
انتقال قدرت و ریاست جمهوریهای مسالمتآمیز تنها به خاطر نوشتههای روی کاغذها اتفاق نمیافتد بلکه این افراد با کفایت هستند که آنها را وضع و به شکل درست طبق قانون اساسی رعایت میکنند، البته بخشی از این واقعیت به شانس و بواقع حضور افراد شایسته بستگی دارد و در این راه شانس با امریکا تا حدودی یار بوده است که مردانی مانند «آبراهام لینکلن» قبل از جنگ سرد در مسند قدرت بود، یا «فرانکلین دی. روزولت» را در شرایط سخت و ناامید کننده جنگ جهانی دوم داشت یا «کندی» که توانست بحران موشکی کوبا را بخوبی مدیریت کند. «اوتو فان بیسمارک»، سیاستمدار آلمانی قرن نوزدهم نیز گفته بود: «خدا هوای احمقها و مستها و همینطور ایالات متحده امریکا را دارد.»
اما همه اینها مربوط به شانس و تقدیر بود که بتدریج تمام شدند. در دوره «ترامپ»، امریکاییها با انتخاب یک رئیس جمهوری ذاتاً خودشیفته که نه تنها در چهار ساله دوران ریاست جمهوری اش در برهههای مختلف، ناکارآمدی اش را به اثبات رساند که در آخرین روزهای کاریاش، بیکفایتیهایش را به بدترین شکل ممکن بروز داد. «ترامپ» بدون هیچ شواهدی از تقلب، اقدام برای نامشروع خواندن انتخابات را کلید زد و هوادارانش را به تجمع چهارشنبه فراخواند، آن هم در حالی که معاونش «مایک پنس» با وجود اعتراضات بیپایه و اساس شماری از سناتورها و نمایندگان جمهوریخواه، در حال انجام وظیفه قانونی اش برای نظارت بر شمارش آرای الکترال بود.
بسیاری از هواداران ترامپ-او 74 میلیون رأی داشت- دلسرد شده بودند اما خیلیها تصورش را هم نمیکردند که شرایط به این مسیر کشانده شود.
این خودشیفتگی امریکایی روز چهارشنبه در یک صحنه تمام عیار به نمایش درآمد، بهطوری که وقتی «مایک پنس» با ناامید کردن «ترامپ» برای مداخله در روند شمارش آرای الکترال، پیروزی «جو بایدن» در انتخابات 2020 را تأیید کرد، هزاران نفر به کاخ کنگره یورش بردند و با شکستن پنجرهها، پلیس را مجبور به مداخله مسلحانه و سلطه نسبی بر آن کردند، آن هم مأموران واحد کوچک پلیس ساختمان کنگره که از جنگ 1812 تاکنون اولین بار بود با چنین صحنه و حمله مستقیم به این ساختمان مهم امریکا روبهرو میشدند. «پنس» و دیگر اعضای کنگره از ساختمان به بیرون هدایت شدند و آشوبگران به دفتر «نانسی پلوسی» و صحن مجلس حمله کردند؛ در این میان بسیاری مجروح شدند و یک زن با شلیک گلوله کشته شد. سه نفر دیگر در واشنگتن جان باختند و حکومت نظامی در پایتخت امریکا برقرار شد.
همه این وقایع از حوالی کاخ سفید آغاز شد؛ جایی که «ترامپ» هوادارانش را به رفتن به سمت کاخ کنگره و حمایت قانونگذاران معترض به نتیجه انتخابات ترغیب کرد. او حتی بعد از این فراخوان با توئیتی درباره «پنس» بر این آتش هیزم ریخت و نوشت: «پنس حتی جسارت نداشت کاری برای حفاظت از کشور و قانون اساسیمان انجام دهد.»
با اوج گرفتن خشونتها، «ترامپ» از یکسو هوادارانش را به «تظاهرات صلح آمیز» فرا میخواند و از سوی دیگر با تکرار ادعاهایش برای تقلب در انتخابات و پیروزیاش در یک نتیجه بسیار نزدیک، با عباراتی مانند «دوستتان دارم، شما آدمهای خاصی هستید» هوادارانش را تهییج میکرد.
اما این تظاهرات گسترده ثابت کرد که رعایت قانون اساسی و احترام به آن تنها به شخص رئیس جمهوری امریکا وابسته است چراکه اوست که میتواند به سوگند خود عمل کند یا کاری انجام دهد که بیشترین آسیب را به نص قانون وارد آورد، بخصوص زمانی که پای یک شورش در میان است. «مایکل گرینبرگر»، افسر سابق فدرال و استاد حقوق دانشگاه مریلند معتقد است: «با حضور هر رئیسجمهوری دیگری، گارد ملی فدرال ضربتی فراخوانده میشد و هیچکس حتی به نزدیک ساختمان کنگره هم نمیرسید.»
شماری از حقوقدانان بر این باورند که احتمال اعلام جرم کردن علیه «ترامپ» برای دامن زدن به یک آشوب میتواند او را بهسمت تأیید مصونیت قضایی برای خودش پیش ببرد، چراکه با همه این آشوبها، واپسین ساعات چهارشنبه مجلس نمایندگان و سنا پروسه تأیید انتخابات را آغاز و تا آغازین ساعات صبح پنجشنبه به اتمام رساندند و درنهایت با افزایش خشونتها، جمهوریخواهان بیشتری از «ترامپ» فاصله گرفتند. «میچ مک کانل»، رئیس اکثریت جمهوریخواهان سنا که ریاست مخالفان براندازی انتخابات را برعهده داشت، نیز گفت: «آنها درصدد تخریب دموکراسیمان بودند اما ناکام ماندند؛ سعی داشتند در کار کنگره سنگاندازی کنند. با این حال این آشوب شکست خورده به ما ثابت کرد که چه وظیفه خطیری در قبال حزب جمهوریخواه پیش رو داریم.»
بواقع خطرات این آشوبگری زنگ خطر را برای بسیاری از جمهوریخواهان به صدا درآورد و آنها را به جبهه مقابل «ترامپ» کشاند. «گرینبرگر» افزود: «آشوبهای دوران جرج واشنگتن توسط خود رئیسجمهوری پایان یافت، چراکه او براساس قانون و جایگاه قدرت میتواند ارتش فدرال و قدرت اجرایی را برای مقابله با هر آشوب به کار بگیرد. آنچه برای نخستین بار از زمان تأسیس حزب جمهوریخواه شاهد آن بودیم این است که رئیس جمهوری خود عامل آشوب باشد و هیچ علاقهای به پایان آن نشان ندهد. این واقعیت، آن را تاریخ ساز میکند.» و امریکاییها دیگر نمیتوانند چندان بر خود ببالند.
منبع: Foreign Policy
10 ساعتی که امریکا را تکان داد
نینا ال. خروشچوا
استاد روابط بینالملل
خروش ششم ژانویه در کاخ کنگره امریکا، اعتبار و انگیزه محکم قیام کاخ زمستانی روسیه را نداشت. این حرکت با تحریک «دونالد ترامپ» آغاز شد و او هوادارانش را به حمله به ساختمان کنگره تشویق کرد. گرچه جمعیت معترض توانستند در نشست مشترک کنگره برای تأیید آرای الکترال به سود «جو بایدن»، رئیس جمهوری منتخب وقفه ایجاد کنند اما قانونگذاران همچنان به وظیفه قانونیشان عمل کردند تا سرانجام «بایدن» برای مراسم افتتاحیه 20 ژانویه آماده شود.
تظاهرکنندگان امریکایی به هیچوجه شبیه کادر منظم نظامیان انقلابی و سربازان بلشویک طرفدار لنین نبودند. بلکه یک مشت شکم گنده و میانسال کلاه قرمز بودند که برای پرکردن آخر هفتهشان بیشتر به سلفی گرفتن در ساختمان کاخ کنگره فکر میکردند تا براندازی دولت امریکا و تأیید «ترامپ» بهعنوان دیکتاتور انتخاب نشده. به تعبیر یکی از مفسران این حرکت «کودتای شکم گندهها» بود.
اما این اقدام-فارغ از چگونگی و ابعاد آن- تصویر امریکا و جایگاه آن در جهان را به معنای واقعی متحول کرد. برای نخستین بار در تاریخ این کشور، رئیس جمهوری شکست خورده، هوادارانش را به حمله به ساختمان کنگره هدایت کرد تا با زیر پا گذاشتن قانون بتواند قدرتش را حفظ کند. «ترامپ» با حمایت و پشتیبانی رسانههای راست افراطی و نظامیان جمهوریخواه، چهار سال آشکارا ارزشها، مراکز و استانداردهای دموکرات را تحقیر کرد تا به آنچه همیشه میخواست دست یابد: ایجاد بیقانونی و شورشی پوچ علیه برگزیدگان مردم آن هم به دست شکست خوردگانی که او از دل هوادارانش بیرون کشیده بود.
آشوبگران با شکستن شیشهها و درگیری با پلیس کاخ کنگره به داخل صحن مجلس نمایندگان و سنا حمله و قانونگذاران را مجبور به تخلیه ساختمان کردند. در زمان نوشتن این مقاله، تنها یک زن با شلیک گلوله کشته شده اما همچنان آمار مجروحان و میزان تخریب ساختمان کنگره مشخص نشده بود.
تنها ویژگی مشترک «ترامپ» با «لنین» یا «ناپلئون» یا هر کسی که با راه انداختن یک کودتا سعی در براندازی دولت منتخب داشته و دارد، زیر پا گذاشتن قانون و خدشه دار کردن اعتبار سیاستمدارانی بود که پیش از او آمده بودند. «ترامپ» نیز مانند «لنین» از محدودیت قدرتش خشمگین است و به فرهنگ مصالحه که شاخصه نمایندگان دولتها است، چندان تمایلی ندارد. از طرف دیگر او درست همچون «لنین»، توانایی مهلکی برای شناسایی نقاط ضعف-البته نه تنها در حکومت- دارد اما یک مشت مجیز گو دورش را گرفتهاند؛ همانهایی که برای برهم زدن مراسم افتتاحیه ریاست جمهوری «بایدن» بهخاطر ترامپ آماده میشوند.
اما حکومتهایی که امثال «لنین»، «ناپلئون»، «موسولینی» و «فرانکو» با آنها روبهرو بودند، ضعیف نبودند بلکه انگیزه برای نجات نداشتند. بهعبارت دیگر شاخصترین کودتاچیان تاریخ اغلب درهای نیمه باز را هل دادهاند.
با این تعبیر، بررسی رفتارهای «ترامپ» در چند هفته اخیر، نشان میدهد که او نیز خودش را در همین مسیر میبیند. از دیدگاه او، چهار سال حمله به ارزشهای امریکایی، انگیزه دفاع را از مراکز دموکراتیک گرفته است. در واقع چه توجیهی غیر از این در پس فشار نظامی بر آریزونا، میشیگان و جورجیا برای برنده اعلام کردن «ترامپ» وجود دارد؟ او بهجای اینکه ممانعت مقامات این ایالات را نشانهای برای مقاومت امریکای جمهوریخواه بداند، بر این امر تمرکز کرد که نمیخواهد بهای تلاشهایش در پروسه نابودی دموکراسی امریکا در این چهار سال را خودش بدهد. تا به این لحظه نیز این رفتارها تبعاتی برایش نداشته، پس چرا نباید تا تخریب کامل سیستم عقب نشینی کند؟
علاوه بر اینها، تلاش قانونگذارانی مانند سناتور «تد کروز» از تگزاس، «جاش هاولی» از میسوری و بسیاری از جمهوریخواهان مجلس نمایندگان برای اجرای نمایش تأسف آور ساختمان کنگره نباید نادیده انگاشته شود. آنها آشکارا از تصمیمشان برای اعتراض بر نتیجهای گفته بودند که توسط نهادهای قانونی به تأیید رسیده بود. تأیید توطئه نادرست مشروعیت با آرای تقلبی، همان چیزی بود که آنها به ترامپ القا کردند تا او که در بسیاری وقایع یک ترسوی واقعی نشان داده بود، در میان هوادارانش رجزخوانی کند و آنها را به این حمله تهییج کند.
در عین حال تنها این «دسته فتنه گران» مقصر و سزاوار نکوهش نیستند. برای چهار سال، «میچ مک کانل»، رئیس اکثریت جمهوریخواهان سنا و دیگر اعضای این حزب، ترامپ را جور دیگری میدیدند و شکست او را متصور نبودند. به همین دلیل نیز پس از استیضاح سال گذشته ترامپ در مجلس نمایندگان، سناتورهای جمهوریخواه رأی به برائت او دادند و همچنین آنها بودند که بر ادعاهای بیاساس «ترامپ» درباره تقلب در انتخابات اعتبار بخشیدند. حتی امروز که آشوب به ساختمان کنگره رسیده، «مک کانل» همچنان بر دروغپردازیهایش ادامه داده و میگوید این دموکراتها بودند که نخست دموکراسی امریکایی را زیر پا گذاشتند. از طرفی سناتور «سوزان کولینز» از مایین نیز در این دسته قرار میگیرد. او چهار سال نسبت به رفتارهای «ترامپ» ابراز نگرانی کرد اما در عین حال واکنشی نیز در برابر حملات رئیسجمهوری بر مراکز دموکراتیک امریکا نداشت.
این سیاستمداران ترسو و همینطور خبرنگاران «فاکس نیوز» بویژه مالک آن «روبرت مورداک» که طوطی وار حرفهای ترامپ را تکرار میکردند، روسیاه این معرکه خواهند ماند. البته مسئولان شبکههای مجازی بویژه «مارک زوکربرگ» مدیر اجرایی فیس بوک نیز بهخاطر انتشار مشتی دروغ و اطلاعات اشتباه در این سالها از این فهرست خارج نیستند.
منبع: Project Syndicate
ترامپ را برکنار کنید تا درسی برای قانونشکنان باشد
جان آر آلن
رئیس پژوهشکده بروکینگز
پس از چهار سال ریاست جمهوری رقتانگیز دونالد ترامپ، وقت آن رسیده است که مایک پنس معاون او و سایر نزدیکان ترامپ تعقل را به یک کاخ سفید تبدیل شده به «کانون افراطها» بازگردانند و در 10 روز باقیمانده از دوران زمامداری ترامپ با برکناری ضربتی و یک انتقال قدرت مسالمتآمیز از سوی دولت فعلی به دولت جو بایدن رئیس جمهوری منتخب امریکا را مدیریت و اجرایی کنند. چه چیزی از این وحشتناکتر که در واپسین ساعات طی شدن مراحل اداری به قدرت رسیدن جو بایدن عدهای دیوانه و فریب خورده به محل اجتماع نمایندگان احزاب اصلی امریکا و دولتمردان فعلی و آینده این کشور هجوم برده و در یک حرکت برخاسته از بربریت جان حداقل چهار نفر را گرفتند و امریکا را بیش از پیش مضحکه جهان کردند. سؤال موجود این است که چرا متمم 25 قانون اساسی امریکا در این روزها به اجرا گذاشته نمیشود. مادهای که به مایک پنس این قدرت را میبخشد که ترامپ را به سبب فقدان صلاحیت و به آشوب کشیدن کل کشور از قدرت برکنار کند و خودش رئیس جمهوری موقتی شود و پس از واگذاری کاخ سفید به بایدن در 20 ژانویه (اول بهمن) مثل ترامپ در افق سیاست رنگپریده امریکا سربهنیست شود.
ترامپ قریب به سه ماه است که به بهانه وقوع تقلب در انتخابات امریکا، کشور را به سوی هرج و مرج کشانده و آرامش و امنیت را سلب کرده و منفیترین تصویر و تجسم را از امریکا در اذهان جهانیان ترسیم کرده است. در تمامی این مدت ترامپ مدعی شده است که دهها سند درخصوص وقوع تقلب در جریان انتخابات دارد اما حتی یکی دو سند محکمهپسند را هم رو نکرده و با اینکه در آرای ارسالی مردم از طریق صندوقهای پستی تخلفهایی دیده میشود اما این خدشهها نمیتواند نتیجه کلی انتخابات را به زیر سؤال ببرد و میزان تفاوت به حدی نیست که شکست ترامپ مقابل بایدن تغییر یابد و ترامپ در کاخ سفید ماندنی شود. از یک رئیس جمهوری که فرمانده کل قوا و نیروهای نظامی هم تلقی میشود، توقعات بسیار بیش از این است و با اینکه او باید منادی آرامش و طرفدار اصلی نظمگرایی باشد، اعمال ترامپ در 80 روز گذشته خلاف این روند و ایجادکننده بلوا و آشوب در سطح کشور به طرق مختلف بوده است.
ترامپ در دو هفته اخیر کجروی را از حد گذراند و علیه همه نهادهایی قیام کرد که پایهگذار حکومت در امریکا و مجری قواعد آن هستند و اگر این نهادها نباشند، اصولاً کشوری وجود نخواهد داشت. با این اوصاف تنها راه تأدیب مردی که به جای حفظ قانون نابودکننده آن بوده، برکناری عاجل وی در سایه متمم 25 قانون اساسی امریکا و سپردن کارها به معاون وی یا یکی دیگر از اعضای کابینه وی است که اهل تعقل و انصاف باشد. امریکا سالها در بوق و کرنا دمیده و سایر دولتها و کشورها را به قانونمدار نبودن و پیروی از هرج و مرج و ارجح شمردن نهادهای خودخواسته بر انجمنهای قانونی متهم کرده بود، ولی حالا بالای دست تمامی آنها ظاهر شده و روالی را در پیش گرفته که حتی در سدههای نخستین زندگیهای اجتماعی و شهری نیز در بین تمدنهای کهن مشاهده نشده بود. اگر ترامپ بدون هیچ اغماضی برکنار شود، این پیام مستقیم و صریح به تمامی قانونشکنان احتمالی بعدی در امریکا فرستاده خواهد شد که؛ «اگر تابع قواعد نباشید و آشوب کنید، برکنار خواهید شد، حتی اگر مرد اول اجرایی کشور باشید.»
به شهادت تمامی گزارشهای تهیه و چاپ شده از سوی من و همتایانم، از همان روز نخست عهدشکنیهای ترامپ و رویکرد او به ملاحظاتی که ابتدا حافظ وی است (تا محافظ سایرین و نهادها) هشدار داده بودم که باید جلوی این تندرویها ایستاد و این موجود وحشی و غیرسیاسی رام و به صحنههای دیگر گسیل شود تا نظام قانونی کشور پابرجا بماند. کار به جایی کشید که حتی توئیتر اخیراً ترامپ را از عضویت خود اخراج و درج و پخش پیامهای وی را متوقف کرد، زیرا به این نتیجه رسید که پایه و رکن فرآیندی خواهد ماند که کشور را به سوی آنارشی سوق میدهد. ترامپ با سلاح پوپولیسم و به بهانه رجحان بخشیدن به منافع ملی امریکا به قیمت حذف تعهدهای بیفایده بینالمللی بسیاری را دنبالهروی خود ساخت اما در آخرین روزهای زمامداریاش مردی نشان میدهد که نه تنها این کار را نکرد، بلکه کل موجودیت و قانونمداری امریکا را به حراج گذاشته است.
برای مردم جهان این پایانی بر تمامی ادعاهای بیجای امریکا در زمینه قانونمدار و مظهر دموکراسی بودن است زیرا از سوی فردی برمیخیزد که انتخابش برای کاخ سفید با هدف پاسداشت قوانین و احترامها و مصلحتها بوده ولی بویی از هیچیک نبرده است.
منبع: Foreign Policy