تقلیل ملیت به زبان
سید جواد میری
جامعه شناس
محمود افشار را باید مؤسس مکتب «ناسیونالیسم باستانگرا» به حساب آورد. او نه تنها یک مؤسس بود بلکه فردی بسیار قوی در حوزه نهادسازی سازمان علم در ایران معاصر بود. تحصیلات آکادمیک او در حوزه علوم سیاسی و حقوق بود ولی او را نباید در این دو دیسیپلین محدود کرد بلکه او به معنای وسیع کلمه، فردی فرهیخته و ادیب نیز بود. آثار و نوشتههای او و البته مجله «آینده» که بنیانگذارش خود او بود، آیینه تمامنمای اندیشه و تفکر او در باب ایران و آینده ایران است. اگرچه اندیشه او ابعاد زیادی دارد اما در این گفتار، ثقل مباحث من، روی مسأله زبان، وحدت ملی و جایگاه تکثر زبانی است.
محمود افشار در مقاله «آذربایجان و وحدت ملی ایران» بحث بسیار مهمی در باب «زبان ترکی» مطرح میکند. این نوشته، دال مرکزی مهمی دارد که نیاز به بازخوانی انتقادی دارد. زیرا در این مطلب، افشار یک دوگانه کاذب میسازد که در یک سوی آن «زبان محلی» قرار دارد و در دیگر سوی آن «زبان ملی» برساخت شده است و افشار زبان ترکی را زبان محلی میخواند و زبان فارسی دری را زبان ملی و در ادامه هیچ تمایز مفهومی بین مفاهیم «ملی» و «عمومی» و «ادبی» قائل نمیشود. به سخن دیگر، در این روایت مفهوم «ملی» بدرستی مفهومسازی نشده است. به نظر من، ملیت مؤلفههای متنوعی دارد و ملیت ایرانی نیز از این قاعده مستثنی نیست. برای مفهومپردازی ملیت ما باید ابعاد متنوعی چون تاریخ مشترک، پیوستگی فرهنگی و جغرافیای مشترک را در کنار «زبان» قرار دهیم والا تقلیل ملیت به زبان نه تنها ملیت را تقویت نمیکند بلکه آن را در معرض خطرات سترگ قرار میدهد. به عبارت دیگر، ملیت ایرانی مبتنی بر زبان فارسی نمیتواند تحدید شود و از این روی است که زبان فارسی بهعنوان «زبان رسمی» در میثاق جمعی ایرانیان پذیرفته شده است و دیگر زبانها هم رسمیت ادبی و عمومی دارند و هم برسازنده «زندگی روزمره» هستند. به تعبیر صریحتر، من تقسیمبندی سیاسی امر زبانی را به «محلی» و «ملی» نمیپذیرم و به جای آن امر زبانی را بهصورت دیگری مقولهبندی میکنم که برآمده از بینش شناختی و بینش زبانی و مبتنی بر تجربه اتنوگرافیک زندگی روزمره است که در آن زبان ترکی برخلاف گفته افشار زبانی فقط محلی نیست بلکه در تمامی ایران زبان ترکی محل بازنمایی دارد و محدود در حدود استان آذربایجان نیست. به سخن دیگر، ما چهار صورت از زبان را میتوانیم مقولهبندی کنیم؛ زبان مادری، زبان ملی، زبان رسمی و زبان مشترک. زبان فارسی زبان رسمی ایران است ولی در کنار رسمیت یافتن دیوانسالارانه زبان ملی برخی از ایرانیان و زبان مادری بعضی از ایرانیان و زبان مشترک در ایران (و بسیاری از نقاط قاره فرهنگی ایران بوده یا هست) ولی زبانهای دیگری نیز در ایران هستند مانند کردی، عربی، ارمنی، گرجی و ترکی و بسیاری دیگر که نه تنها زبان مادری برخی از ایرانیان است، بلکه زبان ملی ایرانیان نیز هست و در دورانی حتی زبان درباری و مشترک در قاره فرهنگی ایران و جهان اسلام بوده است و ما میتوانیم به ترکی و عربی اشاره کنیم که نه تنها زبان دربار بوده است بلکه در مناطق عظیمی از ایران چه در گذشته و چه اکنون، زبان مشترک کوچه و بازار بوده است (مثلاً بهخاطرات استاد دهخدا و ترکی یاد گرفتن او مراجعه کنید).
مفهوم ملی در روایت من با زبان، تحدید نمیشود و معتقدم در دو ساحت تاریخی این مفهوم در ایران قابل طرح شدن است؛ یکی در ساحت پیشامشروطه و دیگری در ساحت پسامشروطه. مفهوم ملی در ساحت پیشامشروطه بهمعنای دین بهکار میرفته است و به هیچ روی جنبه زبانی و آن هم زبان فارسی دری نداشته است. زیرا زبان دینی ایرانیان بسیار متنوع بوده است و شامل زبانهای عربی، آرامی، ارمنی، عبری و... بوده است اما در پسامشروطه مفهوم ملی به معنای «ملیت» معطوف به این امر است که تمامی کسانیکه در ذیل واحد سیاسی ملت-دولت نوین ایران زندگی میکنند، بهعنوان شهروندان ایران محسوب میشوند و فرهنگ، دین، مذهب، زبان، ادبیات و هنر آنها جزئی از ملیت ایرانی به حساب میآید. در این نگاه، فقط زبان فارسی ملی نیست بلکه تمامی زبانهای داخل ایران بهعنوان زبانهای ملی ایران محسوب میشوند و در این تعریف است که وحدت و کثرت قابلیت تحقق پیدا میکنند. به سخن دیگر، محمود افشار چون تعریف کوچکی از مفهوم «ملی» دارد تقابل محلی و ملی را میسازد و سپس مقوله «ارجحیت» را مطرح میکند.
پرسش اینجاست که چرا وحدت ملی ایران در نسبت با آذربایجان در قالب دوگانه زبانی محدود شده است؟ آیا این یک اتفاق است یا مبانی نظری در منظومه فکری محمود افشار دارد؟ با نگاهی تحلیلی میتوان دالهای متعددی در آثار او یافت که ضدیت با برخی از وجوه ملیت ایرانی (مانند زبان ترکی و عربی) را نشان میدهد. به سخن دیگر، خوانش محمود افشار از وحدت ملی ایران با توجه به تعریفی که او از زبان فارسی در قالب «زبان دری» -یعنی وحدت افغانستان و تاجیکستان و ایران- دارد به نظر من ضربات مهلکی به ایده وحدت ملی ایرانیان میزند. زیرا به قول شهید مطهری ما امروز در ایران، ایرانیانی داریم که نه نژادشان آریایی است و نه زبانشان فارسی است پس با تعریف افشار از ایرانیت بسیاری از ایرانیان خارج از مفهوم ایرانیت افشار قرار میگیرند و بسا یک تاجیک و افغانی دری زبان هموطن تلقی شوند و این خود معضل دیگری برای افشار ایجاد میکند که او را به سوی ایده «مهندسی زبان» سوق میدهد که ارتباط عمیقی با «محفل برلین» و سیاستهای خلوص نژادی آلمان و ایدئولوژی نازیسم دارد که تأثیر عمیقی بر بسیاری از روشنفکران دوران پهلوی متقدم گذاشته و کمتر مورد مداقه قرار گرفته است.
جامعه شناس
محمود افشار را باید مؤسس مکتب «ناسیونالیسم باستانگرا» به حساب آورد. او نه تنها یک مؤسس بود بلکه فردی بسیار قوی در حوزه نهادسازی سازمان علم در ایران معاصر بود. تحصیلات آکادمیک او در حوزه علوم سیاسی و حقوق بود ولی او را نباید در این دو دیسیپلین محدود کرد بلکه او به معنای وسیع کلمه، فردی فرهیخته و ادیب نیز بود. آثار و نوشتههای او و البته مجله «آینده» که بنیانگذارش خود او بود، آیینه تمامنمای اندیشه و تفکر او در باب ایران و آینده ایران است. اگرچه اندیشه او ابعاد زیادی دارد اما در این گفتار، ثقل مباحث من، روی مسأله زبان، وحدت ملی و جایگاه تکثر زبانی است.
محمود افشار در مقاله «آذربایجان و وحدت ملی ایران» بحث بسیار مهمی در باب «زبان ترکی» مطرح میکند. این نوشته، دال مرکزی مهمی دارد که نیاز به بازخوانی انتقادی دارد. زیرا در این مطلب، افشار یک دوگانه کاذب میسازد که در یک سوی آن «زبان محلی» قرار دارد و در دیگر سوی آن «زبان ملی» برساخت شده است و افشار زبان ترکی را زبان محلی میخواند و زبان فارسی دری را زبان ملی و در ادامه هیچ تمایز مفهومی بین مفاهیم «ملی» و «عمومی» و «ادبی» قائل نمیشود. به سخن دیگر، در این روایت مفهوم «ملی» بدرستی مفهومسازی نشده است. به نظر من، ملیت مؤلفههای متنوعی دارد و ملیت ایرانی نیز از این قاعده مستثنی نیست. برای مفهومپردازی ملیت ما باید ابعاد متنوعی چون تاریخ مشترک، پیوستگی فرهنگی و جغرافیای مشترک را در کنار «زبان» قرار دهیم والا تقلیل ملیت به زبان نه تنها ملیت را تقویت نمیکند بلکه آن را در معرض خطرات سترگ قرار میدهد. به عبارت دیگر، ملیت ایرانی مبتنی بر زبان فارسی نمیتواند تحدید شود و از این روی است که زبان فارسی بهعنوان «زبان رسمی» در میثاق جمعی ایرانیان پذیرفته شده است و دیگر زبانها هم رسمیت ادبی و عمومی دارند و هم برسازنده «زندگی روزمره» هستند. به تعبیر صریحتر، من تقسیمبندی سیاسی امر زبانی را به «محلی» و «ملی» نمیپذیرم و به جای آن امر زبانی را بهصورت دیگری مقولهبندی میکنم که برآمده از بینش شناختی و بینش زبانی و مبتنی بر تجربه اتنوگرافیک زندگی روزمره است که در آن زبان ترکی برخلاف گفته افشار زبانی فقط محلی نیست بلکه در تمامی ایران زبان ترکی محل بازنمایی دارد و محدود در حدود استان آذربایجان نیست. به سخن دیگر، ما چهار صورت از زبان را میتوانیم مقولهبندی کنیم؛ زبان مادری، زبان ملی، زبان رسمی و زبان مشترک. زبان فارسی زبان رسمی ایران است ولی در کنار رسمیت یافتن دیوانسالارانه زبان ملی برخی از ایرانیان و زبان مادری بعضی از ایرانیان و زبان مشترک در ایران (و بسیاری از نقاط قاره فرهنگی ایران بوده یا هست) ولی زبانهای دیگری نیز در ایران هستند مانند کردی، عربی، ارمنی، گرجی و ترکی و بسیاری دیگر که نه تنها زبان مادری برخی از ایرانیان است، بلکه زبان ملی ایرانیان نیز هست و در دورانی حتی زبان درباری و مشترک در قاره فرهنگی ایران و جهان اسلام بوده است و ما میتوانیم به ترکی و عربی اشاره کنیم که نه تنها زبان دربار بوده است بلکه در مناطق عظیمی از ایران چه در گذشته و چه اکنون، زبان مشترک کوچه و بازار بوده است (مثلاً بهخاطرات استاد دهخدا و ترکی یاد گرفتن او مراجعه کنید).
مفهوم ملی در روایت من با زبان، تحدید نمیشود و معتقدم در دو ساحت تاریخی این مفهوم در ایران قابل طرح شدن است؛ یکی در ساحت پیشامشروطه و دیگری در ساحت پسامشروطه. مفهوم ملی در ساحت پیشامشروطه بهمعنای دین بهکار میرفته است و به هیچ روی جنبه زبانی و آن هم زبان فارسی دری نداشته است. زیرا زبان دینی ایرانیان بسیار متنوع بوده است و شامل زبانهای عربی، آرامی، ارمنی، عبری و... بوده است اما در پسامشروطه مفهوم ملی به معنای «ملیت» معطوف به این امر است که تمامی کسانیکه در ذیل واحد سیاسی ملت-دولت نوین ایران زندگی میکنند، بهعنوان شهروندان ایران محسوب میشوند و فرهنگ، دین، مذهب، زبان، ادبیات و هنر آنها جزئی از ملیت ایرانی به حساب میآید. در این نگاه، فقط زبان فارسی ملی نیست بلکه تمامی زبانهای داخل ایران بهعنوان زبانهای ملی ایران محسوب میشوند و در این تعریف است که وحدت و کثرت قابلیت تحقق پیدا میکنند. به سخن دیگر، محمود افشار چون تعریف کوچکی از مفهوم «ملی» دارد تقابل محلی و ملی را میسازد و سپس مقوله «ارجحیت» را مطرح میکند.
پرسش اینجاست که چرا وحدت ملی ایران در نسبت با آذربایجان در قالب دوگانه زبانی محدود شده است؟ آیا این یک اتفاق است یا مبانی نظری در منظومه فکری محمود افشار دارد؟ با نگاهی تحلیلی میتوان دالهای متعددی در آثار او یافت که ضدیت با برخی از وجوه ملیت ایرانی (مانند زبان ترکی و عربی) را نشان میدهد. به سخن دیگر، خوانش محمود افشار از وحدت ملی ایران با توجه به تعریفی که او از زبان فارسی در قالب «زبان دری» -یعنی وحدت افغانستان و تاجیکستان و ایران- دارد به نظر من ضربات مهلکی به ایده وحدت ملی ایرانیان میزند. زیرا به قول شهید مطهری ما امروز در ایران، ایرانیانی داریم که نه نژادشان آریایی است و نه زبانشان فارسی است پس با تعریف افشار از ایرانیت بسیاری از ایرانیان خارج از مفهوم ایرانیت افشار قرار میگیرند و بسا یک تاجیک و افغانی دری زبان هموطن تلقی شوند و این خود معضل دیگری برای افشار ایجاد میکند که او را به سوی ایده «مهندسی زبان» سوق میدهد که ارتباط عمیقی با «محفل برلین» و سیاستهای خلوص نژادی آلمان و ایدئولوژی نازیسم دارد که تأثیر عمیقی بر بسیاری از روشنفکران دوران پهلوی متقدم گذاشته و کمتر مورد مداقه قرار گرفته است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه