فرشته پناهی
شاعر
هوا آلوده شد به به!
مدارس ، باز شد تعطیل
دوباره هر کجا ملت
همه مشغول قال و قیل
یکی چون بنده میخندد
یکی هی میکند تحلیل
یکی با فحش میگوید
چه خاکی شد سر تحصیل!!
به جای مدرسه در نت
کلاسم باز شد تشکیل
دوباره دفترم گوشی
کلاسم مجمع فامیل
بساط درس مابین
بساط تخمه و آجیل!
کپی و پیست شد مشقم
سه سوته داده شد تحویل
شده تخت و پتوی من
به شکل نیمکت تبدیل
میان خواب و بیداری
بساطی سخت هردمبیل؛
معلم ناگهان پرسید
بکن این تست را تکمیل
پریدم ناگهان ازجا
پراندم چند تا تمثیل
معلم گفت آهسته!
نکن بچه چنین تعجیل
برو و توی صف بگذار
جانم بعد از این زنبیل!
شدم آب از خجالت من
و بستم عین یخ قندیل
هوا آلوده شد ای کاش
نگردد مغزمان تعطیل!
امین شفیعی
شاعر
بوالعجب قصه را شنیدستی؟
که همین خانه بغلدستی
آدمی بود غایتِ خنگی!
داشت سیکلی به زور اردنگی
نه سواد و نه عقل و هوشی داشت
توی نت فالور فروشی داشت
یکهو کانال فالو افزایی
شد کانال دلار فردایی
خانه خویش را سپس بفروخت
کرد آن را دلار و پس اندوخت
چون که نرخ دلار اوج گرفت
بیسواد بدون عقل خرفت
اندکی با دلار بازی کرد
توی کانال، نرخسازی کرد
عدهای در کانال او نگران
پی سیگنالهاش ارز خران!
ارزها را به هرکدام انداخت
رفت و کانال «بورس وی آی پی» ساخت
سهمهای بی ارزش کوچک
توی کانال او شدند بزک
سهم خود را فروخت، حالی کرد
سهم با سر فتاد و خالی کرد
بعد از آن رمز ارز سیگنالید
باز در اوج کوین را خالید
ما همینطور مانده هاج و واج
فک ما باز از این همه تاراج
که فقط با همین دو واژه سواد
ثروت خلق را دهد بر باد
آیکیویی درون مغزش نیست!
آن که دنبال اوست دیگر کیست!
توی جمع اساکِل و اَچلال
شود این شخص کمخرد ژنرال
زهرا فرقانی
شاعر
با چند ترانۀ مطنطن
با وعده وعید چند شومن
القصه برای رقص و بوسه
شد شعله انقلاب روشن
احسنت! حقوق زن فزون شد
چون سطل رژیم سرنگون شد
عنوان «شریف» اعتبارش
الواتی و فحش افتخارش
لقمان حکیم فکش افتاد
آموخته بس ادب کنارش
تا فتح نموده سلف، فوراً
رفته به مصاف دوغ میهن
پیژامه اوست با پتو ست
از صبح نشسته پای تبلت
هر شب بکند رژیم را چنج
داده چقدر هزینه نت
چون سیو نشد، نوشت لطفاً
من را بکشید سرور من
انگار به رغم این اراده
در فال قیام مو فتاده
یلدا شد و سهم این برانداز
شد ماست موسیر و چیپس ساده
از بس که شده ست تخس و اوباش
گردن نگرفته است باباش
بااین همه جهل و ابتذالش
می برد نه شب آشغالش
مشمول دعای خیر مادر
شد حین قیام، خوش به حالش
چون کرد دعا اثر سرانجام
ناگاه گرفت در ون آرام
حناق شده است در گلویش
در حبس تمام آرزویش
میگفت ننه، شکسته پایم
پا نه، تو بگو خط اتویش
همراه شکنجه، شد نمک گیر
با ارده عسل، کباب و سرشیر
در بند رفیق او منوچهر
میگفت که با شعبده و سحر
برگشته به کاخ خویش از قبر
یک روز شهنشه آریامهر
افسوس نمود سکته فوراً
با دیدن رشد راه آهن
آن دیگری گیمر کلنز است
فالوور پیج های فنز است
آورده مدال رشتۀ آش
کلاً تم این قیام طنز است
تا با قمه زد اتک و گرخید
بیچاره به گور خویش خندید
حالا که فضا شدهست آرام
هشتگ زدهاند نه به اعدام
در حال درختان ولیعصر
فریاد کشیدهاند؛ برگام
پر ریخت دلاور فجازی
چون با دم شیر کرد بازی
چادر ز سر زنان ستاندن
عمامه به مسخره، پراندن
تعطیلی و اعتصاب زوری
شادی و نشاط هم قدغن
در قبله غرب هم عزیزان
این دیکتاتوری ست، مرگ بر آن
آن گاو که ارباب جدید است
درگیر جنازه و اسید است
این سوی ز استرس تل آویو
یک چند به دور خود تنیده است
تا قدس رها شود ز دشمن
آرام نگیگیریم عمراً
یک شهر شهید گشته تقدیم
تا ثبت شود چنین به تقویم؛
«جمهوری اسلامی ایران»
حاشا که شود به ظلم، تسلیم
کی باز رسد به دست شاپور
پشتک بزند اگرچه صد جور
گر ساعت کار، وقت خواب است
یا سیستم بانکمان خراب است
این ماندن با هزار مشکل
از معجزه2های انقلاب است
جو بایدن گیج و پرت و چلمن
تو رو سننه، دوج دالیم اصن
حکایت روباه و زاغ کلاس دوم و قالب پنیر لیقوان
چه روباهی پنیر مرا قورت داد!
بهزاد توفیقفر
طنزپرداز
«... هرچی خروسی درددل میکرد، زاغکی هیچ جوابی نمیداد. نه اینکه زاغکی بیادب بود یا خدای نکرده ناتوان جسمی– حرکتی، نه! زاغکی طفلک یک قالب بزرگ پنیر لیقوان توی منقارش داشت و نمیتوانست حرف بزند...»
روزی روزگاری، خروسی و زاغکی بر شاخه درختی نشسته بودند در راهی، که از آن میگذشت روباهی. ولی نه هر روباهی! بلکه همان روباهی که در فارسی دوم ابتدایی، سرِ زاغکی را کلاه گشاد گذاشته بود و پنیرش را خورده بود. خلاصه، هرچی خروسی درددل میکرد، زاغکی هیچ جوابی نمیداد. نه اینکه زاغکی بیادب بود یا خدای نکرده ناتوان جسمی– حرکتی، نه! زاغکی طفلک یک قالب بزرگ پنیر لیقوان توی منقارش داشت و نمیتوانست حرف بزند. تا روباهی پای درخت برسد، خروسی کلافه شد و به زاغکی گفت: بابا اون پنیرو بگیر دستت، دو کلام حرف بزن، پوسیدیم.
زاغکی همین کار را کرد ولی تا آمد جواب خروسی را بدهد، روباهی رسیده بود پای درختی و از آنجا که دفعه قبل، هیچ برخورد قضائی (یا غذایی) با او نشده بود، لذا دوباره شروع کرد همان شعر قبلی را خواندن که: گر خوش آواز بودی و خوشخوان، من همونم که دفعه پیش، یک حلب لببهلب پُر از پنیر بهت دادم، یه دهن آواز بخون تا نَبُدی بهتر از تو در
مرغان!
زاغ میخواست قارقار کند، یا که همینجوری پنیرش را برای روباهی آشکار کند که یهو خروسی یه نوک محکم زد تو سرش و گفت: اوهوی! مگه همین روباهه نبود که دفعه پیش سرت کلاه گذاشت و هشت سال پنیرت رو هاپولی کرد؟! باز میخوای گولش رو بخوری و پنیرتو بندازی براش؟ زاغکی، کمیفکر کرد و گفت: نه بابا! نه این روباه، اون روباهه و نه من همون زاغکی هستم. این روباه فقط جواب میخواد. روباهی که از پایین درختی، این مکالمه رو میشنید، داد زد: تازه از رنگ بنفش و بوی پنیر هم
متنفرم.
رونالدو: ای جان! یه خونه و یه عالمه نگهبان هم بهم دادن.
سعودی: هه! بیچاره اگه گل نزنه سپردیم همون نگهبانا خاشقچی خاشقچیش کنن.
امین میمندیان
مدیر النصر: معادل ۵۰۰ میلیون یورو شیر پرچرب به آقای رونالدو پرداخت شد.
رونالدو: بی زحمت شیرش لانفنتوس نداشته باشه
امین شفیعی
رونالدو: از اون عباها که گیر مسی اومد به منم میدین؟
رئیس: اون جام جهانی رو برد که گیرش اومد ولی تو قول بده پسر گلی باشی ما بهت دکل نفتی هم میدیم
علی شهبازی
رونالدو: چطوری بگم این قرارداد فقط واسه پول نبوده؟
رئیس النصر: خب بگو واسه فلوس بوده. الخخخخخخخخ.
علیرضا عبدی